سه شنبه 21 تير 1390-23:19

هلا ای سوگواران صنوبر

...دلم می خواهد کسی پاسخ ام دهد و امیدم نیز که ما سایه سار بید و بنفشه را از دست نخواهیم داد. کسی که کاره ای است و مسئول میانه ، از اندیشه و بیم نابودی جنگل برهاند مرا.(يادداشتي از کیوس گوران اوريمي،شاعر و نويسنده-ساري)


 وقتی پزشک معالج،به عجز از مداوا نشدن دست هایم ، دارویی را پیشنهاد نمود و گفت: درد بی غش است که سال ها به دردمندی ام باقی داشته است ...! از درد دست گفتم که: بی وضویش می نبردم پای شعر؛تا بگویم روزگارم به جهات دیگر نیز به حلوه ی (درد ) است و خدا کم اش نکند تا من به عفن (بی دردی) سرنکنم!

من شاعرم ؛ترنم واژگان ناب مازنی خواب از چشمانم می رباید تا هارمونی ابیات غزل و قصیده ای دفترم را به سلطه ی خویش آورند. حالی چنین از کجا گریبانگیر می شود؟ به شما می گوید ؛ به تاثیر از حوادث و حواشی روزگار پریش ام...!

شما آیا شنیده اید که راویان اخبار از تعطیلی چند شناگاه سواحل خزر گفته اند؟ و گفته اند آلودگی میکروبی به سطح و حدی رسید که باید از تن به آب زدن مردم در این گونه مکان جلوگیری کرد؟

 آب را که حیات استوار اوست به گندآلودند ...! من خزر را می شناسم ،با او زمزمه ها داشتم و به گوش راغب اش قصیده ها خواندم.

مجاری ورودی اش به جریان زلال بود و حجم بی کرانش زیستگاه آبزیان گونه گون. برخی ماهیان اگر شوری اش را تاب نمی آوردند و تخم ریزی شان در قندآبِ رودخانه های متصل به آن صورت می گرفت، از آلودگی شیمیایی و میکروبی اش سخنی در میان نبود.

 آب و مجاری و منابع اش حرمتی داشتند و حرمت شان نیز حریمی. آیا می دانید که سفره های شورابه ی زیرزمین به سطح زمین راه یافته اند؟ چرا چنین شد؟ چون تخلیه ی سفره های شیرین بی حساب و کتاب بود! خب – می خواهید تن و جانم بدین درد و به همدردی – به درد ننشیند؟

چندی پیش بود که همکاران مطبوعاتی و رسانه ای ، حضرت رئیس سازمان محیط زیست کشور را که سفری به دیار ما داشت دوره کردند و سئوال از پی سئوال داشتند اما حضرت رئیس خود شرح مبسوطی آوردند که علی الظاهر و آن گونه که خبرنگار محترم همین مازندنومه اشاره داشتند ، منع شان کردند از واگویه ها زیرا که آش بسیار شور شده بود ...!

جناب معاون رئیس جمهور مصیبت رفته بر محیط زیست را ، داغ جنگل را و درد آب را چنان علمی و به آمار و ارقام تشریح کردند که به گمان این قلم ، اگر رسانه ها منع از انتشار و انعکاس اش شدند،قطعا به نیت جلوگیری از پریشانی خاطر جامعه بود ؛ جامعه ای که قرار است به اطمینان از بیداری مسئولان ، آسوده بخوابد ...!

همین دو سه چند روز اخیر بود که رسانه ای اعلام داشت آفتی به نام پروانه آمریکایی جنگل های شمال را مورد حمله قرار داد و تاثیر حضور آفت گونه اش چنان است که اگر چنین بگذرد که دارد می گذرد ، تا به چند سال آتی ، جنگلی به شوکت سبز نخواهیم داشت!

کارشناس ذی نظری هم رد پای پروانه های آمریکایی را از آستارا تا به ساری و نکا داده است و ایضا گفت رفع اثرش فقط به جمع آوری شان است از سرشاخه ها – و البته با دست – و البته تعلیق به محال ...! حالا شما می خواهید همه جانم به درد ننشیند؟

قصد داشتم به احوال پرس راش و اوجا به جایی بروم که مسئولی بدانجاست با یک سینه عشق به بیشه زار ما ،سر به حنگلداری و به دیدن مهندس نوبخت که می دانم از دیرباز نجوای با چناران دارد اما با یقین به پریشان حالی اش ، از دیدار او منصرف شدم که چه او هم می نتواند به دستان خالی و بی معاضدت اولیای بر صدر ، کاری از پیش ببرد!

 امروز به دق البابی درگشودم و دیدم پیامی آوردند و دعوتی کردند از این کمترین که در جمع سوته دلان همدرد با معلولان ذهنی قائم شهر، سرودخوان شان باشم.

 اوراقی را به ضمیمه ی دعوت نامه دیدم که از جمله اش نامه ی پدر دردمند سه معلول ذهنی بود به مقامات ارفع حاکمیت و شرح مصیبت نگهداری بچه ها .

 به عبارت دیگر ، پدری خواسته است بگوید اگر من قائم به عشق و استوار به تکلیف پدری ، روزگار پریش خود را می گذرانم آیا صبوری و سخاوتم رافع مسئولیت مردان حکومت است؟

مرد دردمند اما استوار با خود شیشه ی عسلی هم آورده بود و گفت زنبورداری هم می کند اما محصول کندوهای عسل را از انفال می داند و پس از کسر هزینه ها ، عسل باقی مانده را به نیازمندان می بخشد!

او گفت که گل و گیاه به همه تعلق دارد و دستمایه ی زنبور برای تولید عسل هم از همین گل هاست ؛ پس نوش باد بندگان خدا را شهد کندوهای من ...!

صاحب دردی بدین نظر دیده اید؟ از درد دریا به درد اوجا و افرا رسیدم و به صاحب دردی دیگر که همه شوریده ی مرا نشانه رفته اند:

برگ نگاران را چه شد؟ /سبزه نگاران را چه شد؟

 زرد است اینک این چمن / درد است بر دشت و دمن

تلخ است کام رود ما / گفتی چمن بدرود ما

 شد بستر رود تجن / آوردگاه هر لجن

زهرابه در جام هراز / نتوان وضویی و نماز

 بلبل خموشستی به باغ / بی جنب و جوشستی به باغ

 بشکسته پای یاسمن / گریان شدی باغ و چمن...

دلم می خواهد کسی پاسخ ام دهد و امیدم نیز که ما سایه سار بید و بنفشه را از دست نخواهیم داد.

کسی که کاره ای است و مسئول میانه ، از اندیشه و بیم نابودی جنگل برهاند مرا. من نمی توانم از رمز عشق بگویم و بسرایم تا پشمینه پوشان مورد نظر حضرت حافظ ، فیض از مستی عشق برند و دردی دوا کنند.

نباشد که محیط حضور ما ، به غفلت ما و به اشتغال ما در میادین منازعه ، تعریف متعارف و منطقی خود را از دست بدهد.

 هلا ای سوگواران صنوبر / هلا ای مردم غم جامه دربر

 به سروستان ایران،همت ات کو / نیاز رحمتستی ، رحمت ات کو؟

بیا دستی بریم بر زلف بیشه / بیا دورش کنیم از زخم تیشه

 نهالی تا قدمگاه چناران / بریم تا خانقاه نوبهاران

 به ساغر پر کنیم سبز صنوبر / نشانیم بیشه را با سبزه در بر

که جان این گونه با او تازه گردد / جبال و جلگه پرآوازه گردد ...

ايميل نويسنده: kiousg@yahoo.com