پنجشنبه 29 مهر 1389-8:55

گويش مازندراني زبان خدايان بود!

...در زبان مازندراني،معمولاً به هنگام تلفظ حرف( آ ) دهان کاملا باز نيست،بلکه  لب  و دهان گرد و دايره وار مي شود.(نوشته درويش علي کولاييان،استاد دانشگاه و پژوهشگر ساروي)


 تاريخ اقوام مختلف سرزمين ايران که به يکديگر پيوند خورده اند و ايراني نام گرفته اند، چندان شناخته شده نيست. در کار تاريخ نگاري ما غفلتي بزرگ، همچنان به چشم مي خورد و آن کم توجهي و يا بي اعتنايي به تاريخ شفاهي  است . درمورد مازندران اين بي اعتنايي آشکارتر است.


در مازندران و در زبان مردم اين ناحيه و در ادبيات کشاورزي و دامداري اين مردم که از اعماق تاريخ شان سرچشمه مي گيرد رازهايي نهفته است . فقط کافي است که پرسيده شود ،کشت برنج در مازندران کي آغاز  شد؟ يا اين که از خود بپرسيم، گاوهاي مازندراني(گاو هاي جنگلي) که با گاو هاي ديگر در فلات ايران  تفاوت دارند ،از کجا آمده  اند؟ و يا اين که ، تمدن در مازندران  و مناطق  پوشيده از درختان در هم تنيده آن، توسط چه کساني و از کي آغاز  شده است؟ به ويژه اگر بدانيم مناطق انبوه  جنگلي  ،قبل از وفور ابزار آهني،  پذيراي تمدن و سکونت مردمي کشاورز، نبوده است  .  

  حتي  به کمک ابزارهاي آهني مناسب هم ، تنها کشت و کار برنج1 ، مي توانست حضور جمعيت  انبوه مردم را در مناطق درخت خيز مازندران توجيه  کند . آن طور که رايج است، مازندران گاهي تمامي طبرستان و گاهي هم نزد بعضي مردم، فقط نواحي درخت خيز و جنگلي طبرستان را شامل مي شود.

 اين نواحي تابستان گرم و بسيار مرطوب دارد. مردمان اين قسمت از طبرستان مانند آنان که در مناطق ييلاقي و ارتفاعات البرز زندگي مي کنند ، وارث يادگارهاي مشترک و گرانقدرفرهنگي از گذشتگان خويش اند .


 به درون مردم رفتن ، با آنان سخن گفتن و دقت کافي داشتن به اصطلاحاتي که به کار مي برند  ومشاهده نهر ها و مزارع و ابزارهاي سنتي که به کار مي برند ، همه حاوي اطلاعات مهمي است که تاريخ را نمايان تر مي کند .توجه به پاسخ هاي مردم در مقابل سوالاتي که از آنان مي شود ، پژوهشگر را به  منابع اطلاعاتي  حائز اهميت نزديک مي کند.


به خاطر دارم از يک کشاورز سالخورده ، راجع به سابقه حفريک کانال ويا يک نهر قديمي ،درمازندران  پرسيدم . آن مرد محترم اين گونه پاسخ گفت اين نهر2 از زمان حضرت آدم تا کنون  وجود داشته است!


 اين که شبکه هاي آبياري سنتي براي کشت برنج در حوزه تجن بسيار قديمي است، شکي نيست . آن نهر هم بخش مهمي از آب تجن را، در بهار و تابستان، به  برنجستاني بزرگ ،که شامل اراضي  ده ها روستا است،منتقل مي کند .


بسياري از نهرها در منطقه، داراي سابقه اي کهن تر از هر نوشته  و سند تاريخي اند . اگر در گيلان بعضي نهرها با سابقه تاريخي مشخصي شناخته مي شوند ، در مازندران، به ويژه در اطراف تجن اين گونه  نيست . اصل مازندران کهن ،يعني حوزه آبياري سنتي رود تجن ،ناحيه يي باستاني است که داراي ارتباطي نزديک باهکاتوم پيلوس (صد دروازه و يا همان دامغان ) يعني پايتخت سلوکيان و اشکانيان  بوده است . توجه دقيق به اين حقايق است که بسياري از موضوعات تاريخي مربوط به مازندران را روشن مي کند .


1-    اشارات اسطوره اي به تاريخ مازندران

 پاسخ پير مرد دهقان مازندراني در مورد سابقه نهر قديمي که پيش تر به آن اشاره شد، به واقع ارجاع مطلب از سوي او، به اسطوره بود . او به نخستين انسان يعني حضرت آدم اشاره  کرد  .اهل تحقيق مي دانند که نام آدم ابوالبشر را اسلام به پيروان ايراني خود شناساند و طوايف ايراني قبل از اسلام  ، نام و يا نام هاي ديگري را به نخستين انسان و يا نخستين شهريار خود نسبت  داده اند .مثل کيومرث ، هوشنگ و يا تهمورث و ... .به راستي کدام يک از آنان به  گفته پير مرد دهقان مازندراني  و به منظور او نزديک ترند ؟  شايد اشاره به نخستين انسان و نخستين شهريار در اين جا، اشاره به تهمورث است.


 در کتاب« نمونه هاي نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايرانيان» تاليف آرتور کريستن سن آمده است: قرائتي در دست است که نشان مي دهد تهمورث نيز در اصل ،در نظر بعضي از ايرانيان ، نخستين3 شاه به شمار مي رفته است .و در برخي از نوشته هاي نويسندگان دوره اسلامي او نخستين شاه نخستين سلسله به حساب آمده است .


در ديگر روايات اسطوره اي ايران نيز نقل مي شود که نخستين کس که فرمان  کشت برنج در طبرستان داده است ، تهمورث است .


  پژوهش در مورد  زمان آمدن فرهنگ کشت برنج به ايران و شناختن  کانون انتشار آن ، به ما کمک مي کند تا تاريخ را روشن تر ببينيم . به علاوه ظهور بودا و اين که اسطوره ها ، دوران تهمورث را بعد از ظهور يا همزمان با ظهور بودا، مي دانند ، حقايقي مهم را مطرح مي کنند .


.در اسطوره هاي مربوط به تهمورث که به شکل  روايت هاي گوناگون نقل مي شوند3 ،نام ها وبعضي اصطلاحات جلب توجه مي کند . مثل  بودا و آيين او ، بت ،هـنـد ، مرو ، طبرستان ،آمل ، سارويه ،کشت برنج در طبرستان،مهاجرت مردمان از خنـيـرس يعني اقليم مياني به اقليم هاي ديگر با  گاوهاي سرسوگ که بار بر پشتشان حمل مي  شد و اعتقاد تهمورث به آزادي مردم در انتخاب آيين و  همچنين منازعه و سپس سازش تهمورث با گروهي که نام ديو به آنان اطلاق مي شود يعني آنان که خط و نوشتن را به فرمانروايي چون او تعليم مي دهند.

به علاوه  مقابله او با ارجنگ ديو4 که در اسطوره بلند کيکاوس در شاهنامه  نيز از  اين ديو ياد مي شود ، در اين  روايت ها آمده است . روايت ها، بسيارشان، پس از شناخت ويژگي هاي منطقه و شنيدن شــفاهيات مردم واقعي تر به نظر مي رسند . آن چه که در شکل اسطوره  و يا افسانه است  با پژوهش ممکن است  به سوژه اي تاريخي بدل شود .


در اظهار نظرمستشرقين نکته اي جلب توجه مي کند . آن اعتقاد کريستن سن اســت، به اين مطلب که تهمورث، احتمالا ، قهرماني افسانه اي بود و نام او از مردمان جنوب درياي مازندران به عاريت گرفته شده است5 . اگر تعبير ما اين باشد که ، نام يک قهرمان که مورد توجه عامه بوده است ، با  افسانه تخمه اروپه(اروپه نيرومند)، شاه نخستين در افسانه هاي اوستايي درهم آميخته است،پس اين قهرمان ، چه کسي  مي تواند باشد  ؟ اين قهرمان شايد همان آرش است ! آرش  سر سلسله اشکانيان و تيرانداز افسانه اي تاريخ ايران محسوب مي شود 6.

 

                  از آن گويند آرش را کمانگير  /  که از ساري به مرو انداخته است تير7


 در گويش مازندراني به ويژه در حوزه تجن، تلفظ حرف صدا دار (آ) مانند زبان فارسي  نيست . در زبان مازندراني،  متفاوت با فارسي، معمولاً به هنگام تلفظ حرف( آ ) دهان کاملا باز نيست ، بلکه  لب  و دهان گرد و دايره وار مي شود . در چنين حالتي،  مثلا  آرش در زبان مردم مازندران شبيه به "اورش" تلفظ مي شود8.


اگر تهمورث را از دو جزء  تهم +آرش بدانيم ، يعني آرش نيرومند  شايد به نتيجه رسيده ايم . واژه يي مثل آرش را چون اورث يا اورس بر زبان آوردن ،  رسم مازندرانيان بوده است .  حروف بي صداي (س) و (ش)و (ز) در زبان سنسکريت ، سوتي (sibilant ) اند و نزديک به هم تلفظ مي شوند . مازندرانيان امروز هم به عنوان مثال، دو واژه به ظاهر متفاوتِ پيستا و پيشتا را ، به کار مي برند که معناي هر دو آن ها شيريني است . پيستا گندله و پيشتا زيگ هرکدام معرف نوعي شيريني اند .

 بنا بر اين تهمورث (تهمورس) و تهمورز و تهمورش درزبان مردم مازندران،تلفظي نزديک به هم داشته اند . درکتابــت مازندرانيان ( کتابت ايرانيان قديم، از زمان اشکانيان به بعد) ، آرش اگر هم، همان آرش نوشته مي شد ، در صحبت مردم اين واژه به احتمال، به لفظي نزديک به اورش و يا اورس بدل مي شده است  . پس تَهم اورس (تهمورس) مي تواند لقبي صحيح براي آرش باشد ، يعني آرش نيرومند .مي بينيم بر خلاف تصورِ قبلي،  تهمورث ديوبند شايد همان آرش است .

نکته اي که نگارنده مشتاق دانستن آن است، ريشه يابي نام آرش است . در سنسکريت که داراي واژگان مشترک فراوان با پهلوي اشکاني است، واژه آرکشکا(ArakSka) که کوتاه آن آرکش است ،به معني پاسدار و نگهبان  و احتمالاً لقب مرزبانان نيز  بوده است .گاهي مشاهده مي شود که در بسياري از واژه هاي مازندراني، ، در مقايسه با واژه سنسکريت ، حرف بي صداي k(ک) از زبان افتاده است ،مثل شير(SIr)  در مقابل کشير(kSIr )   ، که منظور همان شير خوراکي است .

همچنين واژه مازندراني ارش به معني خرس، همان سنسکريت رِکش ( RkSa ) مي باشد که به همان معنا است و حرف بي صدايk (ک) از آن افتاده است . بعلاوه در مازندراني واژه " ايـشـنه " به معني “او نگاه مي کند" که در سنسکريت ايکشنه IkSana  است.مي بينيم که حرف k  از آن افتاده است .( خاطر نشان مي شود ، نوشتن واژه هاي سنسکريت به لاتين، در اين مقاله  ، با استفاده از فونتيک  هاروارد- کيوتوHK است .)


شايد نظائرِ آن چه که گفتيم فراوان باشد و با اين مختصرهم، شايد بتوان عنوان نمود که  آرش در اصل به واژه اي سنسکريت مربوط مي شده است .با توجه به معناي سنسکريت اين واژه است که نقش مرزباني و نگاهباني اشکانيان را در آغاز، بهتر مي توان فهميد . به ويژه نگاهباني و تامين امنيت براي  مهاجرين شالي کاري که بنا به ادعاي نگارنده و مطابق نوشته هاي قبلي او،  با رضايت سلوکيان، از شمال هند به مازندران و نواحي جنوب شرقي درياي مازندران کوچانده شدند .  حفاظت از اين مردم مهاجر به طور حتم، به توسط سلوکيان بسيار جدي گرفته مي شد . 


 در هند و درموطن قبلي مهاجران شالي کار، تامين امنيت بر عهده کاست کشاتريا بوده است . در هندِ قديم ،آن ها ، يعني کشاتريا، طبقه (کاست) لشکريان محسوب مي شدند .


ممکن است از سوي سلوکيان در ايران ، نقش کشاتريا به اشکانيان سپرده شد21 . اين کار يونانيان همراه با ديگراقداماتشان شايد براي ايجاد شرايط ويژه اجتماعي، درمنطقه اي از ايران ، يعني نواحي جنوب شرقي درياي مازندران بوده است ، تا  شرايط ، مشابه  شرايط آن روز هند و اطراف رود گنگ  باشد .اين کارطبعا به استقرار کشاورزان و دامداران ماهر و پيشرفته هندو که سرآمد در جهان آن روز بودند  کمک مي کرد.


 نظام کاستي ايجاد شده مستوجب آن بود که نوشتن و خواندن و کتابت در انحصار برهمنان(ديوان) باقي بماند . ستيزه کردن تهمورث با ديوان ،که بعد ها اتفاق افتاد ، شايد مبارزه يي براي محوِهمين گونه تبعيضات بود، که بزرگان مردم هندو در انحصار خود داشتند .

 
 هفت خوان رستم                                                    
     
  به نظر مي رسد آمدن کيکاوس به مازندران به قصد غارت ، سپس به اسارت درآمدن او و آمدن رستم به مازندران براي نجات او، که به قول استاد طوس مجبور به عبور از هفت خوا ن9 مي شود ، همه به  واقعه يي  شناخته شده از تاريخ  بر مي گردد و فقط يک افسانه و يا يک اسطوره نيست . اين واقعه مهم، تجاوز بي رحمانه کيوس (کاوس) فرزند قباد ، شاه ساساني به مازندران است .


   شاهديم که در شاهنامه و در سرگذشت ساسانيان، بر خلاف انتظار، نامي از کيوس نيست . اما کيوس همان کس است که تاريخ عهد ساسانيان، حضوري برجسته به او بخشيده است . او با مزدکيان همراه و هم عهد بود . به همين دليل ، اگر چه عجيب  مي نمايد ،  بايد ادعا نمود که فردوسي، برادر بزرگ و رقيب انوشيروان ، کيوس يا کاوس را نمي شناسد  و از سرگذشت او بي خبر است  و اگر نزد او سندي به نام کاوس پيدا شود ، شايد آن را  به کاوس اسطوره(کيکاوس) که نام پدر او نيز قباد بوده است ، پيوند مي دهد .
  اين  واقعه را نگارنده در مقاله يي تحت عنوان کيکاوس يا کيوس، اسطوره يا تاريخ؟ مورد بررسي قرارداده ، منتشر نيز نموده است . در اين جا به همين مقدار بسنده مي کنيم.

 

2-    بعضي شواهد تاريخي درباره مازندران باستان 


-    در مقدمه کتاب مازندران و استراباد ترجمه غلامعلي وحيد مازندراني از قول نويسنده کتاب (ياسنت لويي  رابينو)  چنين آمده است که مازندران اصلاً مسکن ديو هاي مزيني (مزني) بود و خود مازندراني ها در آن جا عده اي خارجي به شمار مي رفتند و با افراد بومي شباهت زيادي نداشتند در کتاب بندهش  مذکور است که مازندرانيان از پدراني غير ايراني وغير عرب پيدا شده اند .


-    در کتاب تاريخ مازندران تاليف اسمعيل مهجوري ، در صفحه 30 آمده است : بنا بر کتاب بندهش ساکنان بومي مازندران با نژاد نياکان ايراني تفاوت داشتند . فردوسي  نيزهميشه از آنان ،به عنوان يک نژاد اجنبي سخن مي گويد .در روزگار ساسانيان ،هنوز بخشي از ساکنان مازندران بت پرست بوده اند . در کتاب جاماسب نامه ،ويشتاسب احساس مي کند که لازم است از استاد خود بپرسد که آيا مازندراني ها و ترک ها انسان هستند يا ديو  و پس از مرگ روحشان کجا مي رود !

جاماسب پاسخ مي دهد که آن ها همه انسانند و گروهي از آنان تابع اهورا مزدا و گروهي ديگر تابع اهريمن هستند  و اکثرشان به بهشت مي روند .


   از مجموع روايات مي توان فهميد که مازندرانيان ، در آغاز مردمي مهاجر با زبان و آييني متفاوت با باقي ايرانيان بوده اند . اگر قدمت کشت برنج را به قدمت حضور مازندرانيان در مازندران تصور کنيم که البته اين فرض کاملا محتمل است. مي توان اذعان نمود که مازندرانيان از اقليمي مشابه، اقليمي که در آن کشت برنج مرسوم بوده است به مازندران نقل مکان کرده اند . اين اقليم و اين سر زمين کجا است ؟

    به لحاظ تاريخي کشت برنج در ايران و لا اقل در  مازندران، سابقه اي روشن دارد . در مقطعي اززمان( اواخر قرن چهارم پيش از ميلاد) که اسکندر يوناني از ارتفاعات البرز در  حوالي دامغان (هکاتوم پيلس) عبور مي کند و با سرازير شدن به سمت شمال و رسيدن به بخش هاي جلگه اي  و عبور از درون جنگل خود را به هيرکانيه (گرگان) مي رساند . هيچ کدا م  از مورخين همراه او  که ياد داشت هاي تاريخي شان مورد اشاره مورخين دوران ما است ، اشاره اي به کشتزار هاي برنج و کانال هاي آبياري نمي کنند11، با آن که مي دانيم ، زمان عبور اسکندراز منطقه، فصل تابستان بود . يعني ، زمان  زمان کشت و کار برنج بود .   


  براي يونانيان، برنج ، بسيار جالب توجه و حائز اهميت  بوده است . در حمله اسکندر به ايران ، يونانيان اگر کوششي در اين زمينه را شاهد مي شدند،  به احتمال زياد در نوشته هاي تاريخي شان به موضوع برنج اشاره هاي فراوان مي شد. از طرفي ديگر،  سندي تاريخي و حائز اهميت ، در ارتباط با سفر يک سياح چيني12 در زمان امپراتوري «هان» است ، که  حاکي است در زمان اشکانيان و در سده هاي پاياني هزاره او ل - سده دوم قبل از ميلاد - کشت برنج در  نواحي جنوب شرقي درياي مازندران به گونه اي چشمگير رواج داشته است .

 مي توان نتيجه گرفت که  کشت برنج در سواحل جنوب شرقي درياي مازندران ، در مقطعي از زمان، بين قرن چهارم تا قرن اول پيش از ميلاد، آغاز گرديد به نحوي که تا قرن اول پيش از ميلاد ، اين کار، کاملاً توسعه پيدا کرده است. در انتشارات سازمان جهاني فائو و در بعضي انتشارات دانشگاهي در ايران به  موضوع  کشت برنج و سابقه آن در ايران ، طي قرون اوليه پيش از ميلاد و زمان اشکانيان ، اشاراتي شده است .


 خوشبختانه ،موضوع کشت برنج و چگونگي رواج آن در جهان ،موضوع کار تحقيقي بسياري از محققان شده است .نزد همه، اين مطلب پذيرفتني است که فرهنگ کشت برنج و رونق تجارت آن در ايران و در غرب آسيا، پس از جهان گشايي اسکندر آغاز شد و در همان  دوران بود که مصرف برنج در حوزه مديترانه رونق گرفت . مشهور است که ، ثروتمندان مصري به مصرف برنج علاقه نشان دادند و در ازاي دادن طلا، آن را  براي خود تهيه مي نمودند . با وجود همه اين ها، فقط پس از ظهور اسلام  و در قرن هفتم ميلادي است که مردم مصر، کاشتن برنج را ، خود درکناره هاي رود نيل آغاز مي کنند .


 نبودن نام برنج در کتاب مقدس مسلمانان ،  و نيز به حساب نيامدن غله برنج در فرهنگ هاي مالياتي ايران پيش از اسلام نشانگر آن است که فرهنگ کشت برنج بر خلاف فرهنگ مصرف آن ،از رونق و سابقه طولاني در منطقه برخوردار نبوده است .

ضمن عمليات باستان شناسي در گوهر تپه بهشهر در شرق مازندران ، آثاري متعلق به دوران آهن از دل خاک بيرون آورده شد و با مطالعه آن ها نشانه هايي  ازمصرف غلات ، مثل گندم و جو به اثبات رسيد . ولي گزارشات باستانشناسي در محل ، مويد سابقه اي از کشت و يا مصرف برنج نيست13  . اين نکته به معناي آن است که بر خلاف تصور بعضي ها، قدمت و سابقه کشت برنج در مازندران به گذشته اي بسياردور تعلق ندارد.


در تجارت روم و هند  ، از طريق جاده ابريشم ، برنج ابتدا چون دارو  قلمداد شد و بعد ها اين کالا جايگاه غله اي ارزشمند را به خود اختصاص داد . در آن زمان بود که کشت اين محصول  با ارزش در مازندران و نزديک جاده ابريشم ، توانست فرصتي بزرگ تلقي شود ، زيرا سبب کاهش چند هزار کيلومتري مسير حمل و نقل محموله ها ،از هند ، به حوزه مديترانه شد  .


 به لحاظ اقليمي  در فاصله روم و هند و در فاصله اي مناسب با جاده ابريشم وبا دامغان که پايتخت سلوکيان و اشکانيان بود ، منطقه اي مناسب تر از حوزه تجن ، وجود نداشت و مازندران توانست در آن زمان به دلايل اقليمي ،به محل کشت بسياري از انواع برنج تبديل شود  . انواعي که در آن زمان ، کشت آن ها، در اطراف رود گنگ معمول بوده است.


  ساده انگاري است اگر گمان کنيم کشت و کار برنج و فنون مربوط به آن ، تنها با کمک انتقال دانش، به مازندران رسيده است .  کشت برنج نيازمند آبياري دائم ، در تمام طول فصل است و از کشت ديگر غلات چون گندم بسيار پيچيده تر است . بطور حتم در قديم انتقال دانش مربوط به آن ،  بسيار دشوارتر ازامروز بوده است . فرهنگ مصرف و حتي تجارت اين محصول اقتضا مي کرد که از ابتداي کار مردمي آشنا به فوت وفن کار، آغاز گر آن شوند. اين موضوع مستلزم دانش آبياري و تهيه و تامين بذر و ابزار گوناگون و از همه مهم تر، چارپايي مناسب براي شخم کردن زمين بوده است.


 زمين براي نشاي برنج ،لازم  بود به شکل زمين هاي مردابي در آورده  شود . اين کار دانش آبياري و ابزارو امکانات ويژه يي را طلب مي کرد . فراهم نمودن همه اين ها در آن زمان و آوردن امکانات لازم از کشوري به کشور ديگر نيازمند رابطه مناسب بين کشورها بوده است . توسعه روابط ايران و هند در بالاترين حد خود فقط در آغاز فرمانروايي سلوکيان يعني در زمان سلوکوس فاتح (نيکاتور)،  بزرگترين سردار اسکندر ،اتفاق افتاد . پس ازفوت اسکندر، سردار بزرگ او،امپراطور ايران شد . 

روابط نزديک امپراطور هند با سلوکوس ، در توسعه روابط دو کشور کار ساز بوده است . فرمانرواي سلوکي ايران، علاوه بر دادن بخشي از سر زمين ايران به هند يعني بخشي مهم از افغانستان امروز ، دخترش را نيز به امپراتور هند به زني  داد .بعد از اين تحولات بود که مبادلات فراوان تجاري بين ايران وهند برقرارشد . فرصت مغتنمي بود تا فرمانرواي دانشمندِ سلوکي که شاگرد ارسطو نيز بوده است، دست به ابتکاري تاريخي بزند و کالاي گران قيمت برنج را در حوزه فرمانروايي و در جايي نزديک پايتخت خود(هکاتوم پيلوس ،دامغان) توليد کند . از قرائن پيدا است که آوردن دهقانان و دامداران و کارشناسان از هند و کوچاندن اين مردم و اسکانشان در حوالي رود تجن از تدابير لازم براي اين کار بوده است .

 اصطلاحات فراوان، مربوط به آبياري و فرهنگ کشت برنج و دامداري سنتي ، هنوز در زبان مردم مازندران باقي است. اين يادگار ها نشان گر حضور مردماني مهاجر است که در سالياني دور به منطقه آمده تا با قطع درخت و کندن ريشه  و آباد کردن زمين هاي بکر و پوشيده از جنگل و با حفر کانال هاي آبياري، شرايط را براي کشت برنج آماده کنند . در اين تحول بزرگ ، انگيزه هاي مذهبي هم به نوبه خود نقش داشته است .

به اعتقاد مردم هندو به ويژه در آن عصر ،خشم ايندرا، خداي آسمان  ،متوجه آن دسته از مردم مي شد که با وجود زمين و آب  و شرايط مساعد ،امکانات را معطل  گذاشته بهره يي از زمين و آب نمي  برند .اين از فرائض ديني آن مردم بود تا براي آن،سختي مهاجرت و رنج سفر چند هزار کيلومتري به مقصد مازندران راتحمل کنند . به اعتقاد نگارنده شايد نام مازندران بر اساس چنين اعتقادي بر زبان ها نشست . چرا که مازندران مي تواند بر خاسته از جمله اي کوتاه به زبان سنسکريت باشد  . جمله يي که شامل سه واژه mA و zI و aindra است.

  mA  zI aindra   ! (ما زي اَيـنـدرا ! )                    : داده هاي ايندرا را به عبث مگذاز !
                              
 زماني اين گمان قوت مي گيرد که بدانيم همين امروز هم به اعتقاد مردم ناحیه ، مازندران ، به جايي اطلاق مي شود که کشت گاه سنتي برنج محسوب مي شود . امروزه ، از زبان مردم کهنسال در شرق مازندران اين مطلب شنيده مي شود . آن ها ساري و مناطقي از اطراف آن را که کهن ترين کشتزارهاي برنج محسوب مي شوند ، مازندران مي دانند . مردم ساکن در ارتفاعات ييلاقي جنوب ساري نيز،نام مازندران را به مناطقي اطلاق مي کنند که شامل شاليزار ها و کشت گاه هاي سنتي شالي است.


اگر چه اطلاعاتي مکتوب از مهاجرت شاليکاران هندو به مازندران در دسترس ما نيست، ولي، در نوشته هاي مورخين يوناني نکته اي به چشم مي خورد که در جهت روشن شدن مطلب ، به ما کمک مي کند . همانطور که در کتاب تاريخ ايران باستان مرحوم پيرنيا آمده است ، در زمان استيلاي سلوکيان ، در قرن دوم پيش از ميلاد ،مردم بومي مارد از مناطق متعلق به خود  که بعد ها ، مازندران ناميده  شد، به توسط اشک پنجم –فرهاد اول ، پس از جنگي که قريب سه سال طول کشيد به بيرون رانده شدند .

مناطق متعلق به مردم مارد  و يا آمارد، ظاهراً مناطقي در غرب رودخانه تجن بود. اين عمليات نظامي که به بيرون راندن ماردها انجاميد ،شايد ، براي تامين امنيت همسايگان و يا گرفتن منطقه از قومي، و در اختيار گذاشتن آن به قومي ديگر بود .


چه قومي جاي گزين مردم مارد شده اند ؟ به احتمال فراوان اين تحول، يعني، راندن قوم مارد از موطنشان و جايگزين کردن مردمي ديگر به جاي آن ها ، به خاطر منافع فرمانروايان سلوکي و اشکاني و به دليل تحقق هدف هايشان ، يعني توليد بيشتر برنج و تقويت تجارت پر سود آن بود . بر اساس شواهد، مارد ها، مردماني فقير بوده اند . احتمالاً آنها منطقه را براي دامداران مهاجرو مردمان شالي کار  نا امن مي ساختند .


 با گذشت  سال ها،طبيعي است که افزايش جمعيت هم بگونه اي چشمگير در ميان برنجکاران  اتفاق بيفتد ،چرا که نقش ويژه برنج در افزايش جمعيت جهان موضوعي ناشناخته نيست . در گذشته تنها محدوديت زمين و محدوديت آب و ظهور قحطي در کنترل ازدياد جمعيت موثر بود . در مورد مازندران بطور قطع  زمين و آب تا مدتي طولاني پاسخگو بود و افزايش سريع جمعيت هم طبعاً اتفاق افتاد . در نامه اي تاريخي(نامه تنــسر)  خطاب به يکي از فرمانروايان مازندران در اوايل  دوره ساسانيان ، نويسنده نامه  به تعدد غيرعادي فرزندان ميان مردم مازندران اشاره مي کند .به مخاطب نامه يعني جسنف ،شاه مازندران ، اين نصيحت مي شود که داشتن فرزند زياد امري ناپسند است .


 جمعيت زياد و غذاي کافي و بر خورداري از فرهنگي ريشه دار و قوي که هندوان متمدن با خود داشته اند ، سبب ظهور يک قدرت محلي  تازه در منطقه مي  شود . هيچ قدرتي در طبرستان پيش از اين ، ظهوري اين چنين پر رنگ نداشت . از همين رو است که در زمان ظهور اردشير بابکان ، ناحيه وسيع پتشخوارگر که مازندران بخشي از آن بود ،  در سيطره قدرت سياسي حاکمان مازندران قرار مي گيرد .

گفته مي شود که در آن زمان، حاکم وقت اين ناحيه از ايران ،تنها رقيب قدرتمند سر سلسله ساسانيان ،يعني اردشير بابکان  شناخته مي شد . اما جسنف حاکم وقت مازندران، دست اطاعت به سمت اردشير دراز مي کند و اردشير نيز حکومت او را بر پتشخوارگر(فرشواد گر) که شامل مناطقي وسيع از آذربايجان تا گرگان بود ، به رسميت مي شناسد . عهد و پيمان درباريان ساساني با مازندرانيان تا چند قرن بعد از آن ، يعني تا اواخر سلطنت قباد، شاه ساساني ،شکسته نــشد . گر چه به تدريج بخش هاي مهمي از پتشخوارگر توسط حکومت مرکزي از تصرف ديوان مازندران خارج مي شود .


 آخرين حاکم خود مختار مازندران  که ظاهرا فقط بر طبرستان و شايد هم تنها برحوزه تجن، بزرگي و يا حاکميت داشت به توسط کيوس يا کاوس شاهزاده ارشد ساساني برکنار مي شود و همانطور که بدان اشاره خواهيم نمود به دستور او است که جسد آن مرد يعني شاه مغلوب مازندران را به دليل تسليم نشدن  قطعه قطعه مي کنند .ظاهرا حوزه تجن مرکزيت سنتي  و محل سکونت اصلي ديوان مازندران بود .


نقل قول هاي سيد ظهيرالدين بن سيد نصيرالدين مرعشي مورخ مازندراني( قرن نهم هجري) مولف کتاب معتبرتاريخ طبرستان و رويان و مازندران به اهتمام برنهارد دارن(چاپ اول پاييز 1363- نشر گستره)  ،به منظور حضور ذهن خوانندگان عينا در اين جا نقل مي شود .

…….- درتواريخ که اهل بصيرت جمع کرده اند مسطور است که در ايام اسکندر ذوالقرنين که ممالک عجم را به ملوک طوايف قسمت مي کرد اجداد جنفشاه را که از ملوک عجم ما تقدم بودند طبرستان داد . از ابتداي ايالت اجداد جـنفشاه تا هنگام ايالت او  و او معاصر اردشير بابکان است دويست سال بود و از جـنفشاه تا آخر اولاد او که نسب شريفش منقطع گشت دويست و شصت و پنج سال و آخر عهد او و انقطاع نسبش در عصر شاه قباد که پدر انوشيروان عادل است و مي گويند که چون از ايام دولت قباد سه سال مانده بود که منقضي گردد کيوس را به مملکت طبرستان فرستاد و استيصال اولاد جنفشاه کرد والعلم عندالله  چون کيوس به طبرستان آمد سه سال از سلطنت قباد مانده بود .........ابتداي ايالت کيوس تا هجرت پيامبر مرسل عليه الصلوه رب العالمين نود و دو سال باشد... . (ص318)

…… اين حکايت از تاليف مولانا اوليا الله آملي المرحوم نوشته شده که پادشاهي طبرستان تا به عهد قباد ابن فيروز که پدر انو شيروان است در خاندان ـجنفشاه مانده بود  چنانکه شمه اي از آن قبل از اين ذکر رفت و چون چنانکه عادت تصاريف زمان است مقراض روزگار اسباب انساب ايشان را به انقراض رسانيد  و الباقي هوالله الواحد القهار . قباد از اين آگاهي يافت  پسر بزرگتر خود کيوس را به ايالت طبرستان فرستاد و کيوس مرد شجاع و با هيبت بود.. (ص201)

-…..- جنفشاه و اولاد او تا عهد قبادبن پيروز حاکم طبرستان بودند و ملک تمامي ممالک فرشوادگر از عهد ذوالقرنين تا عهد قباد در حيطه تصرف ايشان بود  اگر احيانا بعضي ولايات با استيلا و غلبه قهري از ايشان مسلوب مي گشت طبرستان را هميشه حاکم و اولامر بودند..(ص31)

توضيح: در زير نويس ص 31 کتاب  بر اساس يکي از نسخ خطي جنفشاه همان جسنفشاه  است .

ملاحظه مي شود که مورخان به گونه اي سخن مي گويند که گويي آمدن کيوس به مازندران  حادثه اي کم اهميت و رويدادي بدون خونريزي بوده است .  اما نگاه دقيق ، از يکي از بدترين و خشن ترين وقايع تاريخي پرده بر مي دارد. يعني کشتار وسيع  وغارت  مردم مازندران ، مردمي که بزرگان نزدشان ،از روي احترام، ملقب به ديو (deva) بوده اند . بزرگاني که تقريبا همه آن ها به دستور کيوس به قتل رسيدند . قتل عامي که، اگر فردوسي هم از آن  ياد نمي کرد ،راه حدس و گمان درست به روي ما  بسته نبود .

 فردوسي بزرگ اين ماجرا ، يعني تهاجم بي رحمانه کيوس به مازندران را،  به  گونه اي نقل مي کند که هنوز خوانندگان شاهنامه آن را بخشي از اسطوره کيکاوس کياني ، بپندارند ! دليل اين تناقضات تاريخي چيست ؟ شايد به مرام کساني بر مي گردد که مردان سياسي  آن روزگارمحسوب مي شدند و براي کسب منافع ، سعي در کتمان حقيقت داشتند  ، يا به مورخاني ارتباط پيدا مي کند که تعصب و ترس ، طمع و ناداني مانع راست گويي شان شده است . همه مي دانند که بعد از آن فاجعه و تا چندين قرن ، بعضي خاندان ها، به بهانه آنکه از سلاله ساسانيان يا از نواده هاي کيوس اند، با پنهان داشتن اين راز هولناک و نيز انکار تاريخ، برمازندران و طبرستان ، و بر مردم آن حکم رانده اند .


جسنف
 
نوشته يي تاريخي متعلق  به زمان ساسانيان ، نامه معروف به نامه تــنــسر است14 .  هيربد هيربدانِ دربار ساساني ،تنسر ،در نامه يي مفصل به فرمانرواي وقت مازندران  يعني جسنف، او را  به اطاعت از دربار ساساني، ترغيب مي کند . او در آن نامه به نکاتي اشاره مي کند . با وجود ترديد از سوي بعضي ها ،به اعتقاد بسياري ديگر، اين نامه به لحاظ تاريخي با اهميت است . اگر چه نگارنده معتقد است که تفاسير تاريخي در مورد اين سند،  به دليل ابهامات فراواني که در مورد تاريخ مازندران در ميان است، هنوز قانع کننده نيست .  مثلا به عنوان نمونه ، واژه  جسنف که واژه يي سنسکريت jaiSNava به معناي فاتح و هم به معناي خورشيد است، متاسفانه  به گونه اي نادرست معني  مي شود و اين واژه ، معرب واژه يي  فارسي، چون گشنسف دانسته مي شود.


 خورشيد ، باکاليجار ، شمس المعالي و جسنف ، لقب حاکمان و سلاطين مازندران در گذشته هاي دور و نيز بعد از ظهور اسلام  بوده است ، يعني مازندرانيان لقب بزرگان خود را هميشه به روشنايي و خورشيد پيوند مي دادند15 . باکاليجارهم ، در سنسکريت به معناي خورشيد منطقه و يا  چراغ ولايت است.  


در چندين قرن حکومت مستقل و خود مختار ، تنها فرمانرواي مازندراني که نامش در تاريخ پيش از اسلام، باقيمانده ،همان جسنف است . گفتيم که اردشير بابکان سر سلسله ساسانيان به سرکوب حکومت مازندران اقدام نکرد  و داشتن رابطه اي دوستانه را با  فرمانرواي وقت آن ولايت ،جسنف ، ترجيح داد .  جسنف نيزاطاعت از پادشاه ايران را پذيرفت و اين ارتباط صلح آميز تا چند قرن و تا اواخر سلطنت قباد شاه ساساني ادامه داشت .

3-    اشاره به بعضي نکات در تاريخ شفاهي مازندران
 
ارتباطي نزديک با دامغان (هکاتوم پيلوس) سبب گرديد، که حوزه تجن  و اطراف اين رود،در زمان سلوکيان و اشکانيان محل استقرار مهاجرين هندو شود . گواه ما ،نام طايفه ها و اسامي روستاها ، نهر ها و رودخانه ها است که به آنان در ادامه اشاره خواهيم داشت  .


در حوزه تجن و بعضي از روستا هاي کهن متعلق به آن ، بعضي  طايفه ها القاب خاصي براي خود قائل اند . مثل بريمان  و کاردر . با مرسوم شدن صدور شناسنامه، بسيارشان، اين نام ها را نام خانوادگي  خود بر گزيدند . مثلا مردمي با نام خانوادگي بريمانی از اين دسته اند . بريمان ها هنوز هم خود را مهاجر مي دانند ، ولي هيچکدامشان از وطن باستاني خود اطلاعي ندارند16 .

بعضي از آن ها زمان  مهاجرت اجدادشان را فقط چند قرن پيش عنوان مي کنند . حال آن که درپاي سندي اصل و معتبر با تاريخ 806 هجري قمري ، امضاي يک بريمان را نگارنده خود ديده است(تصوير  اين سند در کتاب ساري و آغاز تمدن برنج درج شده است ) و جالب توجه ، موضوع وفات و يا شهادت معصوم زاده اي است که برادر حضرت رضا (ع) است و قريب يک هزار و دويست سال پيش در کولا به خاک سپرده شد .

 در مورد چگونگي شهادت اين امامزاده ،  نام کاردر و بريمان هميشه به ميان کشيده مي شود و کاردرها  موضوعاتي را به مردم بريمان نسبت مي دهند که خوشايند بريمان ها نيست . اگر چه اين دو طايفه از گذشته اي دور در کنار هم و در صلح و صفا زندگي مي کنند ، با اين وجود، بعضي زمزمه ها و افسانه ها که از زبان مردم به ويژه از زبان کاردر ها شنيده مي شود، حاکي از نوعي تضاد ريشه دار تاريخي ، ميان اين دو طايفه است. در کتاب ساري و آغاز تمدن برنج و ديگر نوشته ها ،نگارنده به ريشه سنسکريتِ نامِ اين دو طايفه اشاراتي نموده است .

 مثلا بريمان ها بازماندگان مردمان برهمن اند  و هميشه برهمنان از اشراف هندوان محسوب مي شدند .کاردرها نيز مردماني بي زمين بودند و به گواهي معناي نامشان در سنسکريت  karadhRta) و ( karada آن ها بهره مالکانه مي پرداختند وفقط مالک دست هاي خود بودند !  اگر زميني در تصرف آنان بود ،  مشمول پرداخت بهره مالکانه به بريمان هابود . حتا تا چندين دهه پيش از اين ، اين وضع، بيش وکم باقي بود . اکنون سال ها است که آن اوضاع عوض شده . ولي ، اصطلاحاتي نظير بريمان محله و کاردرمحله17 ، هنوز از زبان مردم شنيده مي شود .


در يک روستاي ديگر يعني ورند، نام  دوطايفه جلب توجه مي کند ،بريمان ها  و اندرامي ها.
 نام اندرامي، معرف طايفه اي است که گاهي گفته مي شود از محل و روستايي نزديک به ورِند، نقل مکان نموده اند . اندرامد ن indramedin در سنسکريت اشاره به مردمي است که ايزد ايندرا دوست و پشتيبان آنان است .


اسامي آبادي ها

توجه به اماکني با نام سنسکريت در اطراف رود تجن وهمچنين توجه به نام نهرهايي که از اين رود بهره مي گيرند ، حتي خود نام تجن ، مستندات تاريخي با اهميتي را  شکل مي دهند. در زير نام بيست آبادي همراه با وجه تسميه احتمالي آن ها آمده است .


بعضي آبادي ها در اطراف رود تجن 18 
             
 
1
 کـنـتا kantha  گلوگاه ( موقعيت محل کنتا گواه اين معنا است.)                
2
 دسـلـه
  doSala  طبيعتي خراب  (ريزش مدام  سنگ و خاک از بلندي هاي کنار معبردر محل دِسِله هنوز هم مانع رفت و آمد مي شود.)           
 
3
  زلــم  zalamukha  نوعي برنج                   
 
4
  تـا کام  tA+kam  . (   ر. ک. به متن کتاب       مازندراني و سنسکريت کلاسيک         )
5
  ورنـد  varendra  مقام سلطنت                    
 
6
 ورکي
 varaka
 نوعي برنج                     
 
7
  امــره  amri  انـبه، ياآن جا که درخت( مقدس) انبه است. (ر.ک. به متن کتاب مازندراني و سنسکريت ...)                         
 
8
  هـولار  holarA  نامي براي اماکن و جاي ها               
 
9
  پـنه (کلا)  Pani+ khala  جايي که بازار است و آن جا خريد و فروش  در جريان است .                
 
10
  تِرِم  tirima  نوعي برنج(تارم؟)                  
 
11
  دِزا  deza     
  منطقه ،جا ، محل                    
 
12
  کولا      Kula

  روستاي خانوادگي .... پايگاه نظامي.(خرابه هاي مارو قلعه که احتمالا ا ستحکاماتي نظامي بود، درکنار تنگه کولا و در پرچي کلا است، پرچي کلا از توابع کولا محسوب مي شود)
 
13
  اِسـپِـرِز  *  spRz  دست يافت،(محل) تماس              
 
14
  هــه ولا  *  hi+velA  سرمرز، سرحد                    
 
15
  سمسکنده *  samAskanna      ضميمه ، ملحق                      
 
16
  گلما      *  gulma  ايستگاه نظامي،پادگان                   
 
17
  وِلا شِد   *  velA+siddha  حد نوار مرزي                        
 
18
  اِسبُو(کلا)**  Apsu+ khala  عرصه مستغرق -در آب                  
 
19
  اِسـپِه ورد شوراب
(دهستان)  sphAy  vardh surabhi  قطعه (ملک) وسعت يافته و پر برکت(دشت يکپارچه و برنجستان به وسعت چند هزار هکتار)                
 
20
  ســاري
(شهر)  sarI  ربع دايره(انحناي ساري رود ، انحنايي که ساري قديم را در خود جاي مي دهد . )
ترتيب اسامي بر مبناي توالي در موقعيت مکاني هر محل است . به پا نويس شماره 18 مراجعه فرماييد.

 

کثرت اسامي به سنسکريت، آن هم در منطقه اي محدود که باريکه اي است به طول  چهل تا پنجاه کيلو متر ، بسيارجلب توجه مي کند . همه آبادي های مندرج در جدول ، در اطراف و یا نزديک تجن و يا در کنار سرشاخه هاي  آن رود واقع شده اند . مي توان دريافت که اين ناحيه، روزگاري، محل سکونت گروهی شد که به زبان سنسکريت کلاسيک و يا زباني نزديک به آن سخن مي گفتند .

در قدم اول، روشن است که زمان آمدن آن ها به منطقه، قدیم تر از زمانی است که زبان سنسکريت از رسمیت افتاده است . رونق کشت برنج هم، در منطقه ، بر اساس شواهد ،سابقه اش، ازقرن اول پیش از ميلاد فراتر میرود ، پس نشان می دهد ،مهاجرت ، حتا، بسیار قدیم تر از آن زمان اتفاق افتاده است و مطابق آن جه که گفته شد، اين اتفاق ، احتمالا در وقت اوج گرفتن روابط  سلوکي ها و هندی ها، در قرن سوم پيش از ميلاد رخداده است،  يعني دو هزار و سيصد سال پيش تر از زمان ما !

اسامي مربوط به ابزار کار  مثل بِـِل  که همان بيل است و گِرواز، نوعي ابزار که دسته اي چوبي دارد و شبيه اسکنه اي بسيار يزرگ است وبلوکه بيلچه مانند است و دسته اي بلند  دارد و لش که براي خرد کردن کلوخ پس از شخم زدن زمين به کار مي رود و نيز چنگه که فارسي آن شن کش است و اِزال(es+hAla ) که همان گاو آهن است و جِت(jit ) که براي تسلط بر گاو است و به هنگام شخم  زدن برگردن حيوان مي گذارند، يعني همان يوغ ، همه اين اصطلاحات  به وضوح با واژه هاي سنسکريت مربوط به خود منطبق و يا نزديک  اند .                                       

 نام بخش هاي مختلف زمين در کشتزار برنج  و موقعيت هرقطعه يا هر بخش نسبت به يکديگر و يا نسبت آن هابه موقعيت جريان آب، مثل زمين بالا دست (پلوچي زمين)، زمين پايين دست (شوآري زمين)  و امثال آنها نکاتي است که جلب توجه مي کند  . زمين هاي شيبدار به  قطعاتي کوچک يعني اولي تقسيم مي شوند، اين نوعي تراس بندي جهت تراز نمودن سطح زمين و يکنواخت شدن عمق آب است. واژه هاي اخيرهم با واژه هاي سنسکريت مربوط به خود، داراي انطباق بوده و به هم نزديک اند . در کشت برنج ،مطابق معمول مي بايست زمين غرقاب شود ، به نحوي که تا ارتفاعي از ساقه متعلق به بوته برنج، هميشه درون آب باشد .

 
به وجه تسميه روستا ها  و واژه هاي مصطلح ميان مردم و نيزبه سنسکريت هر کدام از واژه ها ، وبه نام نهر ها و رودخانه ها در کتاب مازندراني و سنسکريت کلاسيک ، تاليف نگارنده ،اشاره هاي کافي شده است .

 در مجموع  و بر اساس اطلاعاتي که ارائه  مي شود، شايد بتوان  با صراحت عنوان نمود که برنج کاري در خطه مازندران به توسط مردمي مهاجر آغاز شد،  مردمی که زبان سنسکريت و یا زبانی نزدیک به آن، زبان رسمی شان بود .


امروز در ميان مردم مازندران گروه هايي از اقوام مختلف  ديده مي شوند . گروه هايي از مردم کرد ،ترک، عرب ،بلوچ و گروه هايي ديگر مانند مردمان گرجي که به توسط شاه عباس به مازندران کوچانده شدند . با وجود اين ، زبان مازندراني ميان تمامي اين مردم مغتنم بوده و شايد کسب و کار شالي و دامداري سنتي که هميشه  بسياري به آن ها مشغول  مي شدند ،در ايجاد اين رغبت موثر  افتاده است . مازندرانيان تعصبي به زبان خود نشان نمي دهند . اقليت هاي زباني ، زبان مازندراني را فرا گرفته و در مواردي از زبان خود دست کشيده اند .


 مطلبي غير قابل انکار آن است که زبان امروز مردم مازندران ، زبان دورگه يي است که نشانه هاي روشن از گذشته با اهميت را با خود خفظ نموده است .


چرا زبان خدايان19 ؟
 
گفته مي شود که برهما (Brahma) خداي هندوان، زبان سنسکريت(Sanskrit ) را خلق کرد .از همين رو به اين زبان ، زبان خدايان گفته مي شود . به اعتقاد مردم هندو سنسکريت مادر تمام زبان ها است . زبان سنسکريت به داشتن وضوح و زيبايي شهره است و توجه جهانيان امروز هم  به آن جلب شده است. سنسکريت يکي از زبان هاي رسمي هندِ امروز محسوب مي شود.


سنسکريت( کلاسيک) درفاصله پانصد سال پيش  تا هزارسال پس از ميلاد در منطقه يي بسيار وسيع  از شرق آسيا و به ويژه شبه قاره هند رواج داشته است .  پاني ني (Panini) بزرگترين دانشمند تاريخ ، در زمينه گرامر و دستور زبان ، اهل پنجاب ، درهمين دوران مي زيست . او کتاب معروف دستور زبان خود را براي سنسکريت تدوين نمود . دوکتاب حماسي عظيم هند با نام هاي نارايانا و مهاباراتا به توسط  مولفين آن ،  در همان عصرتدوين شده است .


همانطور که بيان گرديد ، به اعتقاد نگارنده ، زبان مازندراني، در اصل  زبان سنسکريت و يا زباني نزديک به آن بود و تحت تاثير نيرومند زبان هاي رسمي در ايران قرار داشته است . با وجود همه اين تاثيرات ، زبان مازندراني هنوز هم  بخشي قابل توجه از واژگان و همچنين بعضي رگه هاي دستوري  خاص خود را بعد از دو هزار سال  حفظ نموده است .گرد آوري قريب پانصد واژه و اصطلاح خاص مازندراني که با اصل سنسکريت خود مطابقت داشته و يا به آن ها بسيار نزديک  اند ، گواه اين مطلب است .

 قريب چهارصد تاي آن در کتاب مازندراني و سنسکريت کلاسيک (روايت واژه ها ) درج گرديده و بقيه نيز در فرصتي  مناسب از سوي نگارنده مورد اشاره قرار خواهد گرفت . اشتراکات ساختاري زبان سنسکريت و گويش مازندراني مطلبي اسـت که نـيـازمند دقـت فراوان  است "هم مانندي ضمائر انعکاسي در گويش مازندراني و زبان سنسکريت " موردي است که نگارنده آن را در نوشتاري با همين عنوان به بعضي استادان زبان شناس و همچنين به فرهنگستان ادب فارسي و به بخش گويش شناسي آن معرفي نموده است .

 پانويس :

1- در مازندران جلگه، شرايط به گونه ايست که کشت وکار غلات ، غير از برنج، هميشه با مشکلات همراه بوده است . رويش علف هاي هرز و حضورآفت هاي فراوان ، هميشه مانع کار مي شده است. از محسنات  کشت برنج آبي (pady rice)  ، کم بودن آفات  ومبارزه آسان با علف هاي هرز است . در مجموع ، در همه جاي دنيا،  در مقايسه با غلات ديگر ، برنج از وضعيت  بهتري برخوردار است . اين به دليل غرقاب نگهداشتن دائم کشتزار برنج است که از علف هاي هرز هميشه مي کاهد .گفته مي شود در جهان ،اين غله ارزشمند  ، به لحاظ حجم توليد و قيمت، از غلات ديگر، حتي گندم پيشي گرفته است .


2-اسپه ورد يا اسفي ورد  ،نهري است که سهمي عمده از برداشت آبِ تجن در تابستان متعلق به آن بود و هست . اين نهر چند هزار هکتار شالي زار متعلق به يک بلوک و يا يک دهستان ، دربخش مرکزي شهرستان ساري با نام اسفي ورد شوراب را آبياري مي کند . اراضي متعلق به اين دهستان دشتي وسيع و يک پارچه  است و امروز، جاده ارتباطي  ساري- قائم شهر آن را به دو قسمت مي کند . هشت کيلومتر از طول راه ساري به سمت قائم شهر از دل اين دشت عبور مي کند .در هيج جاي مازندران لا اقل در حوزه تجن قطعه  شاليزاري، با چنين وسعتي وجود ندارد . سه واژه سنسکريت sphAy@ vardh@ surabhi و يا مشتقات نزديک به هرکدام از اين سه واژه ،در ترکيب نام اين دهستان به چشم مي خورد .

به طوري که در مجموع با مراجعه به فرهنگ سنسکريت ، معناي  قطعهِ بزرگِ پر برکت(مشهور)و يا معناي تحتاللفظي دقيق  آن  وسعت يافته قطعهِ(مِلکِ) مشهور را مي توان از آن استنباط  کرد. نام و يا لقب فئودال و يا ارباب اين دهستان ، به زبان سنسکریت و با رعايت اختصار ، مي توانست اسپه ديو باشد که به احتمال بسيار همان است که به اشتباه ديوسپيد  نوشته اند . محل سکونت ارباب اسپه ورد يا همان ديو سپيد، به طور حتم ساري بوده است . ساري در مجاورت  اسپه ورد است و جايگاه آن مي توانست براي اسکان ارباب ويا اداره کنندگان دهستان اسپه ورد مکاني بسيار مناسب باشد .

 بخش مهمي از پيرامون شهر قديم  ساري ،به توسط ساري رود احاطه شده است . ساري قديم و برنجستان اسپه ورد در دو سوي همين رود واقع اند . امروزه نهر موسوم به نهر ساري رود بر بستر همان ساري رود باستاني جاري است و شهر ساري قديم که در مرکزيت ساري امروز جاي گرفته،  درون انحناي نود درجه همين رود واقع است .

شايد اين رود در گذشته يي دور خود تجن و يا شاخه غربي آن بود و سيل تاريخي که در قرن چهارم هجري شهر ساري را فرا گرفت تحقيقا از ناحيه اين رود بوده است . تحقيق در زمينه سيل را نگارنده انجام داده و پيش از اين در يکي از نشريات (اباختر) به چاپ رسانده  و در کتاب «ساري و آغاز تمدن برنج » نيز به درج آن اقدام نموده است .


 در زبان سنسکريت انحناي نود درجه يا همان ربع دايره ، ساريsarI  است  . پيدا است که وجه تسميه ساري رود و حتي شهر ساري به همين واژه سنسکريت ارتباط پيدا مي کند . 

3-ر.ک. به مطالب کتاب نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايرانيان به قلم آرتور کريستن سن . ترجمه ژاله آموزگار  و احمد تفضلي –نشر چشمه


4-ارجنگ ديو و يا ارژنگ ديو شايد هر کدام از اين دو واژه شکلي از ادره جنگ ديو adhara@  jaGg-@ deva باشد که در سنسکريت به معناي ارباب پايين جنگل است)  در فونتيکHK  حرف G  مثلng  در واژه انگليسي long است   . و  jaGg- شکل کوتاه   jaGgal.که همان جنگل به معناي سنسکريت و مازندراني آن يعني زمين خرابه و يا بائر است .) پايين جنگل مي توانست از زبان ساکنين ورند  به ناحيه يي اطلاق شود که در پاي کوه ورِند و در  شمال همان کوه واقع  است .  از معناي  واژه سنسکريت varendra و از روي قرائني ديگر، پيدا است که محل استقرار شاه مازندران، همان ورند بوده است . پايين جنگل بطور متوسط قريب سيصد متر کم ارتفاع تر از منطقه مرتفع  و جنگلي ورند است .  پايين جنگل مرتعي قريب به چندين هزار هکتار است و انبوه ترين مناطق جنگلي مازندران محسوب مي شود .  روستاي خرچنگ حد جنوبي پايين جنگل  است و نام  خرچنگ هم مي تواند دگرگون شده  واژه اَدَرَه جنگ باشد . کوه اسپِرِز حد شمالي ياهمان مرز شمالي مازندران باستان است . منطقه هه ولا   hi velA به معناي (سرمرز ) درست آن سوي کوه اسپرز و در شمال این کوه واقع است . اين نکته همراه با مطالب ديگر در کتاب مازندراني و سنسکريت "روايت واژه ها " آمده است .

 ضمنا حضور  ارجنگ ديو در اسطوره تهمورث و ظهور مجدد نام او در شاهنامه به شکل ارژنگ دیو قابل توجيه است . چرا که اين نام، به معناي مقام و سمتي براي يک فئودال و يا مرتع داري بزرگ بوده است . پيدا است در زمان هاي مختلف ، افراد مختلف، حائز آن مقام و يا ملقب به ادَرَه جنگ ديو يا همان ارجنگ ديو مي شدند . اسپه ديو و يا ديو سپيد هم مي توانست چنين باشد .  پديد آمدن اين عنوان يعني اسپه ديو، همانطور که گفته ايم ،موکول بوده است به اجراي پروژه بزرگ عهد باستان مازندران يعني پروژه اسپه ورد شوراب. اين پروژه در واقع، يک طرح جامع بود .

در متن مقاله اشاره شد که گرفتن سر دهنه از تجن از محلي مناسب و ايجاد چند ده کيلومتر شبکه آبياري، همچنين تبَرتراشي و ريشه کني منطقه يي جنگلي به مساحت چند هزار هکتار و آماده سازي آن براي کشت برنج ، کاري عظيم  بود . اين کار در آن زمان سامان گرفت . امروز هم اسپه ورد شوراب مزارع  قريب سي روستا را در دل خود جاي داده است .

5-   ر.ک. به چکيده يي که مترجمان کتاب ارائه داده اند - کتاب نخستين انسان و نخستين شهريار در تاريخ افسانه اي ايرانيان به قلم آرتور کريستن سن . ترجمه ژاله آموزگار  و احمد تفضلي –نشر چشمه 

6-اين نکته تاريخي - اسطوره يي، که آرش جد اعلاي اشکانيان است، درلغت نامه دهخدا هم آمده است .
7-اصل شعر از فخرالدين اسعد گرگاني است و در جايي اين چنين آمده است :
               اگر خوانـنـد آرش را کـمانـگـيـر       که از ساري به مرو انداخت يک تير        
               تو اندازي به جان من زگوراب          هـمي هر ساعــتــي صد تير پرتاب
 
8-  اشاره به بعضي واژه هاي سنسکريت و مازندراني به بيان اين مطلب کمک مي کند ، در سنسکريت kAla(کال) به معني زمان است . اين واژه در گويش مازندراني گل(gul) است و يا در مثالي ديگر در سنسکريت Arakat (آرَکات) به معني از دور است ،در زبان مازندراني همين واژه به اورک بدل شده است . در سنسکريت Apaبه معني آب است ،در مازندراني به آب او گفته مي شود و به همين منوال واژه سنسکريت tApa به معني تب است ، در مازندراني به تب  ،تو گفته مي شود و امثال اين ها فراوان است .


9-گفته مي شود ،هفت خوان رستم، اول بار از سوي خود فردوسي  و تنها در شاهنامه اونقل شده است . فردوسي خالق هفت خوان رستم، نهايت قدرت دستانسرايي خود را در آمدن رستم به مازندران به کار مي گيرد .

10- شرح سرگذشت عبور اسکندر از مازندران در کتاب تاريخ ايران باستان تاليف شادروان مشيرالدوله.

11-جهانگرد معروف  چيني به دستور امپراطور وقت چين (از سلسله هان) از ايران تحت حکومت اشکانيان در سده دوم پيش
 از ميلاد ديدن مي کند . او در گزارش خود به کشت وسيع برنج در سواحل جنوب شرقي درياي مازندران که خود از نزديک آن را ديده است اشاره مي کند . نام اين جهانگرد ژانگ کيان   Zhang Qian  بوده است .

12-  محوطه باستان شناسي گوهر تپه مازندران ، علي ماهفروزي،فصلنامه علمي –پژوهشي اباختر،سال سوم شماره 11و

13 – در اين مقاله آمده است در محل و در ميان بقاياي مواد غذايي ، استخوان هاي گوزن و خوک و گوسفند سانان به چشم مي خورد ولي به نشانه اي ازاستخوان گاو اشاره نمي شود . 

14-  به نقل از کتاب تاريخ تبرستان تاليف اردشير برزگر تصحيح و پژوهش محمد شکري فومشي .14- ر.ک. مازندراني و سنسکريت کلاسيک ، تاليف نگارنده – نشر چشمه 1387

15- مازندراني و سنسکريت "روايت واژه ها" –درويش علي کولاييان  نشرچشمه

16-  در مورد  موضوع بريمان ها  ر.ک. به کتاب ساري و آغاز تمدن برنج – نشر شلفين - 1385 - تاليف نگارنده
17-   . با اينکه کاردر ها در جمع ساکنين ديگر روستا ها  مثل ورند نيز ممکن است ديده شوند ولي نام خانوادگي کاردر در ميان مردم ،چندان مرسوم نيست . 

18-  توضيحات مربوط به جدول آبادي ها:
* ر.ک. متن کتاب مازندراني و سنسکريت کلاسيک (روايت واژه ها) نشر چشمه ، مدخل واژه اسپرز . شرح نام  آبادي هاي ديگر نيز در ادامه و در متن همان کتاب آمده است .                                                                        .                                                                            
** آبادي  اسبوکلا  که ارتفاعات پوشيده از جنگل مشرف به آن است و آن را احاطه مي کند ، داراي وضعيتي استثنايي است . سطح آب زير زميني در اين روستا  فوق العاده بالا است و با حفر چاه  به عمق کم تر از دومتر هم مي توان به آب رسيد .. در اسبوکلا ،آب زير زميني  در سطح و در شکاف هاي کم عمق جريان پيدا مي کند .                           .                                                                                                                          
19-The Language Of The Gods In The World Of Men: Sanskrit, Culture, And Power In Premodern India
(2009/06/01)
by Sheldon Pollock

20- واژه« پهلوي » در ارتباط با  واژه  سنسکريت   pahlavaاست .  از روي فرهنگ نامه يي معتبر ،معناي آن را صرف نظر از ميزان صحت آن ،  عینا در اين جا نقل مي کنيم :                                                                                           
 
pahlava    m. pl. N. of a people (the Parthians or Persians) Mn. x , 44 MBh. &c. (also spelt %{pahnava} ; in the VP. they are said to be a degraded Kshatriya race conquered by Sagara and sentenced to wear beards).      
 Monier Williams Sanskrit-English Dictionary (2008 revision)
 
         
ملاحظه مي شود که واژه سنسکريت pahlava ،از ریشه ای مشترک ، بین کشاتريا و مردم پارتی حکایت می کند.