يكي قطره باران
ژرفاشناسی يک حکايت از سعدی و اقبال- فريدون اكبري شِلدره اي(مدير گروه زبان وادبيات فارسي دفتر برنامه ريزي و تاليف كتاب هاي درسي)
چکيده :
اقبال لاهوري شاعر بلند آوازه ي پاكستاني پيش از همه وام دار مثنوی معنوی و جهان نگری مولاناست . با اين حال از شاعران و بزرگان ادب و فرهنگ ايرانی از جمله سعدی ، نظامی ، عراقی ، حافظ ، ناصر خسرو ، سنايی ، شيخ محمود شبستری و ده ها شخصيّت ديگر مايه گرفت .
به همين سبب چند جا بيت ها ، مصرع ها يا مفاهيم آثار سعدی را باز گفته و در مواردی در شعرهای خود تضمين نموده است.در باب چهارم بوستان سعدی در موضوع تواضع قطعه شعر معروفي است با مطلع :
يکی قطره باران ز ابری چکيد/ خجل شد چو پهنای دريا بديد
اقبال اين حکايت را در "پيام مشرق" با مطلع زير،تضمين کرده است :
مرا معنی تازه ای مدعاست /اگر گفته ای باز گويم رواست
سعدی با نگرش اخلاقی خود رسم و راه خاکساری و گريز از گران جانی و تکبّر را به خواننده گوشزد می کند ؛ امّا در حکايتِ اقبال ، عنصر شکيبايی و بردباری در برابر ناگواری های ايام برجسته تر می نمايد .
شکيبايی همراه با مقاومت و پايداری:
هست اين ميکده و دعوت عام است اين جا /قسمت باده به اندازه ی جام است اين جا1 (اقبال)
سعدی اين شيخ جادونگار و فسونکار پهنه شعر شورانگيز و قلمرو حکمت خيز اندرز و وعظ ، يکی از مبشّران آسمان ادب پُر ستاره و رخشان فارسی است که شکوه کلام و سحر شعرش «در افواه عوام افتاده و در بسيط زمين رفته است .»2
دم مسيحايی فرهنگ و تمدن ايران و زمين ، در خاور و باختر و به هر گوشه ای از اين گنبد گردان رسيده ، شور و غوغايی درافکنده است .
آن چنان که گوته ی آلمانی از آن به :« نسيم روح بخشی که از شرق وزيدن گرفت»3 ياد می کند .
در شبه قاره ی هند و پاکستان آثار و انديشه های حافظ ، مولوی ، نظامی و سعدی بييشترين تأثير و نفوذ را از خود بر جای نهاده اند .
سعدی نادره گفتاری است که «با همه کس بازاری بر ساخته است ».4
شعر او شور و شعوری ، نثر او نغمه و سروری ، حکايت او پرتو حکمتی در نهاد نهان اهل دل برانگيخته است و از سده ی هفتم هجری (در گذشته به سال 691 ه . ق برابر با 1292 م) همه ی خداوند ذهن و زبان که گويش ور زبان شکرين پارسی بوده اند به گونه ای خوشه چين خرمن نغز گويی ها و طنّازی ها و ظريف انديشی ها و شوخی و شنگی سعدی بوده اند .
از اين ميان فرزانه ی پر فرّ و فروغ پاکستان ، راز آشنای جهان شرق «اقبال» نيز از نفوذ جاودانه ی «سحر عجمی»5 بر کنار نماند .
او که شعر و شاعری را تهمتی بر خود می داند و از زبان و کالبد بيرونی شعر برای بيان انديشه های سياسی ، فلسفی ، حکمی و اخلاقی خود بهره برده است ، از شاعران و رايمندان بزرگ فرهنگ و ادب ايرانی همچون : حافظ ، نظامی ، مولوی ، سعدی ، عراقی ، ناصر خسرو ، منوچهری ، نظيری ، عرفی ، بابا فغانی ، غالب ، وحشی بافقی ، سنايی ، شيخ محمود شبستری و .. مايه گرفت .
بيش از همه وام دار مثنوی معنوی و جهان نگری پير شوريده و شيدای بلخ ، حضرت جلال الدّين مولوی است . با نگاهی به کليّات سروده های فارسی اقبال در می يابيم که او به شيخ اجل سعدی شيرازی توجّه و ارادت ويژه ای داشت ؛ در بيتی می گويد :
تنم گلی ز خيابان جنت کشمير / دل از حريم حجاز و نواز شيراز است
همچنين چندجا بيت ها و مصرع ها يا مفاهيم آثار سعدی را باز گفته و در مواردی نيز در شعرهای خود تضمين نموده است . در اين نوشتار به ژرفاشناسی و تحليل رويکردهای حکايتی از بوستان و تضمين اقبال از آن می پردازيم و از اين رهگذر نوع نگرش و جهان نگری هر دو شاعر را فرا پيش می نهيم.
حکايت سعدی از : بوستان، باب چهارم ، در تواضع. فروتنی
يکی قطره باران ز ابری چکيد/ خجل شد چو پهنای دريا بديد
که جايی که درياست ، من کيستم /گر او هست ، حقّا که من نيستم
چو خود را به چشم حقارت بديد/ صدف در کنارش به جان پروريد
سپهرش به جايی رسانيد کار/ که شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن يافت کاو پست شد /در نيستی کوفت تا هست شد
تواضع کند هوشمند گزين/ نهد شاخ پُر ميوه سر بر زمين
ژرفاشناسی حکايت سعدی :
در حکايت سعدی ، قطره ای از ابر چکيده و در برابر عظمت دريا به سبب ناچيزی خود خجالت کشيد . خود و هستی خويش را ناديده انگاشت و حقارت و خاک نهادی پيشه کرد . صدف به پرورش او همت گماشت .
گردش روزگار سرانجام او را به مرواريد شاهانه بدل ساخت و به مرتبه ی ارجمند رساند . امّا سخن سعدی هنوز به فرجام نرسيد ، جان مايه ی پيام حکمی و اندرز اخلاقی او را در دو بيت واپسين اين حکايت آمده است :
تواضع کند هوشمند گزين/ نهد شاخ پُر ميوه سر بر زمين
بلندی از آن يافت کاو پست شد /در نيستی کوفت تا هست شد
سعدی با نگرش اخلاقی خود به ياری عنصر تمثيل در اين جا راز دست يابی به مانايی و هستی راستين را در فروتنی می داند . اين که انسان بايد خويشتن خود را از خود تهی سازد و به کبر و غرور پشت پا زند تا به پايه و مايه ی والايی و گرانمايگی برسد .
افتادگی آموز اگر طالب فيضی /هرگز نخورد آب زمينی که بلند است
با اندک باريک انديشی می بينيم که سعدی ، به زيرکی با آوردن دو پديده ی ناساز در دو پاره ی سخن خود برجستگی ويژه ای بدان بخشيده است .
در پاره ی نخست : بلندی # پستی . در پاره ی دوم : نيستی # هستی .
با شناختی که از سعدی و آثارش داريم ، می دانيم که گلستان ، تصويری واقع گرايانه از دنيای بيرون و واقعيتهای زندگی است ؛ آن چنان که هست ، با همه ی آرايش ها و آلايش هايش. با همه ی راستی و کاستی ها ؛ليکن بوستان ، جهان آرمانی سعدی است ، «مدينه ی فاضله ی» اوست .
بوستان پهنه ی حقيقت هاست . آن سان که بايد باشد . نيست و اين همان «اتوپيای افلاطونی» و «آرمان شهر فارابی» و به هر روی و رای همان ناکجا آبادی است ؛ آرمانی که پسند بشريت است و پيوسته در انديشه و آرزوی رسيدن بدان در پويه و تلاش است .
از اين رو ، سعدی خوش می دارد که رسم و راه خاکساری و گريز از گران جانی و تکبّر را به شيوه ای نمادين به خواننده ی خود گوشزد کند و به او بياموزد که رمز رسيدن به نيک نامی و مرتبه ی عالی،رها کردن خود بزرگ بينی ها و خود پسندی است و اگر در پی هستی حقيقی هستيم بايد نفس و خواهانی های آن را به يک سو نهيم و ناديده انگاريم .
البته ناگفته نماند که آن آموزه های انسان پرور و خصايل پسنديده همچون : تواضع ، تزکيه ، خاکساری ، مهر و وفا و...در عصر پر زرق امّا زنگار بسته ی ما ، دريغا ، که بی فروغ گشته اند و جز نامی از آن همه بر جای نيست .
گويی سعدی نيز در روزگار خود پی رنگ باختن اين ارزش ها برد که به ياد کرد و تعليم آن روی آورده است چرا که پيش از او ، سنايی در قصيده ای می گويد :
منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا/ زين هر دو مانده نام ، چو سيمرغ و کيميا
اقبال ، اين حکايت سعدی را در «پيام مشرق» بدين سان تضمين کرده است :
قطره ی آب مرا معنی تازه ای مدعاست/ اگر گفته ای باز گويم رواست
يکی قطره باران ز ابری چکيد/ خجل شد چو پهنای دريا بديد
که جايی که درياست من کيستم/ گر او هست حقّا که من نيستم
و ليکن ز دريا برآمد خروش /زشرم تنک مايگی رومپوش
تماشای شام و سحر ديده ای /چمن ديده ای دشت و در ديده ای
به برگ گياهی به دوش سحاب/ درخشيدی از پرتو آفتاب
گهی همدم تشنه کامان راغ/ گهی محرم سينه چاکان باغ
گهی خفته در تاک و طاقت گداز /گهی خفته در خاک و بی سوز و ساز
ز موج سبک سير من زاده ای / ز من زاده ای در من افتاده ای
بياسای در خلوت سينه ام /چو جوهر درخش اندر آيينه ام
گهر شو در آغوش قلزم بزی/ فروزان تر از ماه و انجم بزی (پيام مشرق ، ص 267)
ژرفاشناسی حکايت اقبال:
اقبال می گويد : من از آن حکايت سعدی (چکيدن قطره و شرمندگی آن در برابر عظمت دريا و خود را ناچيز شمردن)، معنی و دريافت تازه ای دارم : در برابر احساس شرم قطره ، دريا خروش برآورده ، خطاب به قطره می گويد :«تو دشواری های فراوان تحمل کردی و مراحل بسيار با فراز و فرودها پشت سر نهادی و گرم و سرد روزگار چشيده ای و سرانجام اين که تو زاده ی موج و زاده ی من (دريا) هستی و اکنون بيا و در آغوش من آرام بگير ؛ مانند گوهر بدرخش و در دل دريای موّاج زندگی کن».
نخست بايد فرا ياد آورم که جهان نگری و منظومه ی فکری اقبال بر پويايی و تحرّک و نفی هرگونه در خود فرو خفتن و نفی صوفی گری ، استوار است .
آن چنان که خود می گويد : قلزم ياران چو شبنم بی خروش/ شبنم مثل من يم توفان به دوش
خواست اقبال در افکار و رفتار ، «موج وَش» زيستن است : عشق با دشوار ورزيدن خوش است /چون خليل از شعله گل چيدن خوش است (اسرار خودی)
موج ز خود رفته ای تيز خراميد و گفت/ هستم اگر می روم گر نروم نيستم (پيام مشرق)
به دريا غلت و با موجش در آويز/ حيات جاودان اندر ستيز است (پيام مشرق ، ص 219)
بر بنياد همين جهان بينی است که معيار سنجش و ارزش زندگی را به اندازه ی استواری می داند و می گويد : چون حيات عالم از زور خودی است/ پس به قدر استواری زندگی است
موج تا موج است در آغوش بحر/ می کند خود را سوار دوش بحر (اسرار و رموز ، ص 18)
به سبب اين نوع نگرش است در حکايت اقبال ، قطره را به دليل اين که مراحل بسياری پيمود و «مشکل گريز نبود» و در برابر کشاکش دهر سپر نينداخت و دمی قرار و آرام نگرفت ، به سوی خود فرا خواند و او را برآمده از امواج و نتيجه ی پويه های خود (دريا) دانست . بنابراين بر او برازنده است که همبر و هم سنگ دريا شود .
به گمان من آنچه در پيام نهايی حکايت اقبال ، نهفته است ، عنصر شکيبايی و بُردباری در برابر ناگواری های ايام است . بردباری نه به معنی صبر و سکوت ، بلکه شکيبايی همراه با مقاومت و پايداری .
نکته ی نغز و تأمل برانگيز اين است که در حکايت سعدی «دريا» آرام و بی کلام است و ساکت .
پرورش دهنده صدف است که خود نماد سکوت است ؛ ليکن در حکايت اقبال ، «دريا» توفنده و خروشان است و با همان توفندگی خود قطره را از احساس شرم باز می دارد و با بيداردلی به او آگاهی می بخشد که تو زاده ی توفان و تلاطمی ، پس خود را به ديده ی دون مايگی نگاه نکن .
فرياد خشم آهنگ دريا در حقيقت تازيانه ی به خودآيی و خوديابی است ، آگاهی بخشی نسبت به گم شده ی نهان مانده در گم گوشه ی وجودی است ، هم اوست که قطره ی کاريده و پرورده ی ناملايمات روزگار را به خلوتکده ی سينه .
و ليکن ز دريا برآمد خروش /بياساری در خلوت سينه ام
پس در نگاه اقبال آنچه سبب والايی قطره ی آب شد ، تپندگی و شور و جنبش و تجربه کردن های بی شمار و خودشناسی و معرفت يابی بود .
تپش می کند زنده تر زندگی را/ تپش می دهد بال و پر زندگی را (پيام مشرق ، ص 260)
در اين دريا چو موج بی قرارم/ اگر بر خود نپيچم نيستم من (پيام مشرق ، ص 224)
مرگ بود باز را زيستن اندر کنام (پيام مشرق) بدين سان می بينيم ، کوشش بود که کشش را پديد آورد و قطره را به دريا رساند .
اين سخن را کلام اقبال استوار می دارد که می گويد : «زندگی جهد است و استحقاق نيست». (پيام مشرق)
هم چون مولانا جلال الدين که می فرمايد : دوست دارد يار اين آشفتگی/ کوشش بيهوده به از خفتگی (مثنوی معنوی)
برپايه ی همين جهان بينی است که اقبال،حتی وجود دشمن را در چرخه ی زندگی بشر مفيد می داند و می گويد : وجود انديشه های ناساز و بدخواهان و دشمن خويان ، سبب پويايی و هوشياری و جلوه و رونق کار ماست .
راست می گويم عدو هم يار توست/ هستی او رونق بازار توست (اسرار و رموز ، ص 68)
از اين رو بی هيچ بيم و پروايی به پيشباز خطر می رود .
وليکن من نرانم کشتی خويش/ به دريايی که موجش بی نهنگ است (پيام مشرق ، ص 236)
مسأله ی تأمّل برانگيز و عبرت خيز ديگری در دو حکايت ياد شده وجود دارد که بيانگر تفاوت دو ديدگاه و برآمده از فلسفه ی فکری سعدی و اقبال است .
در حکايت سعدی ، سپهر (تقدير) است که قطره را به مرتبه ی نمادين دُرّ شاهوار بودن می رساند (سپهرش رسانيد به جايی کار). امّا در سروده ی اقبال ، قضا و قدر هيچ نقشی ندارد ، بلکه اين فقط شايستگی و پايداری و خودشناسی قطره ی آب بود که او را تا به آخر کار رساند .
فرجام سخن اين که ، بر پايه ی آنچه نوشته آمد ، اقبال با بهره گيری از ظرف واژگانی و الگوپذيری از سعدی ، دگرگونه ديدن را خود آزمود و ديگرسان ديدن و شنيدن را به ما می آموزاند . او با مفاهيم اخلاقی و معنوی طرح و معنی تازه ای پديد آورده ، خواننده را به جوش و خروش و سر زندگی فرا می خواند .
چنانچه در پيشگفتار «پيام مشرق» می گويد : «منظور من از اين اثر پيام مشرق عرضه نمودن آن حقايق اخلاقی و مذهبی و ملي است که به تربيت معنوی افراد ملل تعلق دارد». (پيام مشرق ، ص 193)
بنابراين ، پيداست که اقبال ، کالبد شعر را برای بيان انديشه های معنوی در جهت اهداف سياسی - اجتماعی خود به کار می گيرد .6
در «پيام مشرق» می گويد : برگ گل رنگين ز مضمون من است /مصرع من قطره ی خون من است (پيام مشرق ، ص 3)
اقبال ، همچنين در نامه ای می نويسد : «من برای ريزه کاری های هنری وقت ندارم ، مقصود تنها اين است که در افکار ، انقلاب به وجود بيايد و بس».7 (اقبال نامه ، ج اول ، ص 108)
پانوشت ها :
1- کليّات اقبال سعدی ، چاپ پاکستان ، لاهور ، آکادمی اقبال ، ص 277 پيام مشرق ، سال انتشار 1990 . آنچه در اين مقاله از اقبال نمونه آوردم ، از همين چاپ است .
2- ديباچه¬ی گلستان سعدی . تصحيح دکتر غلامحسين يوسفی، چاپ چهارم ، ص 51 ، س 1374 .
3- ديوان شرقی . يوهان ولفگانگ گوته . ترجمه ی شجاع الدّين شفا ، نقل از : زبان و ادبيات فارسی 1 و2 . پيش دانشگاهی ، چاپ وزارت آموزش و پرورش ، سال 1382 ص 179 .
4- کليّات سعدی ، با مقدمه ی اقبال آشتيانی . تهران ، دنيای کتاب ، بی تا ، از «رساله ی دوم سعدی» ص 63 .
5- تعبيری است از علامه اقبال در مورد شعر و ادبيّات ايران ؛ رجوع شود به : کليّات اقبال ، پيشگفتار «پيام مشرق»، ص 193 .
6- اقبال می گويد : من خود را هرگز شاعر نشمرده ام .... هيچ دلبستگی به هنر شعر نداشته ام ... وگرنه : نبينی خير از آن مرد فرودست /که بر من تهمت شعر و سخن بست (کليّّات اقبال ، ص6)
7- نقل از «اقبال در راه مولوی» دکتر سيد محمد اکرم ، اقبال آکادمی پاکستان ، لاهور ، چاپ دوم ، سال 1982 م ، ص 79.
(adabestanakbari@yahoo.com)
- جمعه 26 مهر 1392-0:0
بدنبود .....
- جمعه 11 اسفند 1391-0:0
بسیار زیبا و مقبول تشرح کردید محترم به سلامتی باشید
- چهارشنبه 13 دی 1391-0:0
من در جستجوى يك قطعه شعر إقبال صاحب إستم ونميدانم از كجا در يافت كتم ( به پرواز آه و شاهينى بياموز - چو موران زيستن در خاك تا كى) اگر معلومات دهيد خيلى خور سند مى شوم
- سه شنبه 5 دی 1391-0:0
حا لا بگذریم بد نبود
- جمعه 1 دی 1391-0:0
بانظر اسماومحمد موافقم
- شنبه 15 مهر 1391-0:0
بد نبود ولی خئبم نبود
- شنبه 10 دی 1390-0:0
شعررا کامل وبا قطرات سه گانه ی تریللو مقایسه کنید
- جمعه 25 آذر 1390-0:0
عزیز مازندرانیم سلام
دریک صبح جمعه پس از نماز صبح وخریدن مقداری حلیم برای صبحانه در خانه با لپ تاپ خود ور رفتم وبلاگت رادیدم مرا به خود جذب کرد بخصوص مقاله چکیده بسیار نغز وپرباراست به اندیشه ات تحسین میگویم
چند نظر دیگر را هم خواندم با لبخندی از روی آنها رد شدم خوب اینها هم نظرند وقابل احترام اما عزیزم اگر این نظر ها هم نباشد
انگیزه تکامل فکری واخلاقی برای من وتو
نمیماند بیشتر به خود مطمئن باش توخوبی مثل گل .موفق باشی اگر خواستی با فکر توحیدی مشابه اقبال لاهوری در ایران خودمان بیشتر آشنا شوی در گوگل یا فیس بوک بنویس : -احمد مفتی زاده -ماهم این گوشه ایرانیم قربانت - يکشنبه 13 آذر 1390-0:0
ای زیاد خوب نبوووووود
- پنجشنبه 10 آذر 1390-0:0
mashalla be bazdid ?????????????????/
- پنجشنبه 25 آذر 1389-0:0
واقعا بد بود
- جمعه 29 آبان 1388-0:0
خیلی خوبه من اهل شعر نیستم ولی از اینجا خوشم اومد
- جمعه 17 مهر 1388-0:0
شعر یکی قطره باران را کامل کنید اگر میشود
- يکشنبه 27 بهمن 1387-0:0
با عرض سلام
اگر امکان دارد شعر یکی قطره باران را کامل بنویسید. - يکشنبه 17 آذر 1387-0:0
اگر میشود شعر یکی قطره باران را کامل توی وبلاگتون بنویسید
- جمعه 22 آبان 1394-12:8
کاملا با نظرتون موافقم.