پنجشنبه 28 مرداد 1389-15:3
شيفته پيرمرد بودم
گفت وگوي محمد عظيمي-شاعر ونيماپژوه مازندراني-با محمد موسوي-شاعر وباستان شناس برجسته-درباره نيمايوشيج.
اشاره:
همكلامي با دكتر محمود موسوي، باستان شناس، شاعر و محقق بهانه اي بود تا بخش ديگري از زندگي نيما و آثارش را مرور كنيم و خاطرات او را از آن دوره روايت كنيم. دكتر موسوي به سال 1318 و در زنجان متولد شد. بعدها به تهران آمد و با مجلات روشنفكري و شاعران بزرگ آن دوره آشنا شد. همكاري با مجلات فردوسي، انديشه و هنر و ... و معرفي تاريخ و باستان شناسي ايران در راديو بخشي از فعاليت هاي او در حوزه ي تاريخ و ادبيات سرزمين ماست و در باره آشنايي اش با نيما يوشيج و ديگر شاعران مطرح كشور حرف ها و خاطرات بسياري دارد.
----------------------
*جناب آقاي موسوي! با نيما چگونه آشنا شديد؟
- در دهه سي بود كه با محفل روشنفكري و هنرمندان آشنا شدم منجمله با حسن قائميان كه در آن سالها در كافه فردوسي، ميز خاص خودش را داشت، مي آمد و مي نشست. كتابي منتشر كرده بود بنام، يادداشت هاي پراكنده از صادق هدايت.
در اين كتاب مقالاتي هم از اين و آن جمع آوري كرده بود منجمله شعري از نيما. بعد منو مسئول توزيع اين كتاب كرد يعني با هم قراردادي بستيم كه من اين كتابها رو ببرم و به افرادي كه در اين كتاب اثري دارند برسونم و در نهايت دستمزدي به من بدهد.
يكي از كساني كه من بايد مي رفتم و اين كتاب رو به ايشون مي رسوندم نيما بود كه آشنايي من با نيما از همين جا شروع شد. من كتاب رو بردم در همون تجريش، كوچه اسدي، كه اون موقع اسمش كوچه فردوسي بود و بعد در زدم. شراگيم درو باز كرد و من خودمو معرفي كردم.
منو بردن تو اتاقي و بعد نيما با عبايي كه رودوشش بود، اومد و نشست و من كتابو كه دادم ايشون راجع به هدايت يه شمه اي گفت كه بله ما با ايشون همكار بوديم در مجله موسيقي و شروع كرد بطور افسانه اي يك مطالبي را راجع به هدايت گفتن و بعد ربطش داد به تاريخ تبرستان و تاريخ مازندران. يك ساعتي براي من از اين قضايا گفت كه من اصلاً شيفته اون نوع بيان و اون حرف زدن آرام اين پيرمرد شدم.
بعد از آن دو بار هم من، يك بار با اخوان و يك بار هم با اسماعيل شاهرودي، رفتيم خدمت نيما. بعد هم كه در شعر و هنر من نه ادعاي شعري دارم، نه خود را شاعر مي دانم.
من به قول اخوان ( مرثيه خوان دل ديوانه ي خويشم). گاهي قلم اندازي چيزي مي نويسم ولي مرگ اين پيرمرد منو آنچنان تحت تاثير قرار داد كه من اون شعري كه در انديشه و هنر چاپ شده، در همون سال 1338، اون شعر رو ساختم و بعد از آن سعي كردم كه بيشتر آثار نيما را بخوانم. هر چه نوشته از ايشان به دستم مي اومد مي خوندم و مي گرفتم و خلاصه يكي از مريدان سرسخت اين بزرگمرد شدم.
*به جز نيما با كدام يك از شاعران و هنرمندان ارتباط نزديك داشته ايد؟
-در اون دوره از زندگي ام با احمد شاملو، اخوان ثالث، نصرت رحماني، اسماعيل شاهرودي، يدالله رويايي، منوچهر شيباني، پرويز شاپور، فروغ فرخزاد، حسن قائميان و منوچهر آتشي رفت و آمد نزديك و دوستانه داشته ام.
* با توجه به تحصيل شما در رشته باستان شناسي ، در آن سال ها چه كساني استاد شما بودند؟
-در سال هاي 1335-36 كه من دانشجو شدم. يعني سال 37 وارد دانشكده ادبيات شدم و در رشته باستان شناسي شروع به تحصيل كردم. استادهايي كه ما داشتيم علينقي وزيري بود. سيمين دانشور كه دانشيار استاد وزيري بود.
دكتر عزت الله نگهبان كه استاد مستقيم ما بود و بعد درسهاي اختياري داشتيم با دكتر محسن هشترودي، كه از دانشكده علوم مي اومد دانشكده ادبيات براي تدريس تاريخ و هنر و كلاس فوق العاده پرشور و پراحساسي داشت و دانشجوها از رشته هاي مختلف جمع مي شدند و ايشون دو بار در سر كلاس، يكي هنگام يادآوري از برادرش مرحوم ضياي هشترودي و يكي هم صادق هدايت، گريه كرد و همه را تحت تاثير قرار داد.
بعد ضمن اينكه تحصيل مي كردم، خب تو مجلات هم كار مي كردم و ضمنا در راديو هم شروع كردم به برنامه نويسي. برنامه اي داشت راديو به نام برنامه جوان و من هم اون بخش باستان شناسي اش رو تهيه مي كردم و مي دادم اجرا مي شد.
بعد هم محشور بودم با دوستان شاعر و هنرمندم. تا اينكه به يكباره موقعيت كار اداري و كار صحرايي و بيابان رفتن هاي متعدد، اصلا منو بكلي از شعر و هنر و دوستان شاعر و اينا جدا كرد. من علاقه قلبي ام اون جمع بود و اون شخصيت ها بودن و اون محفل ها بود ولي بكلي از اون قافله به دور افتاديم.
* در وصيت نامه ي نيما آمده است كه علاوه بر نظارت دكتر معين، مي توانند جنتي و جلال هم باشند. به شرطي كه با هم باشند. حتي نمي گويد كه اگر يكي هم بود اشكالي ندارد، انگار كه جفت شان بايد مراقب همديگر باشند و اين خيلي عجيب است. با توجه به اينكه جنتي در معرفي نيما بسيار كوشيد، ولي سليقه ي شعري شاملو به عنوان يك شاعر مي توانست در معرفي آثار نيما بسيار موثر باشد. چون با همه ي زحماتي كه طاهباز در اين راه كشيد، ولي مي بينيم كه بسيار غلط دارد.
- براي اينكه شاعر نبود و شعر نيما را آنچنان درك نمي كرد.
* بسياري از جملات را غلط نوشته اند، حتي علامت گذاري هاي ايشان هم اشتباه فراوان دارد. اين غلط ها را من ليست كرده ام و يكي از مباحث مهم در رابطه با شعر نيما، شيوه ي خوانش شعر اوست.
ما يكي از مشكلاتي كه در عدم ارتباطِ هم نسل فعلي و هم نسل قبل با شعر نو داريم، اين است كه نتوانستيم درست خواني را به نسل جديد آموزش بدهيم و اين بدخواني مسلماً ارتباط را ضعيف خواهد كرد و مفهوم را به شكل درستي القا نمي كند و اينها از مشكلاتي است كه باعث ضربه شده و مي تواند از منظر آسيب شناسي مورد بررسي قرار بگيرد. به هر حال كار به دست آقاي طاهباز افتاد و ايشان هم سعي كرد كه يك تنه عمل كند.
* نه. شراگيم به فرانسه رفته بود و طبيعتاً آثار نيما در اختيار طاهباز قرار گرفت و ايشان هم براي خوانش اين آثار زحمت كشيدند و زحمات شان قابل تقدير است ولي مي توانست كار به شكل بهتر و شايسته تري انجام بشود.
- يك مقدار صداقت در كار نبود.
* گويا شما با يدالله رويايي هم ارتباط داشته ايد؟
ـ بله، ما اون موقع با رويايي در محفل كافه فردوسي بوديم. خيلي ها بودند. يدالله رويايي، برادرش حبيب رويايي، پرويز شاپور، نصرت رحماني، حسن هنرمندي و حسن قائميان هم بودند. اينها در آن محفل كافه فردوسي با ما بودند. آنجا با هم بيشتر بوديم و با هم زندگي مي كرديم.
*ظاهراً بعدها ارتباط رويايي با نيما قطع شد.
ـ بله، ارتباطش قطع شد و خودش داعيه ي مكتب داري كرد.
* يك جمله اي در رابطه با نيما و رويايي وجود دارد كه قابل تامل است. رويايي مي گويد كه (ما در يوش بوديم و نيما نزد من اعتراف كرد كه شعر در من تمام شده است) و چون تنها رويايي از آن حضور دو نفره بازمانده است، راوي اين مطلب شده است و گويا او از بيان اين جمله، قصد مصادره ي شعر به نفع خود را دارد.
هرچند كه نيما بعد از اين زمان هم شعرهاي درخشان تري سرود. در اسناد نيما آمده است كه رويايي در ميانه ي شكار، از نيما در باره شعر مي پرسد و نيما كه در طبيعت وحشي مازندران، تنها به شكار فكر مي كرد به او گفت كه: اينجا فقط صحبت شكار است و شعر در اينجا تمام شده است و اينجا ديگر از شعر صحبت نكنيد.
- بايد اين اسناد در جايي منعكس شود و نبايد اجازه داد تا حرف اين پيرمرد ضايع شود. ايشان كاري كرد به قول اخوان كارستان، كه چيز كمي نيست.
* البته بايد گفت كه بسياري از ابعاد شخصيتي و آثار نيما هنوز ناشناخته مانده است. خودش در شعري مي گويد كه: (از بر اين بي هنر گردنده ي بي نور ـ هست نيما اسم يك پروانه مهجور) و واقعاً اين هجراني هنوز هم ادامه دارد و امروز هم علاوه بر نسل نو، حتي مي توان گفت بسياري از كساني كه داعيه ي شاعري دارند و بسيار پر سروصدا هستند، واقعاً آثار نيما را به تمامي نخوانده اند. و هنوز نيماي نمايشنامه نويس، داستان نويس، تاريخ ادبيات نويس، سبك شناسي نويس و ادبيات ولايتي نويس و نقاد ناشناخته مانده است. ما حتي اسنادي از نيما در دست داريم كه ايشان دستور زبان فارسي را نقد كرده اند و در حاشيه ي كتب درسي آن زمان، مطالبي عنوان نموده اند. متاسفانه بخشي از آثار و اسناد ايشان مفقود شده و اثري از آن در دست نيست. به همين خاطر همانگونه كه در سخنراني بزرگداشت يكصدمين سال تولد نيما در سازمان يونسكو گفته ام، ما نيازمند مركز ملي نيما شناسي هستيم تا كليه آثار نيما جمع آوري و به شكلي شايسته عرضه شود.
ـ بله. بايد گفت كه متاسفانه كسي نمانده است جز تعدادي انگشت شمار. اينها را نسل جديد يا آگاه نيستند يا نمي شناسند و يا از نسل نيما بريده اند.
* شايد در اين ميانه خودمان هم مقصر باشيم هر چند كه شكاف هاي اجتماعي هم به اين معضل دامن زده است. ولي اين ها نمي تواند بار مسئوليت نسل قبل را كم كند.
ـ بله، كم نمي كند. ما خودمان كنار نشستيم. البته من كسي نيستم كه مدعي باشم، مراد آنهايي كه در محور شعر و هنر معاصر بودند، عقب نشستند و گوشه گرفتند و ارتباطي ايجاد نكردند.
در اين ميان هم شارلاتانيزم و قضايايي كه بعدها ايجاد شد، همه دست بدست هم داد و اين پيوندها را بكلي قطع كرد.
* با اين همه فكر مي كنم كه هنوز هم دير نشده است. من نزديك به بيست سال هست كه در اين حوزه در حال تحقيق هستيم و سعي كرده ام حداقل بسياري از خاطرات و روايات غيرمكتوب مربوط به نيما را جمع آوري كنم.
بايد گفت كه يكي از مشكلاتي كه در شناخت شعر و شاعر داريم عدم شناخت كافي از اين افراد است و امروز بسياري از گره هاي شعري در شناخت شاعر و روزگار او گشوده مي شود و ما در اين باره كاري انجام نداده ايم. متاسفانه ما نتوانسته ايم چند مثلاً شاملو شناس و يا حافظ شناس، نيما شناس و يا متخصص از هر يك از شخصيت هاي فرهنگي و ادبي داشته باشيم و كارهاي انجام شده بسيار تكراري، روبنايي و يا غلط است و دائماً اين اشتباه تكرار مي شود و اين ضرورت وجود دارد كه هر كس بر اساس توان و علاقه مندي خود اين شخصيت ها را بشناسد و بشناساند. به طور مثال متاسفانه هنوز بسياري نمي دانند كه تولد و مرگ نيماي معاصر در چه روزي و چگونه بوده است و بسياري از ابهام هاي ديگر.
چرا در كنار نام نيما، نام علي اسفندياري نوشته مي شود؟ بر اساس كدام سند و چرا بايد اين نام تكرار شود و از كجا اين نام توليد شده است؟ نيما هرگز علي اسفندياري نبوده است.من از خانم دكتر سيمين دانشور پرسيدم كه: آن زماني كه نيما خاموش شد، چرا در فرداي آن روز دفن شد و او گفت كه نمي دانم. ما هنور علت اين تاخير يكروزه در خاكسپاري نيما را نمي دانيم. آيا منتظر بستگاني از نيما بوده اند و يا در حال بررسي بردن جنازه به يوش بودند. با توجه كه بيش از چهل و چند سال از خاموشي نيما نگذشته است، هنوز كسي اين تاخير را پاسخي درخور نداده است. چون مي دانيم كه نيما در ساعات اوايل صبح خاموش مي شود و غروب همان روز، شاملو جهت عكس برداشتن از جنازه ي نيما، به سراغ هادي شفائيه عكاس مي رود و صبح فردا او را در امام زاده عبدالله به خاك مي سپارند. و يا اينكه احمد رضا احمدي مي گويد: (وقتي نيما مُرد، براي تشييع جنازه پنج نفر بوديم. احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سياوش كسرايي، من و همشاگردي ام كه آن موقع، محصل بوديم). و شما اين گفته را تكذيب مي كنيد و مي گوييد كه تعداد بيشتري در تشييع جنازه حضور داشتند. ما هنوز از مراسم تشييع جنازه ي نيما، گزارشي نداريم.
ـ اصلاً من راجع به ترحيمش هم اطلاع ندارم كه آيا ترحيمي گذاشته شد يا نه. آيا در منزل نيما مراسمي برقرار شد، چون من در همه ي اين جريانات نبودم. ولي در روز تشييع جنازه اش، نه شعري خوانده شد و نه مراسم خاصي برگزار شد. حرف اين بود كه اينجا به امانت گذاشته مي شود و خيلي زود او را طبق وصيت نامه اش، به يوش منتقل مي كنند.
ما آنجا كه بوديم، قبري كنده شد و جنازه گذاشته شد و قبر پوشانده شد و آمديم در يكي از ايوان هاي امام زاده عبدالله. صندلي چيده بودند و نشستيم و يك پذيرايي مختصري شده بود و چاي داده بودند. بعد هم آنهايي كه با ماشين شخصي آمده بودند رفتند و آنها كه با اتوبوس آمده بودند، برگشتند به شهر. در حالي كه در مراسم نيما بايد شعر خوانده مي شد، خطابه ايراد مي شد و حداقلش آل احمد صحبت مي كرد، كه هيچكدام انجام نشد. در منتهاي سكوت و خاموشي برگزار شد.
* دلايل هنرمندان مراسمي در تجليل و بزرگداشت نيما انجام دادند؟
ـ يادم نيست. ولي اولين تجليل از نيما را مجله انديشه و هنر با انتشار يك ويژه نامه در فروردين ماه 1339 انجام داد و گرداننده اصلي ويژه نامه ي انديشه و هنر، بهمن محصص بود و طرح هاي گرافيكي مجله را او انجام داده بود. در اين مجله آثاري از اخوان ثالث، پرويز داريوش، دكتر غلامعلي سيار، فروغ فرخزاد، نكيتا خواهر نيما و ... چاپ شده است و در بخش ارمني مجله هم به معرفي نيما و شعرش پرداخته شده است.