دوشنبه 6 مهر 1388-0:0

چرا ساری شهر غمگینی ست؟

يادداشتي از لیلا مشفق-ساري 


مادرم می گفت:  مگر آدمی پیدا می شود که دلتنگ نشود؟

خواهرم  می گفت: شده به شهری بروی و حس کنی آسمانش کوتاه ست؟

و انگار داوود رشیدی بود ـ توی دیالوگ یکی از همین سریال ها ـ  که می گفت:  دلتنگی های دم غروب نتیجه جدال بین دل و عقل است. که عقل به روز تمایل دارد و دل به شب و غروب نه شب است و نه روز.

همه این ها را نوشتم تا بهانه ای دست دهد و بگویم شما خواننده محترم هم حتما لحظه ای، ساعتی ، روزی ، جائی دلت گرفته ؟ نه؟ غروب ها که سرت بر تنت سنگین می شود کجا می روی ؟ ها؟

در اجتماع و قشرهای مختلف شهر که می گردم و پای درد و دل خیلی ها که می نشینم یکی ، دو سالی می شود از قریب به اتفاقشان می شنوم که ساری شهر غمگینی ست یا آدم دلش توی ساری می گیرد.

اوایل این حرف ها را به حساب زیاده خواهی ها و عشق شهر بزرگ داشتن گذاشتم اما بعد که زمزمه پیشنهاد تغییر مرکزیت استان به گوشم رسید  به خودم گفتم واقعا چرا ساری به عنوان مرکز یک استان این همه خمود و راکد است؟

کسی گفت این ریشه در فرهنگ موسیقیائی مازندران دارد که چون تم آن غمگین و سوزناک است ، در ذائقه و خلق و خوی مردمانش از دیرباز  جا کرده.

 اما من می گویم مگر فلان شهر و فلان شهر و ... مازندرانی نیستند پس چرا آنها این روحیه را ندارند؟

برای اینکه سر از این جریان درآورم راه افتادم توی شهر و خیابان ها و کوچه ها را گز کردم. دیدم بیشتر اهالی شهرستان ساری  مسیرشان به میدان ساعت ختم می شود، جوان ترها  خیابان فرهنگ و خانم ها هم خیابان قارن را ترجیح می دهند  اما در مجموع نمی توان دلایل زیر را در عدم رضایت مندی شهروندان نادیده گرفت:

1- بازار به تجارت روستائی تمایل داشته و به مشتریان ده نشین دلخوش است. به همین علت مغازه ها خیلی زود کرکره ها را پائین می کشند و  شهر در خاموشی و سکوت فرو می رود در حالیکه در مراکز اکثر استان ها بازار تا دیر وقت فعال بوده و همین خون و انرژی زیادی به رگ اقشار مردم تزریق می کند.

2- شهر شدیدا بافت سنتی خود را حفظ کرده که البته این در حد حفظ و صیانت از فرهنگ بومی و آثار و ابنیه  اصلا بد نیست اما اگر به همین بهانه هنوز در قلب شهر هیچ تلاشی در جهت نوسازی و بهینه کردن وضعیت ساختمانها صورت نگیرد جای تاسف دارد. در واقع وجود ساختمان های مستهلک و کلنگی فراوان و عدم تمایل سرمایه گذاران برای ساخت و ساز و شاید عدم حمایت شهرداری و مراکز مربوط ِ به این امر ، شادابی را از ظواهر شهر و در راستای آن شهروندان دریغ کرده است. ( نمونه دارم که حمام قدیمی را تبدیل به یک مجتمع تجاری کرده اند ، تنها فرق این دو در این است که گرمابه هرچه داشت به زیر زمین می برد و این ساختمان هر چه دارد بالا می کشد، دریغ از یک سانت عقب نشینی ! ناگفته نماند قدمت گرمابه از 50 سال هم بیشتر بود!!)

3- عدم تعریض خیابان های اصلی و در کنار آنها مسلما عدم امکان تعریض پیاده روها.

که البته به این تگنا اضافه کنید معضلات دستفروش ها، تجاوز مغازه داران به حریم پیاده رو ، وجود متکدیان و فالگیران، و دلهره و اضطراب تنه خوردن های مکرر و ...

4- روان شناسان می گویند خرید کردن از افسرگی می کاهد . اما وقتی در فشار  موارد بالا باشی اشتیاقی برای خرید نمی ماند که هیچ، گاه از ملزومات ضروری خود هم می گذری و این یعنی افسردگی مضاعف.

3-  عدم وجود مراکز تفریحی ای که امکان تخلیه انرژی های منفی را فراهم کند مثل شهربازی که سال هاست فقط در حد وعده "فرو مانده" . خودم در سال 83 در روزنامه ای از قول رئیس شورای شهر نوشتم که تا پایان سال شهربازی ساری افتتاح می شود!

آقای شهردار! به مسلمانی و مسئولیت پذیریتان شکی نیست اما اگر یکی از این غروب ها دلتنگ شدید از دروازه بابل تا میدان ساعت را قدم بزنید، لطفا"!