دوشنبه 15 فروردين 1390-8:42
نمایش صداقت، نه حماقت
به بهانه سريال پايتخت،جمع زيادي همانند اسپند روی آتش به جلز و ولز آمدند که فرهنگ مازندران دستخوش و دستمایه خنده دیگران شده است و متاسفانه در این ره از بي حرمتی به یکدیگر هم دریغ نکردند و تا وجدان شان اجازه می داد به هم تاختند.(يادداشتي از ربابه حسين پور،خبرنگار-ساري)
از آغازین روزهای سال جدید بلوایی در رسانه های مجازی و سایت های خبری استان به پا شد که صدایش به پایتخت هم رسید.
از آنجایی که علاقه ای به وقت تلف کردن پای برنامه های سرگرم و کسل کننده تلویزیون ندارم از طریق همین رسانه ها متوجه پخش سریال پایتخت شدم،بنابراين تا آخرین قسمت سریال را دنبال کردم.
هر روز پیگیر نظرات و یادداشت های صاحب نظران و اصحاب قلم استان بودم. جمع زيادي همانند اسپند روی آتش به جلز و ولز آمدند که فرهنگ مازندران دستخوش و دستمایه خنده دیگران شده است و متاسفانه در این ره از بي حرمتی به یکدیگر هم دریغ نکردند و تا وجدان شان اجازه می داد به هم تاختند. البته عده قلیلی هم به دفاع بر آمدند که ناسزاهایی هم نثارشان شد.
جنجال فرهنگی عجیبی درست شد که به سیاست هم کشید. عده ای از این آب گل آلود ماهیان خوبی صید کردند،همان هایی که نان را به نرخ روز می خورند و همیشه در تب و تاب فردا هستند.
تعجبم از برخی مسولان ارشد و قلم به دستان مطرح استان بود که به دور از عاقبت اندیشی بر عذر خواهی صدا و سیما از مازندرانی ها اصرار داشتند و پشت سر هم بیانیه صادر می کردند و با اصطلاحات عجیب و غریب سعی بر القای بی حرمتی پایتخت نشینان به ما را داشتند که با این اقدامات محیر العقول هر روز بر تنش موجود می افزودند!
در این بین بدون جانبداری به این آتش برافروخته که هر روز شعله هایش سرکش تر می شد می نگریستم.دوست فرهیخته ای سوال کرد چرا در این آشفته بازار اظهار نظر و ارسال یادداشت و کامنت گذاری دست به قلم نشده ای؟پاسخ دادم قصد دارم پس از پایان سریال یادداشتی بنویسم تا متهم به قضاوت عجولانه یا دفاعی غیر منطقی نشوم.
واقع بینانه بگویم ،این سریال صرف نظر از ایراداتی که بر آن وارد است در مجموع کاری زیبا و نمایش واقعیات در قالب طنز بود نه هجو، طنزی شیرین و آموزنده نه تلخ و گزنده.
این سریال نمایش صداقت بود نه حماقت. مگر غیر این است که همه ما ریشه در روستا داریم؛ روستاییانی پاک و بی آلایش و ساده،که رها و بی تکلف غذا می خورند، حرف می زنند و رفتار می کنند؟
همه ما که این گونه ادعای مان می شود و تصور می کنیم به ما توهین شده ،نان تنوری را به نان های ماشینی ترجیح می دهیم،غذاهای فریزری نمی خوریم و به توستر و مایکروفر نیاز نداریم،عاشق دیزی ،قورمه سبزی و فسنجونیم ،پیتزا و هات داگ و چیز برگر به مذاق مان خوش نمی آيد،چای دودی دوست داریم ،کاپوچینو و کافه گلاسه کام مان را تلخ می کند و نیازی به چای ساز و این جور دم و دستگاه ها نداریم،مبل و راحتی ناراحت مان می کند،روي زمین راحت تریم...
ما ساده رفتار می کنیم ،همان طوری که هستیم،پایتخت هم همین گونه نمایش مان داد؛آزاد و رها ،آن گونه که هیچ چیز ما را اسیر قید و بند نمی کند.
در پایتخت ما نقاب به چهره نداشتیم،دوز و کلک و کلاشی و شارلاتان بازی بلد نبودیم،کلاهبرداری نکردیم ،دو رویی و بی غیرتی نداشتیم،گرگی در لباس میش نبودیم،دروغ نگفتیم.
در پایتخت به همدیگر احترام گذاشتیم،با هم مهربان بودیم، حتی در سخت ترین شرایط. میان ما مرز نبود، ساده و صادق بودیم نه ساده لوح و احمق،اعتماد کردیم چون قلب پاکی داشتیم و دیگران را چون خود صادق می پنداشتیم،به خدا ایمان داشتیم و خالصانه نماز می خواندیم نه ریا کارانه ، متواضعانه بندگی می کردیم نه متکبرانه.
به یاد دارم یکی از همین مسوولان ارشد استان وقتی از سرویس بهداشتی بیرون آمد،ندانسته-بسان کي از همين مازندراني هاي ساده دل سريال- دستش را با پرده دم در سرویس خشک کرد!!
نمی دانم اکنون پست و مقام با جناب ایشان چه کرده که(...)
انتظار داشتیم در سال جدید دل مشغولی مسوولان استان حل مشکلات باشد نه پرداختن به مسائلی که بیان آن از سوی بزرگان موجب ایجاد شائبه در اذهان می شود و البته از برخی اندیشمندان استان هم که جرقه این آتش را روشن کردند انتظار بیشتری داشتیم.
ما سبکساریم. از لغزیدن ما چاره نیست عاقلان با این گران سنگی چرا لغزیده اند؟ پایتخت آیینه ای بود که ما در آن خود را دیده ایم و از دیدن واقعیت آشفته شدیم.
اگر من حقیقت را به تو بگویم عصبانی نباش(سقراط)
ايميل نويسنده: ( heyran55@yahoo.com)