يکشنبه 2 خرداد 1389-0:0
در انتظار برومندی شراگیم
...کاش آقای شراگیم حداقل با تماس تلفنی با سازمان میراث فرهنگی مازندران و خانه ی نیما در یوش و دوستان و بستگانی که در یوش و تهران دارند، از صحت و سقم این ادعا مطمئن می شدند. شما به عنوان فرزند نیما، حداقل حرمت گذار این نام بزرگ باشید.(پاسخ محمد عظيمي-نيما پژوه بهشهري-به يادداشت شراگيم يوشيج-فرزند نيما- به مازندنومه)
در تاریخ 31 ارديبهشت ماه 1389 يادداشت کوتاهي از فرزند نیما، جناب آقای شراگیم یوشیج که اکنون در واشنگتن زندگي مي کند، در مازندنومه پخش شد که حاوی نکات قابل تاملی می باشد.
شراگيم در آن يادداشت نوشته بود:"دریغا که اگر این همه تقدیر از مقام بحق نیما می شود، چرا تنها فرزندش آواره ی ولایت غربت است وسر و سامانی ندارد. چرا هیچکس بفکر تنها نسل بلافصل نیما نیست؟ اگر شما یادداشت های نیما را می خوانید که به کوشش من جاپ شده است پس چرا بفکر اثار دیگرش نیستید که دزدیده اند و پاره ئی از ان بدست سازمان اسناد ملی افتاده است؟! هیچ کسی جز من صلاحیت چاپ این اثار را ندارد؛ چنانچه تا کنون مغلوط چاپ شده است//امدادی ای رفیقان بر من."
ایشان سالهاست در آمریکا زندگی می کنند و تنها نشان از حضور ایشان، کتاب های نیما یوشیج می باشد که با افزودن برخی اسناد و اشعار کلاسیک به چاپ می رسد و معمولاً با مقدمه ای پر از شکایت و ادعاهای مختلف همراه می باشد.
می دانیم که بر اساس اسناد منتشر شده، نیما در وصیت نامه ای که به تاریخ شب دوشنبه 28 خرداد 1335برای دكتر حسين مفتاح می نویسد، تنها دکتر محمد معین را به عنوان وارث آثار خود معرفی می نماید و با وسواس خاصی که داشت به دكتر ابوالقاسم جنتي عطائي و آل احمد حق می دهد که با او باشند و به شرطي كه هر دو با هم باشند.
یکی دیگر از نگرانی های بزرگ نیما، تربیت و تحصیل تنها فرزندش، شراگیم بود و می نویسد که: اگر شرعاً مي توانم قيّم براي ولد خود داشته باشم، دكتر محمد معين قيّم است. پس از نظارت مستقیم دکتر معین در چاپ کتاب - افسانه و رباعیات - در سال 1339 و بیماری طولانی ایشان، آثار نیما بدون ناظر و وصی نیما، در دست عالیه خانم و شراگیم ماند و پس از سفر تحصیلی شراگیم به فرانسه، این آثار در اختیار زنده یاد سیروس طاهباز قرار گرفت و او به قدر توان خود توانست اشعار و اسناد نیما را به صورت کتاب - با نظارت شراگیم یوشیج و خانم میرهادی، همسر شراگیم - منتشر نماید، بدون آنکه طبق وصیت نامه، وارث آثار نیما باشند.
سیری که فرصت بازگویی آن در این بحث نیست و اینجانب در مقاله ی مفصلی با عنوان – نیما مردی که هنوز غریب است – به بررسی آن در مجله معیار شماره 27 در آبان ماه سال 1377 پرداخته ام.
شراگیم یوشیج در مصاحبه ی خود با يک شبکه راديويي خارجي در زمستان 88 می گوید: «برخلاف میل خودم و گفته ی پدرم که به من همیشه می گفت که از مملکت نباید خارج بشی، من خارج شدم. که خارج شدن من از این مملکت لطمه ی خیلی زیادی به من زد. من جمله، از همه مهمتر، آثار نیما بود که اونها رو به رسم امانت به یکی از دوستانم (سیروس طاهباز) سپردم که متاسفانه آن امانت دار، ناامن از آب درآمد و آنچه که در اختیارش بود به نفع خودش و به نام خودش تمام کرد. ... نگرانی من الان این است که اینها کلاً مغلوط چاپ می شوند. ... ایشون قادر به خواندن خط نیما نبوده و بنابر این کلی از جملات و پاراگرافها رو تحریف کرده ... »
نیما یوشیج همیشه کلمه ی وطن را برای نور و کجور و یوش بکار می برد و کمتر تابستانی را در سراسر عمر نیما سراغ داریم که به یوش نیامده و حسرتش را فریاد نکرده باشد.
نیما می نویسد: «كاش پرنده اي بودم و مي توانستم به آزادي، رو به وطنم پرواز كنم« و یا «هر وقت به ياد وطنم مي افتم. دلتنگ مي شوم.» و «پناه بردن به بعضي كوهستانات سردسير، يعني وطنم يوش، آرزوي اين دلِ ملول است كه نمي توانم آن را از سرْ به در كنم.»
در یادداشتی - برای شراگیم که اگر نسبت به وطنش با علاقه شد – می نویسد: ای وطنم! ای وطنم! همه ی زحمت های من برای مردمی بود که در سرزمینی به اسم ایران بودند و فرزندش، شراگیم برخلاف میل پدر سالهاست که در آمریکا اقامت دارد و نشانه ای از پدر را به تماشا نگذاشته است.
گویا مهم ترین لطمه ی مورد نظر و ادعای شراگیم، خیانت در امانت سیروس طاهباز و مغلوط چاپ کردن آثار نیما به علت عدم توانایی در خواندن خط نیما می باشد.
درگیری جدی شراگیم و طاهباز از سال 1377 علنی و به مطبوعات کشیده شد. فرزند نیما مدعی است که تمام اسناد نیما را از سال 1362 به علت سفر ناگزیرش از کشور در اختیار طاهباز قرار داده و ایشان در امانت، خیانت روا داشتند و بخش اصلی اعتراض شراگیم مربوط به عدم پرداخت حق التالیف توسط طاهباز می باشد.
سیروش طاهباز نیز در پاسخی که در مجله ی معیار مرقوم داشت ادعای فرزند نیما را واهی خواند و مدارک و اسنادی را ارائه نمود.
شراگیم یوشیج پس از پایان تحصیلاتش در کشور فرانسه، به مدت 17 سال در رادیو تلویزیون ملی ایران مشغول بود و از سال 1362 در ایران اقامت نداشته است.
اکثر کتابهای نیما در طول سالیان اقامت شراگیم در ایران به چاپ رسیده است و نام او به عنوان دارنده ی حق چاپ نوشته شده است و ادعای غلط بودن او بیشتر می تواند ناشی از بی توجهی و عدم نظارت او می باشد.
البته نمی توان به اشتباه طاهباز بی توجه بود و کار یک تنه ی او را که بدون مشورت و استفاده از ویراستار و عدم نظارت بر چاپ آثار نیما انجام داده است نادیده گرفت.
گویا شراگیم تنها به حق التالیف و طاهباز به چاپ تمامی آثار نیما می اندیشیدند. خطایی که شراگیم یوشیج و سیروس طاهباز به عنوان دارنده ی دست نویس نیما مرتکب شده و موجب بدخوانی شعر و مواجهه خواننده با اغلاط فراوان وزنی و مفهومی نموده است.
کتاب –مجموعه ی کامل اشعار نیما یوشیج (فارسی و طبری) - در سال 1373را می توان اوج اشتباهات چاپی و عدم نظارت طاهباز نامید و در حالی که برای نخستین بار اشعار مازندرانی نیما را به چاپ رساند، نام اسفندیار اسفندیاری و علی پاشا اسفندیاری را به عنوان مترجمان اثر ذکر کرده است و بدون غلط گیری و نظارت این افراد به چاپ رساند.
شراگیم یوشیج نیز در برابر اقدام سیروس طاهباز، اقدام به چاپ مجموعه اشعار و آثار با عنوان - برای نخستین بار - نمود و تعدادی از اشعار کلاسیک نیما را به کتاب های قبلی افزود که از منظر نوگرایی، ارزش گذاری و بدعت نیما، قابل اعتنا نیست.
جالب اینجاست که علی رغم ادعای شراگیم مبنی بر غلط های فاحش در آثار چاپ شده توسط طاهباز، آثار چاپ شده توسط ایشان هم از این اتهام مبرا نمی باشد.
غلط های فراوان و عدم ویرایش در مجموعه های اشعار، نامه ها و کتاب یادداشت های روزانه ی نیما، نشان از شتابزدگی و عدم خوانش صحیح و دقت در متن اسناد می باشد.
شراگیم یوشیج در مصاحبه ی مذکور در پاسخ به سئوال مجری، که چرا این دفتر اسناد در موزه نیست اعلام می دارد که: اینها چون هنوز کارش، کار چاپ تمام نشده بود، من به موزه ندادم. گو اینکه دادن این چیزها به موزه، زیاد تامین امنیتی نداره. قرار بود که اینها رو میراث فرهنگی از من تحویل گرفت وسایل شخصی نیما و لوازم منزل یوش رو که شامل نمدها و اینها رو گرفتند و حتی منزل نیما که میراث فرهنگی از من گرفت و در مقابل قرار بود که منزلی برای اقامت من در تهران بدهند که اون هم باز هیچ و من جز این، یادگار دیگه ای از پدرم نداشتم و بنابر این اینها رو ندادم و اون چیزی که می خواستم عرض کنم ناامن بودنشه. خدمت شما در مورد ناامن بودنش. سند ازدواج عالیه و نیما رو من ضمن بقیه اوراقی که دادم به میراث فرهنگی، ولی متاسفانه چندی پیش دیدیم که این سند که دست میراث فرهنگی مازندران بوده به شخص غیری منتقل شده و اونها رو فروختند به یک فصل نامه ای در تهران و اونو چاپ کردند در حاشیه ... (مطالب نوشته شده عین کلام آقای شراگیم یوشیج و بدون ویرایش می باشد.)
حکایت موزه ی نیما و نبودِ بخش اعظمی از اسناد و آثار نیما در خانه ی یوش و بهانه های ناآگاهانه ی فرزند نیما، خود حدیث مفصلی دارد.
سیروس طاهباز در گفتگو با مجله ی آدینه اعلام می دارد که شراگیم، مجموعه آثار و میراث برجای مانده ی نیما را به مبلغ 7 میلیون تومان به سازمان میراث فرهنگی فروخته است.
سازمان میراث فرهنگی خانه ی اجدادی نیما را در یوش از شراگیم خریده است و ادعای هدیه کردن توسط ایشان با توجه به اسناد موجود در سازمان میراث فرهنگی دور از واقعیت می باشد.
جالب توجه آنکه خانه ی یوش متعلق به میرزا علیخان، پدربزرگ نیما می باشد و شراگیم تنها وارث این خانه نمی باشند و ایشان با فروش این خانه به عنوان مالک، حقوق مادی خاندان بزرگ اسفندیاری را تضییع نمودند. شکایت چند تن از ورثه ی خاندان اسفندیاری موید این ادعاست.
از توجه وافر شراگیم نسبت به خانواده ی پدری! همین بس که خواهر نیما (بهجت الزمان اسفندیاری) سالهای پایانی عمر خود را به علت تنهایی و بی سرپرستی، در آسایشگاه کهریزک سپری نمودند و دریغ، که ایشان حتی یک بار با عمه ی خود ملاقاتی داشته باشند.
زنی که نشانه های فراوانی از نیما داشت و صلابت و صداقت پدرش (ابراهیم خان) را نشان می داد.
بنده افتخار می کنم که او را در آسایشگاه کهریزک پیدا نمودم و سالهایی را به قول خودش، فرزندوار از او مراقبت نمودم و در کنار نیمای بزرگ به خاک سپردم.
دریغ از برگزاری یک مجلس ختم و حتی یک پیام تسلیت، و فرزندان معنوی نیما به نیابت، تمام آیین مرسوم را به جای آوردند.
ایشان در آنذ مصاحبه اعلام نمودند که: «خوشبختانه این آثار از بین نرفت و این آثار کلاً چاپ شد بجز اشعاری که در دست چاپ هست و خانه ی نیما هم از بین نرفت و من تا آنجا که تونستم، سرپرستی کردم و اونجا رو تعمیر کردم تا اینکه در نبود من، دست میراث فرهنگی افتاد و به هر حال مقدار زیادی اثاث خانه و اینها بود که اونها هم دزدیده شد و از اونجا بردند.»
ادعای سالم تحویل دادن خانه به میراث فرهنگی را تنها با نشان دادن عکس های ویرانه خانه ی یوش به نمایش باید گذاشت. شراگیم یوشیج می گوید که: «... در مورد ناامن بودنش. سند ازدواج عالیه و نیما رو من ضمن بقیه اوراقی که دادم به میراث فرهنگی، ولی متاسفانه چندی پیش دیدیم که این سند که دست میراث فرهنگی مازندران بوده به شخص غیری منتقل شده و اونها رو فروختند به یک فصل نامه ای در تهران و اونو چاپ کردند ...»
کاش آقای شراگیم یوشیج حداقل با تماس تلفنی با سازمان میراث فرهنگی مازندران و خانه ی نیما در یوش و دوستان و بستگانی که در یوش و تهران دارند، از صحت و سقم این ادعا مطمئن می شدند.
شما به عنوان فرزند نیما، حداقل حرمت گذار این نام بزرگ باشید. آیا چاپ قباله ی ازدواج نیما و عالیه خانم و چند سند از عکس و دستخط شاعر در فصل نامه ی گوهران شماره سیزدهم و چهاردهم با عنوان – ویژه ی نیما یوشیج – در سال 1385، به معنای فروش اسناد به مجله می باشد؟ چگونه باید نیمای غریب را به جامعه ی فرهنگی شناساند؟ شما در جهت این شناسایی چه کرده اید؟
باید به عرض شما رسانید که اسکن این اسناد در قالب سی دی توسط اینجانب از سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان مازندران گرفته و به خانم آبشناسان، مدیر مسئول این مجله داده شد.
برای شناساندن نیمای بزرگ، سه مصاحبه با زنده یاد بهجت الزمان اسفندیاری (عمه ی شما)، خانم دکتر سیمین دانشور و دکتر محمود موسوی انجام دادم که در این کتاب به چاپ رسیده است.
جالب اینکه مدیر مسئول این مجله تاکنون بابت هزینه های انجام شده ی ناشی از مصاحبه ها حتی یک ریال نیز پرداخت نکرده است.
نیما در سال 1318 نوشته است: اگر تو شاعر نباشي، بسياري از حرف هاي من براي تو بي فايده خواهند بود. اگر تو شاعر باشي، دست به روي سينه ي گرم من خواهي گذاشت. من از درون قلبم به تو مردانه سلام مي فرستم و از زيرِ اعماقِ سال هاي دراز، روشنيِ خود را اگر زياد نكنم، كم نكرده و گوشه اي از اتاق ترا روشن مي كنم. مرا مثل شمعِ روشني بردار كه مي سوزم و به ديگران روشنايي مي دهم. دوباره سلام من به تو اي جوانِ ناشناس كه نمي دانم چه وقت متولد شده و مادر و پدرِ خود را مي شناسي يا نه. فارغ از دریافت حقوق مادی ناشی از فروش آثار و اثاثیه ی تحویلی شما به میراث فرهنگی، شما نگران حقوق معنوی نیما نباشید.
در این مصاحبه، بخشی از فیلم مراسم انتقال پیکر نیما و صحبت شما در تالار وحدت پخش شده است.
شما گفته اید: «دستخط ها و لوازم شخصی نیما که قرار بود توسط دولت خریداری شه، من چون خودم رو واقعاً در مقابل ملتم ... (نامفهوم) می بینم. تمامی اینها رو من اهدا کردم به ملت ایران/ صدای کف زدن حضار». شما کدام یک از لوازم زندگی و آثار نیما را هدیه کرده اید؟
نیما آنقدر جوان ناشناس و برومند دارد که حرمت گذار معرفت و هنرش باشند. نگرانی دوستداران نیما از عدم دسترسی به آثاری ست که هنوز به چاپ نرسیده است و در گنجه ی شخصی شما و زنده یاد طاهباز قرار دارد. حدیث سفرنامه ی بارفروش را فراموش نکرده ایم.
در بخش دیگری از این مصاحبه، مجری می پرسد: «اجازه بدهید برگردیم به شراگیم یوشیج. چرا اسم شما شراگیم هست؟ این شراگیم از کجا اومد؟ آیا قبل از شما کسی در جهان نامش شراگیم بود؟ شراگیم: نخیر. شر به زبام مازندرانی یعنی شیر، البته شیری که انسان می خوره نه شیری که انسان اونو می خوره. شیر و آگین به معنای زبان فارسی، کلمه ی فارسی یعنی چهره. در واقع آمیزش دو لغت تبری و فارسی می شه شیر چهره، شیر سیما. مجری: یوشیج از کجا اومد؟ شراگیم: یوش. ی به جای یای نسبت فارسی مثل اصفهانی، تهرانی، خراسانی، ایج هست. یعنی میگن اصفهانیج، خراسانیج، تهرانیج و یوش، یوشیج. یعنی نیمای یوش که یوشیج بوده. مجری: یعنی چی ایج؟ شراگیم: این ایج به جای یای نسبت فارسی در زبان تبری.» فارغ از معنای واژگانی شما از نام شراگیم، نیما در نامه ای به محمدرضا خان در دهه ی بیست می نویسد: اسم بچه را پرسيده بوديد.
شراگيم، اسم يكي از فرمانروايانِ نامي است در رستمدارِ قديم و جدِّ اعلاي خودِ ما. شراگيم پسر نيما بود. شراگیم یوشیج در بخشی از مصاحبه ی خود می گوید: «متاسفانه یک چیزهایی دل منو می آزاره. مثل اینکه اخیراً یک آقایی که نمی دونم کیست با خانم سیمین دانشور مصاحبه ای کرد و این مصاحبه واقعاً دل منو آزرد. ولی خب به حساب این گذاشتم که ایشون اخیراً در این انتها، دیگه حرف های درست نمی زنند و این بود که -شراگیم نیما رو کشت- و علتش هم این بود که من نیما رو بردم یوش. و غیرِ واقع است و اینکه خود نیما از من خواست که زمستانه و با هم به یوش بریم و شاید بهش الهام شده بود که باید بره به یوش و من هم علاقه مند بودم که زمستان یوش را ببینم.
رفتیم اونجا و بعد همون در راه، چون با قاطر و اسب می رفتیم، سرما خورد و باز به اصرار من بود که برگرداندمش به تهران و جمع این مدت هم 13 روز بیشتر طول نکشید یعنی تبدیل شد به ذات الریه». آقای یوشیج! چرا سیمین دانشور، حرف های درست نمی زنند؟ نادرستی حرف های خانم دانشور، به علت کهولت سن می باشد؟ پنجاه سال از خاموشی نیما گذشته است و نیمادریافتگان ما چند ساله باید باشند؟
چه کسی در سالهای پایانی زندگی نیما، نزدیکترین فرد و مصاحب وی بود؟ خوشبختانه خانم دانشور هنوز دارای حافظه ی خوبی می باشند. قصد تاکید بر ادعای ایشان را ندارم اما این نظر را بهجت الزمان، عمه ی شما و بسیاری از پیرمردان نیمادیده ی یوشی تایید می نمایند. شما دوباره ی یادداشت های پدر را بخوانید.
از یاداشت های روزانه ی نیما: (سیدصفی الدین صفی) صحبت از رفقای بد شراگیم بود و رد شدن او در امتحان، مجله ي علم و زندگي / شماره 5 / تهران / ارديبهشت 1331 / مشكل نيما يوشيج /(جلال آل احمد): پسرِ شيطاني دارد كه شايد براي تجديدِ عهدِ دورانِ كودكيِ خويش، او را به مدرسه ي فرنگي ها گذاشته تا فرانسه بخواند. شما فریاد نیما، یک ماه قبل از خاموشی اش را نخوانده اید؟ در یادداشتی به تاریخ11 آذر 1338 یعنی چند روز قبل از رفتن به یوش، نوشته است: در كشمكشِ فكرهاي احمقانه ي اين زن و اين بچّه ام كه در اين سرما، تعطيلِ دي را به يوش برويم. اين مدت در طهران، هيچ كار نتوانستم بكنم. عمرم دارد تلف مي شود. تمامِ 24 ساعت، صداي فحّاشي ـ نقار، اختلاف، عدمِ صميميت، دروغ و ريا، اطرافِ مرا از مادرم تا خواهرم گرفته است و همه ي بستگانم.
آقای شراگیم یوشیج! قصد از نوشتن این مطلب، نه طرح مشکلات کهنه شده و انگشت اتهام به سوی شماست، این شکایات و کتاب سازی ها به راهی جز سردرگمی خوانندگان نیمادوست منجر نخواهد شد. صدها غلط از آثار چاپ شده ی نیما در طی سالهای اخیر وجود دارد و ایجاد مجموعه آثاری پاکیزه و درست از اسناد موجود، نیازمند همراهی و همکاری شما و دیگر نیماشناسان می باشد.
بیایید بدون چشم داشت تجاری، نوشته های پیرمرد را در دسترس دوستدارانش قرار دهیم و موزه ی یوش را خانه ی شعر نوین ایران سازیم. همانگونه که در سخنرانی بزرگداشت یکصدمین سال تولد نیما توسط سازمان علمی، فرهنگی یونسکو گفته ام، این کارستان با ایجاد بنیاد ملی نیماشناسی به سرانجام خواهد رسید و اسناد از تملک فردی خارج خواهد شد.
بنیادی که بزودی به سرانجام خواهد رسید و نیمادوستان را از تملک نام ها خارج خواهد کرد.
8 مرداد 1338، يوش- نامه به پسر عزيزم - فراموش نكن شراگيم، پسر عزيزم! در هر جور زندگي و در هر جور رشته كار كه فكر مي كني، عمده منفعت داشتن براي خود و ديگران است. اگر حواسَت جاي ديگر هم كار مي كند، سربلندي مالِ آنهايي است كه بعد از رفتنِ خودشان از اين خانه ي عاريتي، صاحبخانه را دستِ خالي نگذاشته اند. به كشف و اختراعي دست زده اند. موفق به انجامِ كارِ نماياني شده اند. براي اين كار، گذشت ها لازم است و حرف ها در بين است. اما براي تو هنوز زود است كه در اين خصوص ها فكر كني. تو بايد به يك رشته كار بچسبي. براي امرارِ معاش، همه جور كارها كه بدنامي به بار نياوَرَد، مساوي هستند. در اين زمان بايد خوب كار كند، كسي كه مي خواهد خوب زندگاني كند. مانع ندارد كه در آينده، به راحتي بارِ زندگيِ شخصِ خودت را به منزل برساني و نسبت به هنر و ادبيات هم، اگر دوست داري، بي بهره نباشي. پسرِ عزيزم! مسافر كه دير از خواب بيدار شد، دير هم به منزل مي رسد. اين طبيعي است. بايد از قصه هاي خودمان تجربه پيدا كنيم. هر جور كه كار كني، فايده از همان جور كار مي بَري. اما اظهارِ نگراني نكُن! صبر داشته باش! مقصودِ من ز حرفم، معلوم بر شماست: يك دست، بي صداست من، دستِ من، كمك ز دست شما مي كند طلب. فريادِ من شكسته اگر در گلو، وگر فريادِ من رسا من از براي خلاصِ خود و شما فرياد مي زنم. فرياد مي زنم!
ايميل نويسنده: (azimi41@gmail.com)