پنجشنبه 26 فروردين 1389-0:0
متجاوزان در کجا دفن شدند؟
پس لرزه هاي بعد از اعدام؛شايعه زنده شدن يکي از اعدامي هاي شهرستان بابلسر منطقه را فراگرفت-يکي از اعدامي ها در چند متري مزار سردار شهيد حاج بصير دفن شد!(گزارش کامل+گفت وگو با اعدامي ها)
در پی اعدام 3 نفر به جرم تجاوز به عنف، اغفال زنان و دختران و اعمال منافی عفت که چند روز گذشته در بابلسر در ملا عام به دار مجازات آویخته شدند،حوادث قابل تاملي روي داد.
به گزارش خبرنگار مازندنومه در بابلسر،شايعه شد که پاي یکی از اعدام شده ها در زمان شستن، حرکت کرد و ضربان قلبش هم دو بار زد!
این شایعه ي افراد ناآگاه و کم اطلاع باعث شد جنازه سریعا به یکی از مراکز درمانی منطقه منتقل شود.
به گزارش مازندنومه شایعه زنده شدن یکی از اعدامی دهان به دهان نقل و به قول معروف از یک کلاغ به صد کلاغ و انتقال جسد از اولین مرکز درمانی به مرکز بزرگ تر نقل زبان ها شد!
بر اساس اين گزارش،موضوع در همین جا به پایان نرسید و در شهر دیگر اطرافیان معدوم براي نفر اول اين باند،مراسم تشیيع جنازه بزرگي گرفتند و وي را در گلزار شهدائی که در حال به سازی بوسیله بنیاد شهید بابلسر است و شهرداری هم با نصب تابلوئی ، دفن اموات را ممنوع اعلام کرده،در چند متری سردار شهید حاج بصير دفن کردند.
روز پنج شنبه هم روزنامه ايران در صفحه حوادث خود گزارشي از اعدام اين سه نفر چاپ کرده است که متن کامل گزارش در زير آمده است:
" سه پسر شيطانصفت كه به اتهام ربودن و تجاوز به 13 دختر و زن محكوم به اعدام شده بودند، سحرگاه ديروز چهارشنبه در ميدان اصلي شهرستان بابلسر به دار مكافات آويخته شدند.
سرهنگ رمضان قاسمي رئيس اطلاعرساني پليس مازندران در تشريح جزئيات اين پرونده به خبرنگار اعزامي ما گفت: تحقيق و رديابي براي شناسايي و دستگيري متهمان از تابستان سال 86 همزمان با مراجعه و شكايت يك زن باردار به اداره پليس بابلسر آغاز شد.
او با چهرهاي وحشتزده به مأموران گفت: چند روز قبل براي انجام كاري به بازار رفته بودم كه هنگام بازگشت به خانه ناگهان متوجه شدم پسر پرايدسواري در تعقيبم است. از آنجا كه ترسيده بودم، قدمهايم را تندتر كردم تا اينكه به در خانه رسيدم، اما همان موقع پسر ناشناس پياده شد و سعي كرد خود را به من برساند، اما با عجله وارد حياط شده و در را محكم بستم. اين در حالي بود كه پسر ناشناس از بالاي در تكه كاغذي به داخل حياط انداخت كه شمارهاي روي آن نوشته شده بود.
ساعاتي بعد با همان شماره تماس گرفتم و از مرد ناشناس خواستم مزاحمم نشود، اما با تهديد از من خواست به حرفهايش گوش دهم وگرنه موضوع را با شوهرم در ميان ميگذارد. با شنيدن اين حرفها بشدت آشفته شده و سعي كردم خودم را از مخمصه نجات دهم، اما ديروز به تصور اينكه او از مزاحمتهايش دست كشيده، براي انجام كاري از خانه خارج شدم، اما ناگهان پسر ناشناس مرا به زور سوار خودرو كرد و يك حوله آبي هم روي سرم انداخت، بعد هم مرا به محل نامعلومي كشاند و بدون توجه به التماسهايم مرا مورد آزار و اذيت قرار داد و بعد هم در خيابان رهايم كرد و گريخت.
مأموران پليس آگاهي بلافاصله با دريافت اين شكايت و به دستور دادستان شهرستان، تحقيقات ويژه براي دستگيري شيطانصفت فراري را آغاز كردند تا اينكه چند روز بعد دو دختر دانشجوي غيربومي با مراجعه به اداره آگاهي شكايتهاي مشابهي مطرح كردند. يكي از آنها به افسر پرونده گفت: چند ماه قبل به ساري رفته بوديم كه هنگام بازگشت به خوابگاهمان در بابلسر، سوار خودروي پرايدي شديم كه دو سرنشين داشت.
ابتدا فكر كرديم راننده مسافربر است اما در بين راه او و دوستش خود را دانشجو معرفي كرده و با ما طرح دوستي ريختند. بعد از طي مسافتي نيز ما را به نوشيدن قهوه دعوت كردند. بين راه در حال نوشيدن قهوه بوديم كه پسر جوان ديگري كه از دوستان سرنشينان پرايد بود به جمع ما پيوست. پس از خوردن قهوه سوار ماشين شديم اما دقايقي بعد از هوش رفتيم.
وقتي هم چشم باز كرديم خودمان را در بيمارستان ديديم. پس از بررسيهاي لازم از دوستانمان شنيديم كه 3 پسر جوان پس از اجراي نقشه سياه جنايتكارانه و آزار و اذيت ما را در حوالي خوابگاه رها كرده و ناپديد شدهاند.دو قرباني جنايت شيطاني علت تأخير چند ماهه در شكايتشان را نيز تهديدهاي دائمي تبهكاران اعلام كرده و گفتند سرانجام پس از چند ماه زندگي بحراني و زجرآور تصميم به شكايت گرفتند.
به دنبال اين شكايت 3 دختر دانشجوي غيربومي ديگر نيز از شيطانصفتان به دادسرا اداره آگاهي شكايت بردند. آنها نيز گفتند: يك روز هنگام قدم زدن كنار ساحل با 3 پسر ناشناس آشنا شده و طرح دوستي ريختند. همان موقع نيز يكي از آنها همه را به نوشيدن قهوه دعوت كرد اما بعد از خوردن نوشيدني مسموم بلافاصله بيحال شده و در يك ويلا مورد تجاوز قرار گرفتيم. سپس نيمهجان در خيابان رها شده و با كمك مردم خود را به بيمارستان رسانديم.
همزمان با افزايش شكايتها به 13 فقره مأموران كه احتمال ميدادند با يك باند آدمربايي و تجاوز روبهرو هستند دامنه تحقيقات را افزايش دادند. با چهرهنگاري رايانهاي يكي از متهمان را شناسايي و 15 مرداد سال 86 او را در عملياتي ضربتي شناسايي و دستگير كردند. به دنبال اعترافهاي «علي» و دو همدست ديگرش به نامهاي ياشار و اميرحسين نيز دستگير شدند. اما متهمان در تمام مراحل تحقيق منكر هر جرمي شده و اعلام كردند با شاكيها دوست بوده و آنها با ميل خود به خلوتگاه شيطاني قدم گذاشته بودند.
با اين وجود و براساس اظهارات شاكيها پزشكان بيمارستانها و ساير شواهد و مدارك، سرانجام ارديبهشت سال 88 متهمان در دادگاه كيفري استان مازندران محاكمه و به اتهام آدمربايي هر يك به 15 سال زندان و به خاطر تجاوز به عنف به اعدام و شلاق محكوم شدند.
به دنبال اعتراض متهمان، پرونده در شعبه 27 ديوان عالي كشور تحت رسيدگي قرار گرفت كه حكم صادره تأييد شد.
اعدام متجاوزان به عنف
همزمان با تأييد حكم عاملان جنايتهاي سياه، وكيل مدافع آنها با ارسال نامهاي به كميسيون عفو قوه قضائيه، خواستار بخشش مجازات اعدام محكومان شد.
اما پس از رد اين درخواست، دستور اجراي قطعي حكم از سوي مقامات قضايي صادر شد.
بدينترتيب سحرگاه ديروز سه شيطانصفت براي اجراي حكم، به ميدان اصلي بابلسر منتقل شده و پيش از طلوع آفتاب همزمان با تشريفات قبل از اعدام، در مقابل چشمان صدها تن از مردم به دار مجازات آويخته شدند.
گفت وگو با اعدامي ها
نگران خانواده ام
علي معروف به اميرعلي متولد سال 1362، اهل و ساكن بابلسر، مجرد و فرزند سوم يك خانواده شش نفري بود. او درباره وضعيت زندگياش گفت: پدر و مادرم باسواد هستند. پدرم نيز در كار خريد و فروش ملك است.
بعد از گرفتن ديپلم در مغازه پدرم مشغول به كار شدم تا اينكه يك بار براي 17 روز به خاطر يك چك سرقتي بازداشت شدم اما سرانجام با اثبات بيگناهيام، آزاد شدم. يك بار ديگر هم، به خاطر شركت در نزاع درگير شده و بلافاصله پس از بازداشت آزاد شدم.
از مجازاتي كه برايت در نظر گرفته شده خبر داري؟
بله، اما مرتكب هيچ خلافي نشدهام! چراكه شاكيها با ميل خودشان به خانه ميآمدند اما به دليل اينكه پولدار بودم و برايشان خوب خرج ميكردم، دوست داشتند با آنها ازدواج كنم اما وقتي به خواستهشان نرسيدند برايم پاپوش درست كردند.
چرا به اين خط كشيده شدي؟
به خاطر چشم و همچشمي با دوستانم و تفكرات غلط.
آيا از اينكه اينجا هستي پشيماني؟
بله، از اينكه به نصيحتهاي والدينم گوش نداده و زودتر ازدواج نكردم پشيمانم و افسوس ميخورم، چراكه من در يك خانواده بسيار خونگرم و بامحبت بزرگ شدم و از بچگي عاشق پدر و مادرم بودم.
بهترين دوران زندگيات؟
بهترين دوران و شيرينترين تجربيات زندگيام، باور كنيد دوران سه ساله زندان. من در اين مدت شايد به اندازه سه هزار سال فكر كردم و از اينكه راه بهتري براي ادامه زندگي مناسب انتخاب نكرده و به نصيحتهاي والدينم بيتوجه بودم و پشيمانم.
از اعدام نميترسي؟
چرا اما بيشتر نگران خانوادهام هستم چون ميدانم كه با اجراي حكمم آنها سرافكندهتر ميشوند. فكر اينكه آنها چگونه بايد اين همه عذاب و سختي را تحمل كنند ديوانهام كرده و نميدانم چه كنم!
اي كاش از خانواده دور نبودم
نام: رحمتالله
سن: 27 سال
متهم كه ساكن بابلسر است درباره زندگياش ميگويد: «پدرم مغازهدار است و من نيز فرزند دوم يك خانواده شش نفري هستم.
وي با اشاره به دوران نوجوانياش گفت: وقتي 17 ساله بودم با آنكه در خانه به من محبت بسيار ميشد، از اينكه از پدرم پول توجيبي بگيرم بسيار بيزار بودم و زجر ميكشيدم به همين خاطر براي به دست آوردن استقلال مالي از روستا به بابلسر آمدم و در يك نمايشگاه خودرو كاري براي خودم دست و پا كردم.
در همان زمان هم درس ميخواندم. طي سه سال تقريباً به استقلال مالي موردنظرم رسيدم و براي خود يك خودرو زانتيا خريدم و بدون اطلاع خانوادهام نيز خانهاي اجاره كردم. با اين حال به دليل آنكه از مادرم بسيار حساب ميبردم همهچيز را مخفي كرده بودم.
فكر ميكني چرا اينگونه گرفتار شدي؟
من نتوانستم خودم را با فرهنگ شهرنشيني تطبيق بدهم چراكه عقدههاي زيادي در وجودم بود. براي آنكه از ديگران كم نياورم سعي ميكردم مثل بقيه رفتار كنم. ضمن اينكه فكر ميكنم اگر اينقدر از خانوادهام دور نبودم و زودتر ازدواج ميكردم چنين سرنوشتي نداشتم.
مي خواستم از ديگران عقب نمانم
نام: اميرحسين
سن: 33 سال.
او كه مجرد، اهل فريدونكنار و ساكن بابلسر است فرزند آخر يك خانواده هشت نفري است. خودش ميگويد: «پدرم تاجر بود و من هم پس از ديپلم در مغازه پدرم كار ميكردم تا اينكه بطور اتفاقي با اميرعلي آشنا شدم.»
علت دوستيات با دختران و ارتباط با آنها چه بود؟
عوامل محيطي و اجتماعي، چون زماني كه ميديدم پسران همسن و سالم در شهركهاي ويلايي اطراف شهر با دختران به راحتي ارتباط دارند، ميخواستم از آنها عقب نمانم. به هر صورت من دختران را مقصر اصلي اين ماجرا ميدانم چراكه ما چهره خوبي داشتيم و خوب هم برايشان پول خرج ميكرديم. آنها هم فريب ظاهر ما را ميخوردند و به راحتي با ما دوست ميشدند.
از بدترين دوران زندگيات بگو.
بدترين زمان زندگيام، سه سال زندان و دوري از خانواده و دوستانم است چون من بسيار نازپرورده خانواده بخصوص پدرم بودم و از نظر مالي هيچ كم و كسري نداشتم. حالا هم نگرانم كه بعد از اعدامم چه بر سر خانوادهام ميآيد و از اينكه به نصيحتهاي پدرم گوش ندادم بسيار پشيمانم! اما افسوس كه پشيماني سودي ندارد.