يکشنبه 4 دی 1390-8:17
ورق می خوای یا تاروت؟
بعد از دقایقی پیش من آمد و گفت:"ورق می خوای یا تاروت؟" -چی؟ متوجه منظورتون نمی شم؟! -فال ورق با قهوه 8 تومنه ! فال تاروت با قهوه 12 تومنه که کامل تره!/ ورق ها را با مهارت خاصی جلوی من ریخت و گفت:"28 سالته؟!" - نه! چطور؟! - آخه وقتی فنجون قهوه رو برگردوندم دیدم نوشته 28 و شکل یه گربه هم افتاده!...(گزارش مستند مازندنومه از فال قهوه)
پیش بینی وضعیت آینده و تدبیر وقایع دلخواه و یا ناگوار میان اقشار مختلف مردم همیشه جذابیت فراوانی دارد.
برخی از روی کنجکاوی و برخی خوش باوری به در دکان هر فال گیر و کف بین ، جادوگر و رمالی می روند تا شاید بتوانند با کمک رمل و اسطرلاب به آرزوها و رویاهای دور و دراز خود دست یابند و در این راه هزینه های هنگفتی هم متقبل می شوند!
بارها از رسانه های مختلف خبرهای متفاوتی از دستگیری ساحران و جادوگران و رمالان خواندیم و شنیدیم. این اخبار مختص کشورمان هم نیست ، همین چند وقت پیش اعدام پیرزن 70 ساله رمال عربستانی که با شمشیر گردن زده شد تیتر رسانه ها بود.
متاسفانه در کشورمان با این قماش بسیار مهربانانه برخورد می شود ، آنها آزاد و بی دغدغه با کلاهبرداری های کلان از مردم ساده نردبانی می سازند به درازای 3000 میلیارد تومان ! و درنهایت پس از چند ماهی حبس و جریمه آزاد می شوند و باز روز از نو و روزی از نو!
به خاطر پرطرفدار بودن انواع فال،به ويژه فال قهوه بين دختران و زنان مازندراني و بررسي شيوه برخورد و چگونگي کاسبي آن ها،همکارمان خانم -ربابه حسين پور-را نزد فالگير معروفي در قائم شهر فرستاديم تا ضمن ضبط صداي فالگير،گزارش مستندي نيز تهيه کند.
در بخشي از اين گزارش آمده:"
...سر دبیر محترم گفت:"آدرس یک زن فال قهوه بین رو تو قائم شهر بهت میدم که خیلی طرفدار داره و ظاهرا خیلی از حرفاش به قول مشتریاش درسته!"...
بعد ازظهر یکی از روزها تنها به سمت منزل زن فالگیر رفتم البته با کمی دلهره وترس! منزلش گوشه ای پرت در اطراف قائم شهر بود،زنگ زدم، مردی با صدای بمی گفت:از در داخل کوچه بیاین تو! در باز شد، نگاهی به اطرافم انداختم ، داخل حیاط شدم ،صدای زنی می آمد که ظاهرا با تلفن صحبت می کرد،بعد از چند دقیقه تلفن زن تمام شد. به گرمی سلام و احوال پرسی کرد و گفت:"بفرمایید بشینین عزیزم،البته یه کم زود اومدی، می خواستم تو این فاصله به کارهام برسم ولی اشکالی نداره!"
همینطور که حرف می زد به سمت آشپزخانه رفت و با فنجان قهوه آمد و گفت:"قهوه رو که خوردی به سمت قلبت برگردون! الان هم اگر اجازه بدی به مریضم غذا بدم."
گفتم:"خواهش می کنم اول به مریضتون برسین."
زن با سینی غذا از آشپزخانه به سمت اتاق خواب مقابلم رفت ، مردی که به نظر شوهر زن بود روی تختی دراز کشیده بود و ظاهرا قادر به حرکت دادن هیچ عضوی از بدنش نبود.زن قاشق غذ را در حالی که بسیار به شوهر بیمارش ابراز عشق می کرد در دهانش می گذاشت و مدام قربان صدقه اش می رفت، بعد رو به من کرد و گفت:"از صدقه سر همین شوهر بیمارم روزی می خوریم!"
بعد از دقایقی پیش من آمد و گفت:"ورق می خوای یا تاروت؟"
-چی؟ متوجه منظورتون نمی شم؟!
-فال ورق با قهوه 8 تومنه ! فال تاروت با قهوه 12 تومنه که کامل تره!
گفتم:"اونی که کامل تره رو می خوام! "
ورق ها را با مهارت خاصی جلوی من ریخت و گفت:"28 سالته؟!"
- نه! چطور؟!
- آخه وقتی فنجون قهوه رو برگردوندم دیدم نوشته 28 و شکل یه گربه هم افتاده!
بعد از من خواست 26 ورق را انتخاب کنم! انتخاب کردم ،ورق ها را برگرداند و گفت:"نیتت برای خودته یا شخص خاصی؟"
گفتم:" برای خودم! "
گفت:"چند ساله ازدواج کردی؟"
لبخند زدم و از همون اول فهمیدم بیچاره به کاهدون زده!وقتی متوجه سکوت سنگینم شد،گفت:مجردی؟! از اول که گفتم تو فنجونت گربه افتاده! گربه هم یعنی دعا،یعنی اینکه یه فرد 28 ساله برات دعا کرده و یا تو 28 سالگی دعا و طلسم شدی! بعد شروع کرد به گفتن خصوصیات اخلاقی من که البته لابه لای حرف هایش حسابی مچش را می گرفتم!
حین تفسیر اشکال نامفهوم قهوه غلیظ شده که روی دستمال کاغذی برگردانده بود،گفت:"مادرت خیلی نگرانته!"
-کی نگرانمه؟
- مادرت!
گفتم:"مادرم چند سال پیش عمرشو داد به شما!"
سرخ شد و گفت:"پس این زن کیه که نگرانته؟!"...
متن کامل اين گزارش را در صفحه"گزارش": http://www.mazandnume.com/?PNID=V13030 بخوانيد.