سپاس گيله وا
يادداشتي از:محمد قوچاني(روزنامه نگار،متولد1355 گيلان)به بهانه 16 سال فعاليت مستمر ماهنامه فرهنگي گيله وا
اشاره:تابستان امسال انتشار ماهنامه « گیله وا » واردشانزدهمین سال خود شد. ماهنامه « گیله وا » پانزده سال است که با سردبیری و مدیریت محمد تقی پوراحمد جکتاجی در رشت منتشر می شود و نویسندگان و پژوهشگران بسیاری با این ماهنامه کار می کنند و این مجله یکی از منابع ایران شناسی به شمار می رود.
اين مجله مکان مناسبي براي درج مقاله ها وشعرهاي نويسندگان وشاعران مازندراني نيز به شمار مي رود.
----------------------------
ناآگاهی از نام و نشان گیلهوا، اما نشان از بحران بزرگتری داشت که آغاز قرن اخیر اقوام ایرانی با آن روبهرو هستند و آن بحران هویتهای ایرانی یا هویتهایی است که مفهوم ایرانی را در طول زمان ساخته است. واقعیت این است که نه ایران هرگز یک دولت متمرکز بوده و نه ایرانی هرگز یک ملت یکدست و از این رو اگر هم رضاخان سعی کرده دولت-ملت ایرانی را بسازد موفق نبوده است؛ چرا که ایران همواره و هنوز یک امپراتوری، یک سرزمین چندملیتی، چندمذهبی و چندزبانی بوده و همین راز بقای ایران در طول تاریخ شده است. ایران به این معنا فلات قارهای فرهنگی از دجله تا سند و از جیحون تا خلیج فارس بوده که در آن قومیتها و حتی حکومتهای مختلفی زندگی و حکمرانی میکردند و هرگز ایرانی بودن را برابر فارس بودن ندانستهاند و یک ترک، یک عرب، یک کرد، یک بلوچ، یک ترکمن و یک گیلک همه خود را به همان اندازه ایرانی میدانستهاند که یک اصفهانی یا کرمانی یا تهرانی یا شیرازی و...
روزگاری که گیلهوا آغاز به کار کرد، جهان آبستن ناسیونالیسم بود که علیه امپریالیسم روسی در شرق اروپا و بالکان و آسیای میانه و قفقاز بیش از همه خود را نشان میداد. در ایران نیز دولت به ناسیونالیسم توجهای دوباره کرد و انترناسیونالیسم اسلامی را کنار نهاد و به اقوام ایرانی مجال خودنمایی داد. گیلهوا در چنین فضایی متولد شد. گیلانیان هرگز ادعای ناسیونالیسم محلی نداشتند چه آنان در انواع و اقسام ایدئولوژیهای دیگر در تهران و دیگر شهرهای ایران دست برتر را بر فارسها داشتند و از این رو دلیل نمیدیدند که حساب خود را از دیگران جدا کنند و چون قیام مشروطه به فتح تهران انجامید، این مردم تبریز و رشت بودند که به داد تهران و مشروطه رسیدند، پس ایران همان گیلان بود اما معنای این باور این نبود که یک فرهنگ، زبان و قوم از بین برود.
روزگاری که گیلهوا منتشر میشد نسل من از اینکه گیلکی حرف بزند شرم داشت. اینکه رشتیها قطور را قُطور میگویند، اینکه به جای فعل دعوا کردن از دعوا گرفتن استفاده میکنند، اینکه از اصواتی مانند آووووو برای تعجب استفاده میکنند، اینکه اهل جنگ و دعوا نیستند، مورد طعنه بود. نسل من سعی میکرد گیلکی رفتار نکند و خود را گیلک نشان ندهد. هرچه مخفیتر، موفقتر.
در چنین فضایی(که مادران با پدران گیلکی و والدین با فرزندان فارسی حرف میزدند) تولد گیلهوا یک اتفاق بود. اتفاق بود که نهجالبلاغه را به زبان (و نه لهجه) گیلکی ترجمه میکرد، اتفاق بود که به هر دو لهجهی رشتی و لاهیجانی، بیهپس و بیهپیش داستان چاپ میکرد، اتفاق بود که بدل از شعرنو، مکتب جدید شعر گیلکی یعنی «هساشعر» (شعر اکنون، شعر امروز) را ترویج میکرد. گیلهوا چندی روی جلدش را به رجال گیلان اختصاص داد که برخی از انان وارد خاطرهی جمعی همهی ایرانیان شده بودند مانند گلچین گیلانی: شاعر باز باران با ترانه...
گیلهوا خوشبختانه در رشت نماند و همراه نسل من به تهران هم آمد، به خیابان انقلاب در کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه تهران، همان روزها که ما دانشجویان دانشگاه تهران بودیم و به تدریج با وجود گیلهوا بیشتر به این نکته پی میبردیم که نباید از گیلانی بودنمان ابایی داشته باشیم که گیلان ما میرزاکوچک خان و محمد معین و ابراهیم پورداوود و اکبر رادی و پرفسور رضا و... دارد. که گیلان ما گیلهوا دارد.
اگر در آغاز دههی 70 دغدغهی گیلهوا فرهنگ گیلان بود و زبان و ادبیات و تاریخ آن، این روزها وقتی به رشت میروم، وقتی که خواهر کوچکم را میبینم که به چه عشقی به زبان گیلکی سخن میگوید بدون اینکه خجالت بکشد، میفهمم که گیلهوا چهقدر موثر بوده است. امروز این منم که خجالت میکشم که چرا نمیتوانم به زبان گیلکی سخن بگویم. مهم نیست که نسل جوان ما چهقدر گیلهوا میخواند، مهم این است که احیای زبان گیلکی از صورت زبانی شفاهی به زبانی نوشتاری چون زنجیرهای بر نسل جدید گیلانیان هم اثر نهاده است.
این روزها اما در پایان دههی 80 دغدغهی گیلهوا توسعهی گیلان است و شاید باید در مجله تغییراتی متناسب با این هدف و دغدغهی جدید (که در سرمقالههای مدیر مجله مشهود است) صورت گیرد. شاید امروز در کنار «هساشعر» باید به فکر «هسافکر» هم بود. گیلان از نظر اکثر مردم ایران تنها یک موزهی طبیعی است اما تاریخ گیلان از مارلیک تا عمارت شهرداری رشت نشان میدهد که سابقهی تمدنی و شهری گیلان حتی در روستاهایش از بسیاری از نقاط دیگر ایران فراتر است. بنابراین اگر روزی کسی نمیدانست که گیلهوا بادی است گه از جانب گیلان وزان است، گیلهوا مفتخر است که امروز تعداد بیشتری از مردم این ماجرا را میدانند. اما نباید به این قناعت کرد. تازه آغاز کار است: گیلهوا را از مجلهی فولکلور خارج کنید و به مجلهی امروز تبدیل کنید.(nosratdarvishi)
- سه شنبه 13 بهمن 1388-0:0
دورود بر شما استاد قلم و ادب.ما هر چه داریم از کسانی که ترویج کننده ادب و انسانیت هستند سعادتمند این دارای شدیم.مقالهای شما و نشریه شما بسیار خوب و علمی میباشد ولی ضعفهای هم دارد که نیازمند دقت بیشتر و رفع این همه ضعفها را میطلبعد.من متن شما را در مورده تالشان خواندم و خیلی هم دلگیر شدم با خود اندشیه کردم چرا اساتید ما کسانی که در بهترین دانشگاهای ما تحصیل کردند اینکونه مینویسند و می اندیشند.اکر ما همه گیلانی و هم خانه هستیم این نوشتهای شما چیست ؟ و چرا مغرضانه؟مگر این قرارداد ننگین ترکمن چای نبود مام عزیز ما را با هم وطنان خوب ایرانی از ما جدا کرد ؟ مگر این فتعلی نبود این همه بدبختیها را برای ما ایرانیها به ارمغان گذاشت؟شما که میکوید ما باید گیلگی حرف بزنیم ایا تالشان با این همه قدمت حق صحبت کردن به زبان تالشی را ندارند؟ ایا تالشان حق احترام گذاشتن به اجداد خود به رسم و اداب خود ندارند؟ ایا تالشستان با دارا بودن یک چهارو وسعت گیلان حق استان شدن را ندارد؟ شما به چه دلیلی مخالف استان شدن و یا دیگر مسائل که تالش نیازمند داشتنشان است هستید؟ چرا؟ شما به چه منبعی از پانها دفاع میکنید؟ مگر هم وطنان ما در زندانهای این از خدا بیخبرها جان عزیزشان را از دست ندادند؟ مگر انها ایرانی نیستند؟ چون از مام عزیز ما ایران بزرگ در ان قرارداد ننگین جدا شدند باید ایرانی بودن خود را که خون ایرانی در رگهایشان جاریست به پانها بفرشند؟چرا؟ مگر انها خانواده ندارند ؟ مگر انها پدرانشان و مادرانشان و همسرانشان و بچهایشان منتظر نیستند ؟دیگر این همه ظلم چرا ؟ جناب جکتاجی در صدا و سیما برنماهای تالشی ما نداریم چرا؟ شما با نیم ساعت برنامه رادیو ان هم تمام مذهبی برنامه میکوید؟ استاد ما همه ایرانی و گیلانی و نالشی هستیم . تالش با داشتن 12 هزار سال تاریخ نیازمند لطف شما اساتید و مسولان است ؟ تالش هم ایران است ما در هیچ زمان گشور خود و وطن عزیزمان را به هیچ بیکانی نمیدهیم ؟و دست هر بیگانه را هم قط میکنیم؟شما چی ؟ حسادت به تالش و تالشان ان هم از یک استاد فاخر اصلا خوب نیست ؟ استاد عزیز روابط ما با هم وطنان عزیزمان در ان سوی مرزها یک روابط وطن پرستانه در قالب شناخت و معرفی فرهنگها و جغرافیای بزرگ ایرانیان بزرگ است همین؟ جناب استاد سرهنگ چه شورشی را انجان دادند که شما در موردش اینکون قضاوت کردید؟شما از چه چیزی نگران هستید ؟جغرافیای تالشستان محرز بوده و این نشان از ثروت خدا دادی در مام عزیزمان ایران بزرگه؟و این با نگارش نویسندگان بزرگ دونیا و ایران به اثبات رسیده؟ امیدوارم که در این مورد تجدید نظر بفرمایبد و از تالشان عذر خواهی کنید /چون اطمینان دارم که ناریخ از شما یاد خواهد کرد؟ به همان صورتی که از گذشتگان یاد میکند . ما دو بیت شعر را که در مورد ایران بزرگ میباشد تقدیم پیشگاه ولایت فقیع و همه ایرانیان میکنم .ایران یوله وطن اواد ببی ته/ خدو کمون بپی شاد ببی ته/ تالش و گرد لر و بلوچ و گیلگ بمردیم همه ازاد ببی ته//// از تالشیم تالش بمندیم// ای روچی دشمنون قیری بکندیم// اگر ایروچی سسم پرمه لوگیکو// ایران تالش ها پرمه سسینی ترا بخندیم. شاد باشید و موفق
- سه شنبه 26 آذر 1387-0:0
با درودهای فراوان!
سال ها پیش(تقریبا در سال 1996/1997) نوشته ای از آفای نصرالله هومند در باره ی گاه شماری ی میترایی درج شد.
من دیگر این نوشته را ندارم.
چگونه می شود به این نوشته دست یافت؟
با احترام
کیانوش رشیدی
http://www.glashaus.blogfa.com