شنبه 21 شهريور 1388-0:0
کالبدشکافي یک پدیده نادر سیاسی
يادداشتي از صادقعلی رنجبر،عضو هیئت علمی دانشگاه-ساري
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تجربه های بسیار تلخ فعالیت احزاب سیاسی در ایران که غالباً از آنها انحراف و تفرقه افکنی و خیانت ملاحظه می شد،فرهنگ و تفکر تحزب در افکار عمومی و حتی خواص از ابهت و اولویت افتاده وبیشتر مایل به ایجاد طیف ها و جبهه ها و جناح های سیاسی شدند و احزاب موجود نیز در راستای همین تقسیم بندی ها،به فعالیت های خود استمرار بخشیدند.
وقتی به پیشینه این تقسیم بندی ها می نگریم،شاهد جدیت های انعطاف ناپذیری هستیم که در آن، انشعاب ها،موضع گیری ها،تخریب ها،عدم اعتمادها،عزل و نصب های فله ای و جنس نگاههای داخلی و خارجی در حوزه سیاست و اقتصاد و فرهنگ،قابل توجیه بوده و می توان ماهیت سیاسی افراد را در این قالبها تعریف کرد و طبق همین شناسه ها،مواضع آینده آنها را نیز گمانه زنی نمود.
جناح چپ،جناح راست و میانه روها،سه طیف قابل اعتنا در عرصه خودی ها محسوب شده و مابقی یا ضدانقلاب و غیر خودی بوده ویا حداقل خودی محسوب نمی شدند و ادامه حیات جریان های اخیر، منوط به گره زدن سرنوشت خود به یکی از این طیف ها بوده است.
این قاعده برای هر دو جناح عمده چپ و راست،تا قبل از روی کار آمدن آقای خاتمی در جناح چپ و آقای احمدی نژاد در جناح راست برقرار بود و ما شاهد اتحاد و به هم پیوستگی ساختاری و محتوایی قابل اتکایی دردرون جناح ها بوديم که طی آن افراد هم جناح،بعضاً متعصبانه و با انسجام و اقتدار،از هم دفاع و حمایت می کردند.
اما در دولت موسوم به اصلاحات،شاهد فروپاشی های جدی و اساسی این قواعد در راستای طیف بندی و جبهه گرایی تندروهای مشارکتی و مجاهدین انقلاب و کارگزاران،به جای جناح گرایی بودیم که طی آن با حذف چهره های متعادلی مثل مظفر وطرح مباحثی مثل عبور از خاتمی،پوست اندازی های اساسی در بروز عقاید مذهبی از نوع آغاجری و روزنامه امروز و نیز اتخاذ مواضع سیاسی از نوع گنجی و عبدی و باقی، به عمل آمده و تجربه تلخ حاکمیت اپوزوسیونی در ایران شکل می گیرد که کار به انتشار نامه های هتاکانه علیه رهبری معظم و مظلوم و نیز تحصن نمایندگان در مجلس و مواردی از این قبیل،کشیده شد.
لاجرم چپی های ولایتمدار،از تندروها اعلام برائت وحساب خود را جدا می کنند. آنها این اختلاف را درجریان کاندیداتوری آقای کروبی در دوره نهم به اوج رسانده و ضمن آنکه قوه مجریه را هم مانند قوه مقننه از دست می دهند،آقای کروبی نیز با انشعاب قهرآمیز از مجمع روحانیون مبارز، حزب اعتماد ملی را تشکیل داده و راهش را جدا می کند.
این اتفاق در دولت موسوم به اصولگرایان هم تکرار شد و تنها تفاوتش این بود که در دولت موسوم به اصلاحات،با تاخیر چند ساله،ما شاهد انفکاک های درون جناحی بوده ایم،اما در دولت موسوم به اصولگرایی،ازابتدای فعالیت های انتخاباتی نامزدهای نهمین دوره ریاست جمهوری،این اتفاق افتاد.
اختلاف از آنجایی شروع شد که بزرگان جناح راست،نتوانستند نامزدهای هم جناح را به کناره گیری به نفع یک نفر متقاعد نمایند و به جز آقای ولایتی که از ابتدا ثبت نام نکرد و آقای رضایی که انصراف داد، آقایان لاریجانی،احمدی نژاد و قالیباف به رقابت با هم و جناح و طیف های رقیب پرداخته و در یک مصاف همه جانبه،نهایتاً آقایان هاشمی رفسنجانی و احمدی نژاد به مرحله دوم رفتند و با توجه به حمایت نیم بند و پر از اگر و اماهای جناح چپ از آقای هاشمی رفسنجانی،طیف های جناح راست نیز با حمایت از آقای احمدی نژاد،به پیروزی وی کمک کردند تا کرسی ریاست جمهوری را تصاحب کند.
اما ایشان به محض پیروزی، اعلام کرد که وامدار هیچ حزب و دسته و جریانی نیست و پیروزی اش را مرهون مردم است و با این موضع،پشتکردی جدی را به طیف های موجود در جناح راست آغاز کرد.
بی اعتنایی ها و کم اعتنایی هایی که نسبت به بزرگانی چون آقای ناطق نوری، عسگر اولادی و سایر علما و ترجیحاً مراجع عظام انجام شد و اتکا به کسانی که غالباً فاقد تجربیات معتبر اجرایی بوده اند،در کنار مواضع تندی که علیه افراد بزرگ و تاثیر گذاری همانند آقای هاشمی رفسنجانی اتخاذ می گردید،تمامی معادلات بالای جدول لیگ رقابتهای جناحی را به هم ریخته و با توجه به میدان داری نفرات تند مزاج در این طیف،فرهنگ جدیدی وارد ادبیات سیاسی شد که هرکس با ما نیست، قطعاً با رقیب ما یکی است!
در این نگاه،حتی شیخ اصولگرایان یعنی آقای ناطق نوری جناح راست محسوب نمی شود،چون با آنها نیست!
در این میان طبعاً تکلیف افرادی همچون آقای هاشمی رفسنجانی که در مرحله دوم دوره نهم ریاست جمهوری،از حمایت نسبی جناح چپ برخوردار شده بود،از پیش معلوم است!
اینجا بودکه دیگرمرزهای گذشته جناح ها شکست و فقط عده خاصی که درحوزه رویکرد دولت نهم قرار می گرفتند،جناح راست و خودی قلمداد شدند و به روی مابقی بزرگان جناح راست هم چوب حراج زده و تقریباً بیان شد که به وجود آنان نیازی نیست! و این حکایت عجیب روزگار ماست که به نظر نگارنده، می توان آن را یک پدیده نادر سیاسی نامید!
من نه داعیه دار جناح چپم ونه سنگ جناح راست را به سینه می زنم،اما به عنوان یک شهروند ولایتمدار، از حیف و میل سرمایه های انسانی در نظام مدیریتی جمهوری اسلامی ایران،رنجیده خاطر می شوم و باورم نمی شود که تاریخ مصرف مدیران ما تا این حد زیر سقف استانداردهای جهانی باشد.
در گذشته ما شاهد جابه جایی های تاسف بار جناحی مدیران بودیم ولی هم اکنون شاهد جابه جایی های تاسف بار تر طیفی و حتی باندی درون جناحی شده ایم!سنت غلطی که تندروهای جناح چپ باب کردند و تندروهای جناح راست از آنها تاسی نموده اند!
این معضل اساسی در دوره دهم ریاست جمهوری با توجه به مقابله های فرا انتخاباتی جناح موسوم به اصلاحات با جناح موسوم به اصولگرایی،بیش از پیش توسعه خواهد یافت و طی آن آمار تلفات مدیریتی ما محیر العقول خواهد شدو تاسف این ریزش زمانی بیشبر اذیت مان خواهد کرد که بدانیم اقشار قابل اعتنایی ار نیروهای اصولگرا نیز به اعتبار اتصال نامزد اصلاحات به ایشان اظهار تمایل کرده و حالامایل به ادامه خدمت به نظام هستند.
عده ای نیز علی رغم همه علاقه مندی به همین طیف حاکم،اطاعت ار ولایت را اولی دانسته و به نوع رفتاری که با پیام رهبر معظم پیرامون آقای مشائی شده،منتقد و یا حتی معترض شدند و برخورد قهری با آنها نیز بد حکایتی است!
کنار نهادن صفار هرندی،جهرمی،باقری لنکرانی،سلیمانی،فتاح،اژه ای،علی احمدی،
پور محمدی،رهبر،اردکانی، جوادی و حتی الهام ومحصولی اگر با توجیه کافی انجام نگرفته ،با توجه به ریزش صدها برابری مدیران میانی در ذیل این مسئولیت ها، می تواند یک فاجعه مدیریتی به بار آورد که با عنایت به ذی قیمتی نیروها و ترجیحاً مدیران مجرب نظام،تاسف بزرگی در جامعه و افکار عمومی به جا خواهد گذاشت.
همه اینها در حالیست که تا دیروز در حوزه رویکرد دولت نهم نمی توانستیم به وزرا و یا حتی منصوبان آنها بگوئیم بالای چشم شما ابروست! ولی امروز که از حوزه عنایت بیرون رفته اند،به افراد ممنوع الحمایه ای مبدل شده اند که ذکر خیر آنها، قاچاق و احتمالاً بهانه ای برای مخالفت با رئیس جمهور و دولت دهم محسوب می شود!
به هر حال صریحانه باید گفت که: دیروز تند مزاج های چپ،زمینه شکست خود را فراهم کردند و امروز گویا تند روهای راست، قصد انجام این ماموریت را دارند!غافل از آنکه تندروها فقط شکست خود را رقم نمی زنند،بلکه موجبات شکست یک جناح گسترده را فراهم می کنند! واین،یعنی کسانی که زمینه شکست جناحی را باعث می شوند، ظلم به کسانی است که مقدمه پیروزی آن جناح را فراهم می آورند.فلذا هیچکس چنین حقی ندارد و نباید هم به خود چنین اجازه ای دهد.
آیا نباید ازسرنوشت ها عبرت گرفت و این گونه کاشته های همفکران خودرا با داس بدبینی درو نکرد؟! آیا هر کس که با ما نیست، با رقیب ماست و هر منتقدی،حتماً بدخواه و سهم خواه ماست؟! آیا این ادبیات در حد و اندازه مدیران ارشد نظام است و نباید آن را اصلاح کرد؟!
به هرحال اتفاق بسیار مثبت و بزرگی که این روزها در عرصه حاکمیت نظام شاهد بودیم،رهنمودهای دهگانه مقام معظم رهبری به دولت دهم بوده که انصافاً یک مانیفست مدیریتی و تداعی فرازی از نامه امام علی(ع) به مالک اشتر است که در آن به اساسی ترین نکات اشاره شده و با توجه به قول قاطع آقای احمدی نژاد به اجرای کامل رهنمودهای رهبر معظم،این امیدواری پیش آمده که دولت دهم با رویکرد مثبت به مدیران توانمند و چهره های اثر گذار جامعه،از برخوردهای طردکننده فاصله گرفته و رای به تاراج خودی های درون جناحی ندهد و باب دلجویی از بزرگان جامعه از جمله مراجع عظام،علما و شخصیت های نظام را مفتوح کرده و پختگی سیاسی اش را به نمایش گذارد.
ما به اسلام، نظام،به امام،به مردم و به شهدا و همه کسانی که زحمتی را متقبل شده و امور را به ما می سپارند، مدیونیم و نباید با تنها کردن نظام و یا یکسویه نگری، در تحقق آرزوها و آرمانهای آنها تعلل و تاخیر و کوتاهی ویا لجاجت ورزیم:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد / آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
البته گفتن همه این مطالب به معنای محق شمردن مخالفان رئیس جمهور نیست،چرا که بر یکایک آنها به خاطر اشتباهات استراتژیک و یا انحرافات دیدگاهی،نقدها و ایرادهای جدی دارم و در فرصت مقتضی به آنها خواهم پرداخت،فلذا انتقادهایم از این جریان،مجرد از مسائل مطروحه از جانب مخالفان و گفتمانی سازنده وصمیمانه درحوزه مجوزات رهبر معظم در دیدار با اساتید و دانشجویان و نیز در نمازجمعه بيستم شهريورماه می باشد.