جمعه 23 تير 1391-17:48

قصه داش حبیب

امامعلی حبیبی توی باغ، بیل در دست و چکمه‌های باغبانی به پا، روبروی دوربین می‌گوید:من یک وجب ازین خاک را با دالاس و مالاس عوض نمی‌کنم.


مازندنونومه،ارسالی کاربران:سال های آخر حکومت رضا خان بود.در بخش گنج افروز ، روستای درزی کلای بابل مدرسه‌ای وجود نداشت، مکتب محقر دهکده نحوه خواندن قرآن را یاد می داد.

ننه بیگم معلم خوبی در آموزش لغات عربی نبود. بچه های بازیگوش روستا هم استعدادی بروز نمی دادند در آموختن. به همین خاطر خردسالان گریزان از دروس مکتب خانه را می‌برد ساحل و کشتی یاد می‌داد.

علی پسر ننه بیگم هم می‌آمد. اما فقط امامعلی پسر برارجان بود که پشت همه را به ماسه‌های لب ساحل می‌رساند.

سرزیر بغل، زیرگیری و الفبای "سروته یکی" را همان جا از ننه بیگم یاد گرفت. معلم زودتر از شاگرد فهمید که او جای ساکن نشستن روی زیلوی مکتب، آینده را باید با غلت خوردن روی کُرک و کاه‌های تشک تعقیب کند.

حبیبی هنوز هم بعد از هفت دهه گاه و بیگاه اسم ننه بیگم را می‌آورد. آموزش فنون توسط زنی که قرآن یاد می‌داد، شاید اغراقی باشد از ببر مازندران تا غیر مستقیم بگوید سهم زیادی برای سایر مربیانش قائل نیست.

دهه سی شمسی بهترین دوران تاریخ کشتی ایران است. تختی در تهران از زورخانه آغاز کرد، ابوالقاسم سخدری در خراسان از پاچوخه و امامعلی حبیبی هم در مازندران از لوچو.

آن نسل، ترکیبی بود از اصالت فرهنگ‌های متنوع کشتی در نقاط مختلف ایران. در دوازده سالگی پدرش فوت کرد. برادرانش او را سوار قاطر کرده و با اثاثیه مختصری روانه شاهی (قائم شهر) کردند تا نزد خواهرش زندگی کند.

در آنجا به کمک شوهر خواهرش کاری در مغازه آهنگری با روزی ۵ ریال اجرت دست و پا کرد. حبیبی بعد از دو سال رفت نجاری اما متوجه شد که در این جور پیشه ها دوام بیار نیست.

کارگری در کارخانه نساجی شاهی هم زودگذر بود.در باشگاه شهنام همان کارخانه زیر نظر اسکندر متولی تمرین را شروع کرد.

دوران سربازی‌ حبیبی در تیپ مستقل گرگان بود. در مهرماه ۱۳۳۱ وقتی یک ماه از خدمتش باقی مانده بود فرمانده گردان از او خواست در مسابقات کشتی لوچو در ساری شرکت کند. سرباز جوان برای این که وزنش معادل قهرمانان وزن باشد مجبور شد جیب هایش را پر از سنگ کند. با این حال پشت همه را به خاک رساند و آقای مفتاح استاندار مازندران مدال افتخار را به سینه اش زد.

انتخابی المپیک حضور حبیب الله بلور در شاهی فرصت خوبی شد تا ریزه کاری‌های کشتی مدرن را هم بیاموزد. در مسابقه دوستانه‌ای با حضور شهردار شاهی، مقابل تیم منتخب تهران، همه همشهریانش باختند و فقط دست او بالا رفت.

بعد از مسابقه شهردار گفت:چطوری پسرم؟ به مرحمت شما خوب و بیکار.همین مکالمه کوتاه پس از مسابقه کافی بود تا با حقوق ماهی هزار ریال، به عنوان آتش نشان شهرداری شاهی استخدام شود.

در سال ۱۳۳۲ در مسابقات قهرمانی کشور به میزبانی اصفهان و سال بعدش در مشهد در رده چهارم قرار گرفت.

اشتیاقش به این ورزش روز به روز بیشتر می‌شد. اما در همان زمان مادرش سیده فاطمه سکته کرده ، به شدت بیمار بود: "سرافکنده و معذب به سوی فرمانداری حرکت کردم. برای نجات مادرم پول لازم بود و من تصمیم داشتم با سه ماه حقوق مساعده بگیرم." اما فرماندار پس از ساعتی معطل نگه داشتن کشتی گیر جوان، با لحن تندی می‌گوید وقت ندارد قصه بافی‌های او را گوش کند.

حبیبی دوباره می گوید: "مادرم سکته کرده و بستری است. از تهران هم مرا برای انجام مسابقات قهرمانی کشور احضار کرده‌اند."

سپس بخشنامه فدراسیون کشتی را هم به فرماندار نشان می دهد: "تمنا می کنم دستور بفرمایید مبلغ سیصد تومان حقوق سه ماه من را پیش بدهند." اما فرماندار با عصبانیت فحاشی می‌کند.

لحظه‌ای بعد پاسبانی وارد شد و فرماندار به او گفت: این چاقوکش حرفه‌ای را از دفتر من بیرون کنید و اگر خواست سماجت کند تحویل شهربانی دهید.

جوان درزی کلایی که در عمرش هرگز با کسی گلاویز نشده بود، جای ۳۰۰ تومن مساعده با اتهام چاقوکشی هم مواجه شد تا با غرور خرد شده و دنیایی از مشکلات در زندگی شخصی، عازم مسابقات انتخابی شود.

در زندگینامه حبیبی "فرزند شالیزار"، نوشته حسین صمدی در سال ۱۳۴۴، این ماجرا شرح داده شده است.

اما این مسئله تنها مشکل حبیبی نبود، چرا که در تهران رقیبی محبوب به نام جهانبخت توفیق که قهرمان جهان شده بود انتظارش را می‌کشید.

حبیبی در مسابقات انتخابی برای ملبورن با فن یکدست و یکپا توفیق را به پل برد تا بزرگترین شگفتی انتخابی‌ها را رقم بزند: "در این حال حتی یک نفر هم به افتخار پیروزی من کف نزد و زنده باد مرده بادی هم نگفت. اما وقتی می‌خواستم از روی تشک بیرون بروم یک نفر از داخل جمعیت فریاد کشید: زنده باد ببر مازندران."

گذشتن از سد جهانبخت توفیق ساده نبود. به همین دلیل دوباره بین این دو کشتی گذاشتند. وقتی بار دوم توفیق را ضربه کرد، حاضر نشد رهایش کند. از همان جا یعنی روی تشک می گفت: اول همه تایید کنند که برنده‌ام تا بعدا زیرش نزنند.

پس از مسابقه، شاه که در جایگاه ویژه نشسته بود به پدیده انتخابی‌ها گفت: "حبیبی در المپیک حتما باید اول شوی".

- "سری فرود آورده گفتم اگر مرا اعزام کنند حتما اول خواهم شد".

- "چه کسی تو را اعزام نمی‌کند؟"

- سرتیپ ایزدپناه رییس تربیت‌بدنی که نمی‌دانم چرا با من مخالف است

-"مگر این مسابقه نهایی نبود؟"

- چرا قربان

- "خوب تو که پیروز شده‌ای باید بروی"

- چون من مازندرانی‌ام و پارتی ندارم کسی مرا اعزام نمی‌کند و گرنه به شما قول می‌دهم که مدال افتخار را برای کشورم به ارمغان بیاورم.

می‌گوید هنوز ۱۵ دقیقه هم نگذشته بود که فرماندار شاهی هم سر رسید و گفت: حبیبی بیا این سه هزار تومان پول تعارفی را بگیر. به عنوان دستخوش می‌دهم تا به زخم کارهایت بزنی. من به قهرمانان ارادت خالصانه دارم، خصوصا تو که روستازاده پاکدلی هستی.

حبیبی اما پول را رد کرد و گفت: "تو حقوق خودم را که ۳۰۰ تومان بود ندادی و به من که هیچ دعوا گرفتن بلد نیستم گفتی چاقوکش. چطور حالا به من اردات خالصانه پیدا کردی و شدم پاکدل؟"

حبیبی می گوید: "هرچه کرد آن پول را نگرفتم، در حالی که به صد تومان آن هم معطل بودم."

ماجرای مدال

وقتی دور اول به اوله آندربرگ خورد، ناراحتی را به وضوح در چهره هم تیمی‌ها دید.

این سفر اول حبیبی بود اما باتجربه‌ترهای تیم ملی آندربرگ را خوب می‌شناختند؛ برنده چهار طلا و دو نقره کشتی آزاد و فرنگی در مسابقات جهانی و المپیک. حبیبی فقط یک نکته از رقیب سوئدی می‌دانست.

قبل از پرواز به ملبورن، رقیب و رفیقش جهانبخت توفیق به او گفته بود؛ آندربرگ همان اول مسابقه ضربه محکمی به نقطه حساس گردن حریف می‌زند. طوری که داور خطا نگیرد اما حریف چنان گیج می‌خورد که دیگر نتواند مبارزه کند.

ظهر روز بیست و هشتم دسامبر ۱۹۵۶ هر بار که آندربرگ خواست گردن جوان مازنی را ناکار کند، او مچ دستش را قاپید. نتیجه نهایی، پیروزی ضربه فنی در کمتر از پنج دقیقه بود به سود نماینده ایران.

حبیبی گیولا توث از مجارستان و راجر بیل فرانسوی را هم با امتیاز عالی برد. نخستین هماورد او در روز چهارم رقابت‌ها گاریبالدو نیتزولا از ایتالیا بود.

حبیبی که سرماخوردگی آزارش می‌داد با دوبنده قرمز رفت روی تشک اما برخلاف انتظار، آن که باید آسان‌ترین حریفش می‌شد بیشتر از بقیه او را به دردسر انداخت.

کیومرث ابوالملوکی، داور اعزامی، می‌گوید او خیلی حبیبی را اذیت کرد. کشتی‌گیر نیرومندی بود که با سه پیروزی پا به دور چهارم گذاشته بود.

هم تیمی‌هایش او را به دلیلی که بر ایرانی‌ها پوشیده بود "پوم پلاستیک" می‌نامیدند.

حبیبی می‌گوید: "هر سه چراغ قرمز روشن شد اما داور وسط که اهل آفریقای جنوبی بود، تحت نفوذ نماینده فیلا از ایتالیا دست نیتزولا را برد بالا". تماشاگران استرالیایی داوران را هو کردند.

بحث کنار تشک بالا گرفت، سرانجام رای تغییر کرد و حبیبی برنده اعلام شد. اما این دعوا شاکی ایرانی هم دارد؛ ناصر گیوه‌ چی نایب قهرمان المپیک هلسینکی. او در شب سوم رقابت‌های ملبورن مقابل آنترو پنتیلائه از فنلاند برنده شد و دستش را بردند بالا. اما فردایش رای را برگرداندند.

گیوه ‌چی می‌گوید: "من را قربانی کردند تا حبیبی قهرمان شود."

گیوه‌ چی شب ۳۰ نوامبر ۱۹۵۶ پنتیلائه را برد و به او باخت. حبیبی نیز شب اول دسامبر، به نیتزولا باخت و او را برد. گیوه ‌چی تغییر نتایج این دو مبارزه را توافقی بین سران فدراسیون جهانی می‌داند.

آروو هیمبرگ از فنلاند عضو جدید مجمع جهانی این رشته ورزشی از نماینده کشورش دفاع می کرد که به گیوه چی باخته بود.

آنسلمو بافی چیو عضو ایتالیایی فیلا نیز حامی ورزشکار کشورش بود که مقابل حبیبی برنده اعلام شده بود.

فیلمی از آن رقابت‌ها باقی نمانده و کسی نمی‌داند سرنوشت فیلم هایی که قاسم فارسی، تصویربردار اعزامی کمیته المپیک ایران، ضبط کرده بود چه شده. در گزارش های محمود منصفی نماینده کیهان در آن المپیک نیز مسئله گیوه‌ چی-حبیبی به روشنی بازگو نشده است.

کشتی‌گیران حاضر در مسابقات به واسطه دوستی با هر دو کشتی گیر، درباره جزئیات ماجرا صحبتی نکرده و گفته ‌اند حواس شان به قرعه، رقبا و کشتی‌ های خودشان بوده.

آن چه رسمیت دارد و باید به همان استناد کرد، کتاب رسمی کمیته بین المللی المپیک است که پیروزی را با امتیاز به نام حبیبی درج کرده.

داستان بستایف، مبتکر فن قلاب

بعد از برتری جنجالی مقابل حریف ایتالیایی، حبیبی بر کاساهارا رقیب ژاپنی‌اش هم غلبه کرد.

اما بعد از مسابقه گفت دیگر رمقی برای حضور در آخرین مسابقه مقابل الیمبگ بستایف، نماینده شوروی، ندارد.

شادروان دکتر زاهدى معاینه‌اش کرده و تب او را ۴۰ درجه گزارش کرده بود. بلور و دستیارش مجتبوی می‌گفتند شاید این فرصت هرگز تکرار نشود و هر طور شده باید کشتی بگیری.

اما حبیبی می‌گفت مدال نقره هم خوب است. الیمبگ بستایف اهل اوستیای جنوبی بود. متخصص در زیرگیری از هر دو پا و مبتکر فنی به نام "قلاب" با الگوبرداری از روش نظامیان روس در نبردهای تن به تن جنگ جهانی دوم. بستایف فارغ التحصیل آکادمی ارتش سرخ در لنینگراد بود.

سایت روسی زبان "مشاهیر اوستیا" درباره او نوشته است: "سبک مبارزه‌اش را با قوانین مهندسی طراحی می‌کرد و با تحرک مداوم روی تشک، مانند تیراندازی که از خفا تیر می‌اندازد حریفش را غافلگیر می‌کرد".

الیمبگ بستایف که پس از پایان دوران قهرمانی از مربیان ارشد شورای مرکزی ارتش شوروی شده بود، در سال ۱۹۸۸ درگذشت.

در ملبورن، بعد از این که حبیبی گمنام در دور اول المپیک مقابل آندربرگ بلندآوازه پیروز شد، بستایف که تصور می‌کرد راه قهرمانی‌اش هموار شده در سالن تمرین به حبیبی لبخند زد و گفت: آندربرگ فینیشد!

موقعی که حبیبی مقابل رقیب ژاپنی پیروز شد و گفت دیگر قصد کشتی گرفتن ندارد، بستایف مدال طلایش را مسجل دید و در سالن تمرین مقابل کشتی گیران و مربیان سایر ملل به سبک قفقازی‌ها رقصید. این صحنه از نظر حبیبی توهین آمیز بود.

همان جا ناگهان اعلام کرد که قصد دارد کشتی بگیرد. سپس رو به بستایف می‌گوید: آندربرگ فینیشد، اما تو هم فینیشد! حبیبی روی تشک رفت.

بستایف این بار پای چپش را جلو گذاشته بود تا خطر خوردن فن "یک دست و یک پا" را خنثی کند. حبیبی اما در بیستمین ثانیه، "یک دست و یک پای مخالف" را اجرا کرد و رقیب را روی پل برد.

پل بلند بستایف تا دقیقه دوم دوام آورد و وقتی طاقتش تاق شد، روی تشک دراز کشید. شکست با ضربه فنی.

حبیبی قهرمان المپیک شد و بلافاصله بعد از گرفتن مدال، در بیمارستان ملبورن بسترى‌اش کردند.

فاجعه رم

حبیبی غیر از طلای المپیک، سه مدال طلای جهانی هم دارد. در مسابقات جهانی ۱۹۵۹ حریف نامدارش واختانگ بالاوادزه از شوروی را ضربه فنی کرد و ناخواسته، روی اجرای فن صحیح و قانونی، دنده هایش را هم شکست.

اسماعیل اوغان از ترکیه را هم با فن "برات کلندون" در یک دقیقه و ۱۵ ثانیه به سرنوشت بالاوادزه دچار کرد.

اوغان که دوست صمیمی حبیبی هم بود، بعد از شکست از او در استانبول گفته بود: "تهران دا سنه دیرم". یعنی در تهران به تو خواهم گفت و شکست را جبران خواهم کرد.

پس از شکست دوباره در تهران به حبیبی گفت: "ژاپن دا سنه دیرم". حبیبی در مسابقات جهانی یوکوهاما نتیجه‌ای تاریخی به جا گذاشت. او تمام رقبایش از جمله نماینده شوروی را ضربه فنی کرد.

در فینال هم که ورزشگاه مملو از تماشاگران ژاپنی بود، فقط ۴۵ ثانیه به نماینده میزبان امان داد. اوغان این بار گفته بود: "آمریکادا سنه دیرم".

حبیبی در مسابقات ۱۹۶۲ آمریکا دوباره اوغان را ضربه فنی کرد. اوغان دیگر برای مسابقات بعدی خط و نشان نکشید و به حبیبی گفت: "دیگر کاری با تو نخواهم داشت". حبیبی در المپیک رم هم می‌توانست قهرمان شود و دومین طلای المپیکش را صید کند.

اما اتفاقی حیرت آور رخ داد و او را از گردونه مسابقات بیرون انداخت. حبیبی در کاخ باستانی بازیلیکا با چهار پیروزی در آستانه کسب مدال طلا ایستاد. شب ششم، باید با داگلاس بلوباخ از آمریکا کشتی می‌گرفت.

جالب آن که از تمام المپیک رم برای ورزشکاران ایرانی، فقط فیلم همین مسابقه است که حفظ شده. آن هم توسط فدراسیون کشتی آمریکا.

آن ها فیلم را روی شبکه یوتیوب گذاشته‌اند: حبیبی دو بار از پای راست زیرگیری می‌کند و هر دو بار خاک می‌کند. سپس با یک دست و یک پای مخالف تعادل حریف را به هم می‌زند و همان فن را تبدیل به کول انداز می‌کند. لحظه‌ای شانه‌های بلوباخ با تشک آشنا شد اما بلافاصله پل زد. حدود یک دقیقه مقاومت کرد و سرانجام از زیر پل فرار کرد.

روند مسابقه کاملا یکطرفه می‌نمود. بلوباخ با اختلاف امتیاز فراوانی از حبیبی عقب بود. حبیبی که تشنه کسب امتیازات بیشتر بود، زیر زانو زده‌ای را نشان داد، در همین حین دست چپش بالا آمد و بلوباخ فرصت طلب، هوشیارانه فن رکبی را اجرا کرد.

حبیبی هم حدود یک دقیقه روی پل شکننده‌ای که بسته بود مقاومت کرد اما ستون اصلی این پل یعنی دست راستش در گروی پل شکن بلوباخ بود.

امامعلی حبیبی با همین شکست ضربه فنی، چهارم شد. اسماعیل اوغان مغلوب همیشگی‌اش نقره گرفت و محمد بشیر پاکستانی که رقیب تمرینی حبیبی هم نمی توانست باشد، روی سکوی سوم ایستاد. بلوباخ در مسابقات جهانی ۱۹۷۱ مربی تیم ملی آمریکا بود.

او بعدا نیز هدایت تیم کالج ایندیانا را برعهده گرفت. پایگاه خبری sports reference olympic ماجرای رقابت بلوباخ و حبیبی را شرح داده است.

داگلاس بلوباخ سال ۲۰۱۱ در حال راندن موتورسیکلت در شهر تونکاوا از ایالت اوکلاهما، با کامیون تصادف کرد و در سن هفتاد و شش سالگی درگذشت.

ببر بازنشسته

حبیبی در سال ۱۳۴۲ کاندیدای مجلس شورای ملی شد. همان انتخاباتی که زنان برای اولین بار شرکت کردند و باز برای نخستین بار، اختیارات وزارت کشور درباره انتخابات به فرمانداران و استانداران تفویض شد. در کیهان و اطلاعات، آگهی انتخاباتی سطری ۶۰ ریال بود اما امامعلی حبیبی احتیاجی به تبلیغ نداشت.

از بین ورزشکاران سرشناس دکتر رهنوردی و غلامرضا تختی هم کاندیدا بودند. تختی به رغم اقبال عمومی گسترده‌ای که داشت با صدور اطلاعیه‌ای انصراف داد.

حبیبی از حوزه بابل برای نشستن روی یکی از ۲۰۰ کرسی مجلس انتخاب شد. همان مجلسی که رئیس‌اش، عبدالله ریاضی استاد دانشگاه تهران، در آغاز انقلاب اعدام شد.

دوره چهار ساله مجلس که به پایان رسید، در چهار فیلم سینمایی بازی کرد. جهنم سفید و ببر مازندران(۱۳۴۷)، رام کردن مرد وحشی و آدم و حوا (۱۳۴۹).

در ببر مازندران به کارگردانی ساموئل خاچیکیان، نقش یک کشتی‌گیر را ایفا کرد و غیر از او از خانواده کشتی حبیب الله بلور، حسین ملاقاسمی و ابوالفضل حسین پور هم حضور داشتند.

حبیبی سال هاست به آمریکا رفت و آمد دارد. فرزندان و نوه‌هایش آن جا هستند. سه پسر دارد و دو دختر، همگی هم تحصیلات عالیه دارند.

وقتی در آغاز دهه ۷۰ فضا کمی تغییر کرد، صدا و سیما برای یک برنامه زنده او را دعوت کرد.وقتی حبیبی در آن برنامه گفت من تختی را برده‌ام، جو منفی سنگینی در خانواده ورزش علیه او شکل گرفت. او البته تختی را نبرده بود و مسابقه رسمی برگزار نکرده بودند.

اصلا تختی و حبیبی هم‌وزن نبودند. سرشاخ شدن این دو در دارالفنون یا اردوهای ملی رخ داده بود که جنبه تمرین داشت. شکل حملات به حبیبی افزایش یافت و چنان شدتی گرفت که او را از حضور در آن برنامه پشیمان کرد.

حتی همدوره‌ای‌هایش حرف‌هایی را به او نسبت دادند که اصلا در آن برنامه به زبان نیاورده بود. حبیبی می‌گفت: " کسانی که دل تختی را می شکستند، حالا به من که رفیق تختی بودم هم خرده می گیرند". گفتند یادت هست خودت مقابل قربان‌ محمد بهادری چوخه کار خراسانی با فن لنگ ضربه فنی شدی؟ حبیبی ناگزیر شد قسم هم بخورد: به ۳۰ جزء قرآن مجید، به جان بچه‌ها و نوه‌هایم، به پیر و به پیغمبر، هرگز نگفتم تختی به روغن سوزی افتاده.

قدیمی‌ترهای کشتی یادشان مانده که تختی به حبیبی می‌گفت داش حبیب. گاه و بیگاه هم زنگ می‌زد شاهی و به "داش حبیب" می گفت: "به خانمت بگو آبگوشت را بار بگذارد که دلم گرفته دارم می‌آیم شمال".

هویت من باغبانی است

حبیبی می‌گوید گرچه در مقاطعی از راه آهنگری، نجاری، دوچرخه سازی، نساجی، آتش نشانی، نمایندگی مجلس و هنرپیشگی امرار معاش کرده اما "هویتش باغبانی" است. هنوز در باغ خودش بیل می‌زند و قیچی باغبانی از دستش جدا نمی‌شود.

دانه‌های پرتقالی که از والنسیا آورده را در باغش نشانده و همه ساله محصولی مرغوب به بار می‌آورد. با زبانی تخصصی درباره میوه‌ها و باغداری صحبت می‌کند و به روشنی توضیح می‌دهد که چرا کیوی‌های باغش کم نظیر هستند. باغ زیبای او در جاده نظامی واقع شده که راهی است حدفاصل بابل و قائم شهر، روبروی دریاچه فوق‌العاده زیبای تلار.

بخش بندپی شرقی یکی از بخش‌های شهرستان بابل است با بیش از سی هزار سکنه. عمده فعالیت مردمش کشاورزی، باغداری و دامداری است. این بخش از طریق جاده‌ای به بابل متصل می‌شود. جاده‌ای که در سال ۱۳۴۱ توسط امامعلی حبیبی تعریض شد.

از آن هنگام، جاده و پل به نام او خوانده می‌شود. نحوه وزن کم کردن او هم منحصر به خودش بود. توی سونا می‌نشست، ۱۵۰ قطره عرق که با فواصل ۱۰ تا ۱۵ ثانیه‌ای از پیشانی‌اش چکه می‌کرد را با صدای بلند می‌شمرد و سپس برای نفس گرفتن از سونا خارج می‌شد.

محمود معزی‌پور پیش از مسابقات انتخابی، برای شکستن روحیه‌اش در داخل سونا کرکری خواند و از او خواست رژیم غذایی‌اش را بشکند.

حبیبی در همان حین شمارش گفت: صد و دوازده.... این بار طوری می‌برمت که چند ماه هم بری استراحت کنی... صد و سیزده... همان طور هم شد و معزی‌پور پس از شکست ضربه فنی، برای درمان مصدومیتش مدتی را مانند بالاوادزه ناگزیر از میادین دور بود.

حالا گاهی برای پیگیری مراحل درمان قلب بیمارش مجبور می‌شود سفر آمریکا را طولانی‌تر کند. اما توی باغ، بیل در دست و چکمه‌های باغبانی به پا، روبروی دوربین برنامه ورزش کهن شبکه جام جم می‌گوید: "من یک وجب ازین خاک (مشتی از خاک مرطوب را در دستش فشرد)، را با دالاس و مالاس عوض نمی‌کنم."

در سال ۲۰۰۷ نام او در فهرست تالار مشاهیر فدراسیون جهانی کشتی FILA ثبت شد.