پنجشنبه 2 دی 1389-0:24
آی عشق، گردن آویز دلم باش!
...ما فقط به نیت اصلاح امور نیست که یقه از یکدیگر مي درانیم ، ما می زنیم تا نزنند ما را ...! از اصلاح طلبی و اصولگرایی حرف می زنیم و پاره وقت ها روی به هتاکی می آوریم و پا را از دایره اصلاح و اصول بیرون می بریم!(يادداشتي از کیوس گوران اوريمي،شاعر و نويسنده سوادکوهي)
بیست و دوم آذر ماه بود که مازندنومه را مزین به گزارشی دیدم تحت عنوان «لطفا ما را ببینید» که اشاره به برپایی نخستین همایش و نمایشگاه سازمان های مردم نهاد مازندران داشت .
گزارش می گفت در مجتمع فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران، مسئولان استانی به افتتاح و اختتام حضور سه روزه همایش ، التفاتی بدان داشتند و افتد و دانی گوشی به گفته ها و گله ها گرفتند و عکسی هم انداختند و رفتند تا به همایشی و نمایشی دیگر ...!
مرا تیتر و عنوان این گزارش جلب و جذب خود کرد و به سیاق همیشه ام ، بعضا" روزانی را به نجوایش می گذرانم و اگر متقاعد شوم – که شدم- خطی به اشارتش می برم که این نیز عادت دراز ساله ی من است.
من با این انجمن ها و سازمان های مردم نهاد آشنایی دارم و می دانم همیاران بیماران سرطانی چه تلاشی دارند تا به داد کسی برسند که درد و داغ سرطان ، دادش را به عرش برده است !
و جمعیتی که دوستدار بهزیستی هستند و به هر دری می زنند تا رخت و لباسی ، نان و نمکی ، ضماد زخم و مرهم جراحتی به نیازمند دردمندش برسانند و جماعتی دیگر ؛ همانان که یاری رسان بیماران تالاسمی هستند.
هربار که به وسع و توان و لیاقتم حواستم در سکوتم هدیه ای برای اینان گرامی داشته باشم ،ناخودآگاه آن بیت پرمعنای حضرت حافظ را زمزمه می کنم که : شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها ... !
و به روی خوش و دل خوش تر همینان انجمنی می اندیشم که بی اعتنا به روی ترش برخی و بعضی مسئولان ، گویی نظر به جای و صاحب جای دیگر دارند و دست از تلاش نمی دارند .
دل بزرگ شان گرم به حضور مردمانی است که دست شان را به عشق انباشت می کنند تا پیشکش نیازمندان شود.
ایضا به تاریخ مذکور – در مازندنومه شریف – گفت و گویی دیدم با نویسنده ی ارجمندی که«نادره محمودجانلو» نام داشت و گفته اند ده کتاب را به زیور طبع برده است .
گزارشگر از دشواری های این نویسنده گران سنگ نوشت و ضمن انعکاس تقاضایش از رئیس جمهوری که به اعتقاد او«پدر ملت» است – و چرا مددش نمی دهد- به ذکر خاطره ای پرداخت که در یک نمایشگاه خبرنگار ژاپنی وقتی متوجه شد زنی با سواد کلاسیک اندک توانسته بدین حجم کتاب بنویسد به او می گوید «اگر در ژاپن بودید شما را روی سرشان می گذاشتند»!
به گاه مرور و ملاحظه ی این گزارش ، مرا هم حکایتی از خاطر گذشت که به سال های پیش تر ، جراید ما خبری آوردند به وقوع حادثه ای در ژاپن؛ گفتند قطاری باری به یک اشکال فنی از ریل خارج می شود و مسئول یکی از ایستگاه های راه آهن چون این حادثه را مرتبط با قصور( دقت فرمایید به معنی واژه قصور) و بی توجهی خود دیده بود ، دست به گریبان جانش برد و خودکشی کرد... !
از این قلم در همان زمان خطی به صحیفه ای رفت که طی آن از صاحبان قلم و راویان اخبار می خواست دست از نشر حکایت هایی از این دست بشویند چون اگر به بدآموزی خبر فوق ، شیوه ی کار آن مسئول راه آهن ژاپن بخواهد تعمیم به دیار ما بیابد ، زبانم لال ، دور از جان بعضی و برخی ، مسئولی از ما باقی نمی ماند که مثلا به همایش و نمایشی بیاید و دلی را به حضور خالی گرم و عکسی هم به یادگار بیندازد...!
چرا فرهنگ ژاپنی را رواج به این تربیت پاک می دهید که کار مسئول شده است افشاگری و البته به دوران تقاعد ...! و تازه بسیاری از این اکابر اشارات شان را دارند اما می گویند مصالح و منافع نظام را اولی می دانند و فعلا سکوت می کنند... و گوشه کنایه شان البته سربسته است و به رعایت برخی مصالح!
دلم می خواست سرکار خانم محمودجانلو که دست به تحریر دارد و شمار قابل ملاحظه ای کتاب هم به زیور طبع برد این را بداند که در ژاپن – همان کشوری که خبرنگارش معتقد است امثال او را روی سرشان می گذاشتند – نگاه مسئولانه شان به امور چنان است که به گاه قصور و سهل انگاری و بروز حادثه و ایجاد ضرر ، خود از خطای خود نمی گذرند و گفتند و شنیدیم که حتی مرگ را به حیات و حضور شرمگین ترجیح می دهند اما ما چه می کنیم...؟
نگارنده اعتقاد دارد تشکل های مردمی در همه جای دنیا تحسین شده است و نغمه ی حضور مردم برای تسهیل امور را باید ستایش کرد اما حضور مردمی و مدد و محبت جمع هرگز رافع مسئولیت اهالی ذی ربط نخواهد بود! به معنی دیگر انجمن ها و سازمان های مردم نهاد نباید اسباب فراموشی تکلیف برای صاحبان تکلیف شوند!
نازنین جماعتی که به درد همنوع به بی قراری می رسند و مسئولان و موظفان را در یاری رسانی پیشی می گیرند هیچ وقت نباید باعث خاطرجمعی اولیاي امور بشوند تا سر مبارک شان این چنین گرم جدل و جدال گردد...!
پس وقتی جای حاشا نیست که چگونه دیباچه های اخبار را به بگو مگوهای خود انباشته ایم و در نهایت ، همانند شهردار متواضع ساری ، وقتی اعضای شورای شهر از کم و کسری ها می گویند و از چاله چوله ها ، فقط اظهار شرمندگی ... و حضرات والی در پاسخ نقد یکی از روزنامه نگاران ، به سخره اش می گیرد که «عجله کرده است» ... و در خارج از استان و در سطح ملی ، هر بهانه – اخیرا عزل یک وزیر- این همه هیاهو را در بر و در پی دارد ... و...و....و...
عزیزان انجمن های مردم نهاد ! دردتان به جان من که نغمه هایم همیشه هبه به شما بوده است:«نغمه هایم خرج درمان شما / جان من هم پیشکش جان شما»
ما سرمان شلوغ است و فرصت نداریم شما را هم ببینیم ! توقع تان شاید زیادی نباشد که می فرمایید «لطفا ما را ببینید» اما مجالی نمی ماند که بخواهیم نگاه به هر سو داشته باشیم و دریابیم چه بر شما می گذرد ؟
ما فقط به نیت اصلاح امور نیست که یقه از یکدیگر مي درانیم ، ما می زنیم تا نزنند ما را ...! از اصلاح طلبی و اصولگرایی حرف می زنیم و پاره وقت ها روی به هتاکی می آوریم و پا را از دایره اصلاح و اصول بیرون می بریم...!
در چنین شرایطی ، همان بهتر که عشق ورزی را پیشه کنیم و خود به داد خود برسیم که آقایان و اعاظم بتوانند فراغتی بیایند و این حذف آن یک نشود ...!
همین دیروز بود که به شتابی غیرمتعارف در کوچه ای اتومبیل می راندم . خطی به دیوار و به سیمای آجرین دیدم که زنهار می داد در آن محله ، یاد و خاطره شهیدی جاری است ...! و می خواست به خود آیم ... به خود دل پیشه که این روزها سرش سوت می کشد از غوغای ناصواب ... آی عشق ، گردن آویز دلم باش ....