چهارشنبه 27 ارديبهشت 1391-4:6

حسرت،پشت دیوار شهرک های این جماعت...

متولیان استانی نیز هر ساله در ایام نوروز و سپس تابستان با شور و شعف از آمار بالا و بلند مسافران حرف می زنند و به این پذیرایی می نازند،بدون اینکه به این سوال جواب بدهند ، چه چیزی عاید استان شده است ؟ آنها که با خودشان ، حتی آب را نیز می آورند ! شاید نتوانند بلال درست کنند و یا پاییز و زمستان ، هیزم بیاورند و من و برادرها ی من در شمال بلال و هیزم آنها را فراهم می کنیم.


مازندنومه؛یادداشت مهمان،علیرضا فلاح،نویسنده و کارگردان:آن قدیم ها ، اواخر نوجوانی که غرور خاصی بر رفتارمان حاکم بود ، دربرخورد با بعضی از موارد، عکس العمل های خاص هم داشتیم.

 احساسات ما خیلی کنترل شده نبود . یادم می آید می خواستیم برویم دریا ، به ما اجازه نمی دادند .چه کسانی ؟ کسانی که عمداً از تهران آمده بودند و سواحل را خریده بودند و راه های دریا را بسته بودند و ما که بومی منطقه بودیم حق ورود به دریا را نداشتیم و پشت دیوار شهرک های رنگ وارنگ این جماعت می ماندیم به حسرت ...

 آن زمان ، قصه ای در حال شکل گیری بود ، جوانی که این وضعیت را بر نمی تابد و داخل قصه چه کارها که نمی کرد برای آزاد ساختن ساحل ها ، حداقل برای شنای ساکنان بومی منطقه و نه استفاده های دیگر ...

سال ها گذشت . مسیر زندگی عوض شد . سن وسال بالا رفت و احساسات کنترل شده تر شد و خیلی از چیزها به عنوان ارزش و هدف رنگ باخت و ارزش های دیگری جای آن را گرفت . دغدغه البته سر جای خود بود .

 هجوم به شکل گسترده تری آغاز شد و در سکوت و سکون درد آور مسئولان استانی ، زمین های کشاورزان به تارج رفت و چشم برهم زدنی ، استان سرسبز مازندران شد ییلاق و تفریح گاه عده ای که اندکی ناچیز از ثروت خود را تبدیل به ویلا و قصر می کردند و عشرتکده های بهاری و تابستانی و خانه های خلوت پاییزی و زمستانی خود را فراهم می ساختند .

 اگر یک روستایی بیچاره برای فرزندش که ازدواج کرده بود و با یک بچه دیگر نمی توانست در خانه پدری زندگی کند ، اگر می خواست در زمین پدری خود خانه بزند ، جواز نمی دادند و حتی دیدم که زندانی هم شدند اما در یک چشم به هم زدن مجوز ساخت شهرک در دل زمین کشاوری صادر می شد و فریاد به گوش کسی نمی رسید...

با خانواده ام از روستای مان داشتم می رفتم محمودآباد ، جهت مهمانی، ماشین در کوچه گیر کرد . کوچه عادی ، کنار خانه و زندگی مردم شد کمربندی شهر و پارکنیگ ماشین های رنگ وارنگ دوستان پایتخت نشین که بعضاً مثل قوم مغول، بومی هارا از خانه و کاشانه بیرون کرده بودند و صاحب همه چی شده بودند ...

عجله داشتم ، اما جوانکی مست ، با دوستانش راه را بند آورد . با ماشین شاسی بلند ، وسط خیابان ، به شکل خلاف در حال دور زدن بود و مامور راهنمایی و رانندگی نیز بروبر نگاه می کرد و یک مرد ساده دل شمالی هم جلوی ماشین هارا گرفته بود تا این آقا راحت مسیر خلاف را طی کند .

 اگر روزی در تهران آدرس بخواهی ، شاید با جواب سر بالا مواجه شوی ، اما اینجا ، اگر آدرس بخواهی ، مردان ساده دل شمالی ، شما را تا مقصد نیز می رسانند ، لیوانی آب بخواهی ، قطعاً به شما ناهار و شام هم می دهند !

 به هر حال بوق زدن افاقه ای نکرد و ماشین من و آن جوان ، شاخ به شاخ هم متوقف شد . جالب اینجا بود که در عین خونسردی و آرامش من ، جوان آمد جلو ، در ماشین مرا بازکرد و به قصد درگیری ، عربده کشید ...

از چند متری او بوی تعفن مشروبات الکی که مصرف کرده بود ، مشام را آزار می داد و تلوتلو خوردنش ، نشان از درستی حدس من ... یکی از دوستانش بدو بدو آمد جلو ، مثلاً میانجیگری ، و در حالی که از افراط در مصرف مواد مخدر ، روی پای خود بند نبود ، مرا دعوت به آرامش مضاعف می کرد و هی عنوان می کرد که حالش خرابه اخوی ... حالش خیلی خرابه ...

به هر حال زن و فرزند توی ماشین بود و بهترین راه حل کوتاه آمدن ، و بی توجه به عربده کشی آن جوان ، راه مان را گرفتیم و رفتیم ...

چند سالی هست که در شهرهای شمال، به خصوص غرب استان ، از این دست اتفاق بسیار می افتد و ای بسا کار به جای باریک تری نیز می کشید ...

روزی روزگاری آنها در اقلیت بودند ، امروز ما در اقلیت هستیم و جالب اینجاست که در شهر خود ،جای پارک ماشین نداریم ، محل استراحت در پارک نداریم ، محل شنا در دریا نداریم ....

این برای الان نیست . سال 1370 در یک مجله هفتگی ، مخصوص نیروی مقاومت بیسج گزارشی از وضع شهرهای شمال چاپ شد با عنوان ( مناطق حاشیه ای کشور ، سکوی پرتاب تهدید های فرهنگی ....) ...گزارش های رسیده ، حاکی از رشد مفاسد اجتماعی در برخی مناطق شمال کشور است.

 بعضی از این شهرها به دلیل زیبایی طبیعت اطراف آن ، سالانه پذیرای بیش از 800هزار نفر مسافراست( آمار متعلق به سال 1370 است ) این شهرها به مکانی جهت استفاده از مواد مخدر ، مشروبات الکلی ، همچنین فحشا تبدیل شده است. طبق آمار ، 60درصد از بزه کاریهای کشف شده را مسافران جوان مرتکب شده اند .

 طبق همین گزارش طی یک دوره 9 ماهه بیش از 500 تن به اتهامات مختلف ، از جمله تهیه تعداد زیادی تصاویر قبیح از زنان در این شهرها دستگیر شده اند ...

 از این دست گزارش ، در این سال ها به خصوص ، فراوان است که به هر دلیلی رسانه ای نمی شود . نوع بی بند و باری عوض شده است ، اگر در سال 1370 این گزارش به عنوان هشدار چاپ شده بود ، امروز 21 سال از آن تاریخ می گذرد و فضا آن چنان باز شده که دیگر خیلی چیزها قبح خود را از دست داده است و در سایه یک سری از سهل انگاریهای وحشتناک مسئولان و بعضاً انحرافاتی که در دستگاه های دولتی رخ می دهد ، بعضی از این موارد قبیح ، توجیه هم می شوند و عده ای با خیال راحت ، هر کاری کاری دل شان بخواهد می کنند و تا بخواهی یک کلمه حرف بزنی، تو را حواله می دهند به اختلاس بزرگ تاریخ ایران و بحث انحراف و یک سری واژه هایی که فقط بر روی کاغذ مصرف دارد و به درد سخنرانی آتشین فلان مسئول می خورد ...

متولیان استانی نیز هر ساله در ایام نوروز و سپس تابستان با شور و شعف از آمار بالا و بلند مسافران حرف می زنند و به این پذیرایی می نازند ....بدون اینکه به این سوال جواب بدهند ، چه چیزی عاید استان شده است ؟ آنها که با خودشان ، حتی آب را نیز می آورند ! شاید نتوانند بلال درست کنند و یا پاییز و زمستان ، هیزم بیاورند و من و برادرها ی من در شمال بلال و هیزم آنها را فراهم می کنیم .

 و تمام بهره من و برادران هم استانی من ، فقط فروش بلال و هیزم و سپس تحویل گرفتن صدها تن زباله و نخاله و به جا ماندن صدها فسق و فجور آشکار و پنهان است ....

من از کسی پاسخ نمی خواهم که چه باید کرد ؟ چه فایده !؟ کافیست که اشاره بکنم به مثلاً سخنان آقای هاشمی فسنجانی در بحث نامه ایشان به امام (ره) برای ارتباط با آمریکا ، یا مثلاً اشاره بکنم به یک مسئله ای در جدال عجیب و بعضاً کودکانه بین مجلس و دولت ، آن وقت خدا می داند چندین و چند صفحه پاسخ برای من می آید و به چه کسانی باید پاسخگو باشم ... بگذریم ... و البته کار ما گذشتن است . چاره ای هم نداریم اگر نگذریم . ما با آنها در کنار هم توی روستای مان زندگی می کنیم .

با هم کنار می آئیم . اما نمی دانم پسرم را چه کار کنم ؟ او دیگر به خانه پدربزرگش نمی رود تا به قصه های او گوش کند . می خواهد برود پیش دوست جدید تهرانی خود ، خانه شان ، از تلویزیون ماهواره ای آنها فیلم های قشنگ ببیند ! به بازی با پسر عموها و بچه های همسایه راضی نیست . از گجت پسر همسایه جدید خوشش آمده است و... این قصه سر دراز دارد!

ایمیل نویسنده : (marf.aski@yahoo.com