خانه ی شنی
يادداشتي از:شيخ عبدالله شاهيني-گرگان
امروز، یک روز گرم تابستانی است، که خورشید در وسط آسمان همچون گلوله ای آتشین حرارت می دهد و می تابد و من در ساحل زیبای دریای خزر ساعتی را به فراغت می گذرانم
هر کسی در خلوت تنهائی اش به گونه ای که دوست دارد، سر می کند و اما من وقتی در ساحل دریا هستم، مثل امروز، اینگونه ام که روی شن های مرطوب رو به آسمان بلند، دراز می کشم، پاهایم داخل آب و نیمه ی دیگر از بدنم بیرون از آن و موج دریا که به ساحل می رسد، بی زور و ناتوان ،آرام آرام به من می رسد و خودش را کشان کشان به پشت سرم می رساند و من خُنکی وجودش را از کف پا گرفته تا به پشت سر، حس می کنم و آنگاه به همان آرامی که آمده بود، بر می گردد به همانجا که بود !!!
موسیقی دریا را اکنون می شنوم، صدای موج دریا و آواز مرغان و صدای شُر شُر آب به ساحل رسیده که اکنون به دریا بر می گردد، همه ی اینها سمفونی زیبائی است که الآن می شنوم.
آرام شن های مرطوب دور و برم را به روی خودم جمع می کنم، یادی از ایّام کودکی که در کوچه های خاک گرفته، عشق من خاک بازی و خانه سازی از سنگ و خاک بود!
همچنان رو به آسمان نیمی در آب و نیمی فرو رفته در شن ها و خانه ای کوچک از شن برای خود و بر روی خود ساخته ام .......که ناگاه بقایای موجی بزرگ می رسد و آنچه که ساخته ام را ویران می کند .....وه که چه خانه ی سستی !! ...و چه زود ویرانه شد!
یاد سروده عطار نیشابوری در وصف دنیا افتادم که :
آنچه گفتی و آنچه بشنیدی همه / آنچه دانستی و می دیدی همه
آن همه جز اول، افسانه ایست / محو شو، چون جایت این ویرانه نیست !
برخواستم و تن به آب زدم و شن های نشسته بر سر و صورت و تن را به آب شستم، شنا کنان کمی از ساحل فاصله گرفتم و خود را در آغوش آب گرم و البته شور و نه چندان با مزّه ی دریا رها ساختم
خودم را آرام و بی حرکت رو به آسمان بر روی آب به دست موج های ملایم دریا می سپارم و از آنجا به آسمان بلند و خورشید تابان نگاه می کنم
گرمای آفتاب و خیسی از آب دریا و نسیمی که از سطح آب می وزد و تن و جان را نوازش می دهد و در این خود سپردگی به دریای بزرگ که تا چشم کار می کند آب است و آب ، من کوچکی خود و بزرگی و زیبائی دریا را می بینم و به فکر می روم ....
نمی دانم تا به حال برای شما پیش آمده که اینگونه بر روی موج دریا مجالی برای فکر کردن داشته باشید !!!
یادم نمی آید که چقدر از زمان گذشت، شاید نزدیک به یک ساعت اینچنین که توصیف کردم خود را به دریا سپرده ام، گاه جست و خیز کنان و دست و پا زنان این سو و آن سوی و گاه آرام که گوئی کالبدی بر روی آب و یا همچون چوبی خشک به بالا و پائین رفتن موج دریا من هم بالا و پائین می روم ....و امروزم اینگونه گذشت !!
خلوت گهی این چنین بر روی آب دریا را هم تجربه کردم و دلم می خواهد از همینجا در آغوش دریا و در تنهائی خودم به خداوند متصل شوم، خدائی که جز او آرام بخشی نیست ..به قول حضرت مولوی :
هیچ کُنجی بی دد و بی دام نیست / جز به خلوتگه حق آرام نیست
- شنبه 28 آذر 1388-0:0
مطالعه کردم.خیلی زیبا بود.من هنوزهم دوست دارم.