ته سر جرينگوئه،ته دل خموشه
عزیزاله بیژنی-شاعر بابلي-اواخر هفته گذشته درگذشت.
عزيزالله بيژني -فرزند ميرزا فضل الله مقيم پور بيژني-سال 1300 در بابل زاده شد.وي تحصيل را تا کلاس هفتم در دبيرستان شاهپور ادامه داد و در سال 1319 به آموزشگاه پست وتلگراف و تلفن بابل راه يافت و در مدت يک سال فنون مربوط را ياد گرفت.
پس از وقفه اي که به خاطر هرج و مرج 1320 پيش آمد،به کارمندي آن اداره درآمد و تا 1355 ادامه خدمت داد.مرحوم بيژني مدتي رييس کانون بازنشستگان بابل بود.
وي در هر دو قالب فارسي و تبري مي سرود و شعرهايش عرفاني،مذهبي و اجتماعي است.وي علاوه بر شعر در نقاشي نيز ممارست داشت.
نمونه شعر مرحوم عزيزالله بيژني:
ونوشه آ ونوشه آ ونوشه / ته سر جرينگوئه،ته دل خموشه
ميون عاشقون تنها بهي ته / چه وسه کنار په زني ته
گفتني است آن مرحوم پدر هنرمند گرامي رويا بيژني-شاعر و گرافيست معاصر-است.نوشته زير را دختر شاعر در آخرين روزهاي زندگي پدر نوشته است:
ساعت دوازده شب است باباجانم و نو دست چپم را سفت گرفتی و من کنار تختت نگاهت می کنم و دست راستم می نویسد تا اشکم وحشیانه تر ازین نریزد و رام شود/خودت با اشاره ای خواستی دستت را بگیرم / این ساعت نفسگیر شب را که دستهای نحیف نگرانت را به من بخشیدی فراموش نمی کنم و آن همه روزها که با تو بودم و قدر دان گرمی اشان نبودم را نیز... باباجان!مزخرفات آن دکتر ابله دیروز راباورنکردم / تو هم جدی اش نگیر.
مزخرف می گفت که تو دیگر نمی شناسی ام/ مزخرف می گفت که دیگر گوش ات نمی شنود/ مزخرف می گفت/ نمی دانست تو با دهان باز مانده ی کج شده ت و چشمان بی رمق نیمه بازت و دستان جمع شده در خودت و با این همه سکوت معصومانه ات چه صبورانه گوش می کنی و از گناهش می گذری... کاش یادم نمی دادی ارام از گناه مردمان بگذرم / یادم نمی دادی باکلامم نرنجانم شان / کاش هرگز مهرباتی را یادم نمی دادی تا با ناسزا از خانه ات بیندازمش دور.
دکتر دیروزت مزخرف می گفت وگرنه وقتی ادای شادمانی را در آوردم و گفتمت : تو مال من می شی تا تو مثل آنوقتها بگویی استغفرالله / چرا سرت را ارام تکان دادی؟ مزخرف می گفت وگرنه وقنی با کلام مامان جان /صدایت کردم :
عزیز پرس کچیک کیجا بی امو /
درازه راه غریب جا بی امو/
عزیز پرس لاوه مهمون بیاریم/
بوریم قرض هاکنیم و نون بیاریم ....
چشمهایت نمناک شد؟ مزخرف می گفت واگرنه چرا هی با تق تق زدن به تختت وادارم می کنی بغلت کنم و بخوابیم وهی توی گوشهایت که از تماس زیاد با تشک زخم شده بگویمت دوستت دارم...؟
آخ باباجانم!عزیزترینم! مهربانترین باباجان دنیا! به خدا دوستت دارم... دوستت دارم...دوستت دارم ...
- چهارشنبه 20 آبان 1388-0:0
خدا بيامورزدش . از شعر هاي ان مرحوم بيشتر بنويسيد.خانواده بيژني افتخار ما بندپي ها هستند
- چهارشنبه 21 مرداد 1388-0:0
تازه اينجا را خواندم و هزارباره دلتنگي سراغم آمد... ممنونم وتعظيم.