پنجشنبه 12 آبان 1390-21:29

می رود که تمامی بودن مازندران به فراموشی سپرده شود

روز مازندران اگر مازندرانی بودن مان را فرایادمان آورد روز مازندران است وگرنه روزی است همچون دگر روزهای مان غرق در روزمرگی.(به بهانه روز مازندران؛ياددداشتي از منيژه ظفرآبادي-پژوهشگر و ويراستار،متولدشيراز و ساکن ساري)


از اوان کودکی هرگاه چشمم به نقشه ی پرشکوه ایران می افتاد ، سبزینگی نوار مانند کناره ی خزرش نظرم را جلب می کرد.

 من در جایی نزدیک به جنوب نقشه ، رشد می کردم که اگرچه چون کویر زرد رنگ نمی نمود،سبزی اش بدان حد نبود که در نقشه سبزش بنگارند.

 همیشه در رویا و تخیل،سرزمینی همیشه بارانی را می دیدم که سرد و خنک می پنداشتمش، سرد شاید از آن روی که در دیار من ، باران تنها در فصول سرد و خنک می بارید و می بارد.

 نخستین باری که نقشه را تا کردم و بر آن شدم در معیت خانواده این همه شکوه را به تماشا بنشینم ، تابستان بود؛چند روزی را در تهران مانده و کوله بر دوش ، راهی این دیار سبز شدیم.

 غروب بود که کندوان را گذراندیم و به سرزمین همیشه بهار رسیدیم؛ باشکوه تر و سرسبزتر از آنچه می اندیشیدم و در نقشه دیده بودم.

جاده را مهی غلیظ پوشانده بود. از "مه" تا آنگاه تنها در کتاب ها خوانده و در امتحان جغرافیا تعریفش کرده بودم. سرم را از پنجره ی ماشین بیرون آوردم و با تمام وجود نفس می کشیدم و اگر نبود یادآوری برادر شهیدم (فریدون جاویدیاد) شاید گرسنگی را نیز از یاد می بردم.

سفارشم در رستوران غذایی محلي بود که تنها نامش را می دیدم و از ترکیباتش نمی دانستم (میرزا قاسمی)و ماهی ای که نامش به زبان مادری ام بود و ماهی بودنش ، به شمال آمدنم را فرایادم می آورد.

 نزدیک به نیمه شب بود که به دریا رسیدیم و تاریکی شب مانعم نشد از قدم زدن در ساحلی که نقشه ی کهن دیارم را رنگی دیگر زده بود.

نوای نی دایی ام در نخستین شب ورودمان به مازندران در کنار دریا ماندگارترین یادمان زندگی ام شده است.

حالا باید مازندران را بیشتر می شناختم ، پس کاغذی برداشتم و درباره اش به تحقیق پرداختم و آموختم مازندران استانی است در شمال کوه های اساطیری البرز و کرانه ی جنوبی نیلگون خزر ، هم مرز با استان های گلستان ، سمنان، تهران ، قزوین و گیلان و مردمانی به طراوت باران که به زبان مازندرانی یا تبری سخن می گویند و با زبان فارسی آشنایی دارند.

 وجود دریای خزر ، نقش تعیین کننده ای در آب و هوای این سبزه دیار و زیبایی های بی نظیر مازندران دارد. مازندران استانی است با جایگاه ویژه ، آرمیده در کنار خزر و همجوار با چهار کشور ساحلی این دریا یعنی ترکمنستان ، قزاقستان ، روسیه و آذربایجان.

مازندران دارای شبکه ی ارتباطب بسیار قوی و گسترده ای است ، اتصال به شبکه ی سراسری راه آهن کشور، وجود سه فرودگاه بین المللی و برخورداری از سه جاده ی ارتباطی با استان تهران. اراضی حاصلخیز ، طبیعت مفرح و گوناگون ساحلی، دشتی ، جنگلی و کوهستانی همه و همه شرایطی آفریده اند برای توسعه ی صنعت گردشگری و دسترسی به بازارهای هدف داخلی و خارجی.

مازندران را خواندم و دیدم و در حد توانم شناختم. دیری نپایید در این کهن دیار ، رحل اقامت افکندم و از جنوب نقشه راهی شمال شدم .

 حال روزها و شب هایم در جایی سپری می شود که از کودکی جایی در اندیشه و تصورم داشته است. روزهایم که می گذرد به گوشم می خورد که روزی را در تقویم خورشیدی دیارم به نام روز مازندران اختصاص داده اند.

 اینجا و آن جا در پی اش هستم تا دریابم که در خور این کهن دیار چه خواهند کرد؟اصلا این همه شکوه و سرافرازی را چند روزی به شرح و وصف خواهند نشست؟

در روز مازندران و نشستی که به وصفش خواهند ، آیا از واپس ماندگی هایش گفته خواهد شد؟ آیا صادقانه بر زبان خواهیم راند کاستی های این سبزه نگین را ؟ آیا و آیا و آیا ...؟

در روز مازندران به زبان و گویش شیوایی که می رود تا به فراموشی سپرده شود آیا سخنرانی خواهیم داشت؟ آیا طرحی و رنگی از مازندران و مازندرانی فرا روی مان خواهد بود؟ اصلا در روز مازندران چه می خواهیم ؟ از کدام پاسداشتش قرار است سخن بگوییم ؟ اگر هم وطنی از دیگر جای های این دیار از مازندران و آنچه بر آن گذشته و آنچه هست بپرسد ، آیا پاسخی داریم؟

 خزر اگر لب به سخن باز کند به ما در چنین روزی چه خواهد گفت؟ جنگل های رو به تخریب اگر قلم شوند و بنگارند ، چه خواهند نگاشت؟ بقعه ها ، سقانفارها ، آب انبارهای کهن و ... همه و همه چه خواهند سرود در برابر این همه بی وفایی؟!

روز مازندران اگر مازندرانی بودن مان را فرایادمان آورد روز مازندران است وگرنه روزی است همچون دگر روزهای مان غرق در روزمرگی.

 مازندران می رود که تمامی بودنش به فراموشی سپرده شود ، پس روزش را سال کنیم و برای جاودانه ماندن و برفراز بودنش همه روزه کوشا باشیم.