دوشنبه 13 شهريور 1391-19:16

هيچ اهل فكري را نمي توان گوشه نشين كرد،هرگز!

بازتاب انتشار يك گفت و گو و حاشیه های آن/ بعضي دوستان و بچه هاي ما با خواندن يك رمان و يا شعر ترجمه شده از مشاهير غرب آنچنان تحت تاثير قرار مي گيرند كه حتي بر روي نوع پوشش و الفاظ روزمره آنها خود را نشان مي دهد/بعضي گفت و گوها در مجلات رسمي حتا معدود مجلات استاني افتضاح است،مثلا جايگاه استفاده از الفاظ نظري را نمي دانند ولي از آن مثل نقل و نبات استفاده مي كنند!


مازندنومه،یادداشت مهمان،احسان مهدیان:انتشار گفت و گوی خانم لیلا مشفق با خانم دکتر رضوانیان(http://www.mazandnume.com/?PNID=V14084) با اعلام نظرات و ارایه کامنت هایی همراه بود.یادداشت زیر در همین رابطه نوشته شده است.

***

با احترام به همه كاربران و صاحبان نظر كه گاهي از اصطلاحات ويژه اي استفاده مي كنند، اختصارا توضيحي ارائه مي دهم ادبيات و شعر دهه هشتاد مولفه هايي دارد كه واجد خصوصيت جهاني و خلاقيت هاي فرديست و اگر مقصود دوستان عزيز ، شاعران و نويسندگاني است كه در دهه هشتاد زيست مي كنند بايد عرض كنم اين دو مورد تفاوت فاحشي باهم دارند و اگر لازم شد مي توانند به كارگاه شعر تشريف بياورند تا به طور مفصل و در فضايي كاملا آزاد و دوستانه در اين باره گفتگو كنيم و اين همه تهديد و ارعاب و تعهد دادن و ... را هم دليل بر بي اطلاعي مي شمارم.

 چرا بايد يك نويسنده در باره شخص و يا نوشته اي كه نه مي داند طرف آن كيست و نه مي داند چه مي گويد قول و تعهد بسپارد كه بعضي ها از ما چنين مي خواهند؟

 ولي آنچه مرا وادار به نوشتن اين يادداشت نمود شخصيت بسيار ارزشمند در كنار اطلاعات و معلومات و تجربيات انكار نا پذير خانم دكتر رضوانيان و گفته هايش در مازند نومه و جديت و پشتكار و انگيزه هاي ژوناليستي خانم مشفق و حاشيه هاي اين گفتگوهاست.

 دكتر رضوانيان ظرافت هايي را در اين گفتگو با زيركي بسيار مطرح كرد كه اهالي قلم به خوبي آن را درك و حتما تاويل كردند و مي دانند بعضي ها درد مشترك و بعضي اصولا درد نخبگان است .

خانم دكتر از معدود كساني است كه به چنين مواردي اشاره داشت. مثلا به اين جملات دقت بفرماييد كه در پاسخ به سوال مهندس مشفق گفته اند :

 سوال : " به عنوان اولين و اصلي ترين سوال خواهشمندم دليل شكاف و مغايرت چشمگير در ادبيات موسوم به آكادميك و شعر و داستان امروز که در سطح کشور رایج است را بيان كنيد؟ "

 پاسخ : ( همین جا باید بگویم که هدف ادبیات دانشگاهی، پرورش و آموزش بعد ذوقی یعنی پرورش شاعر و نویسنده نیست، بلکه وظیفه ی ادبیات دانشگاهی، مطالعه ی عمیق و نقادانه و البته پژوهشگرانه ی ادبیات کشورمان است البته هم کلاسیک و هم ادبیات معاصر و امروز. شاید آن چه شما در پرسش خود مطرح کردید تا یک دهه ی پیش کاملاً پذیرفتنی بود اما در دهه ی اخیر به دلایل مختلف تکنولوژیک، گسترش واحدهای ادبیات دانشگاهی، جوان شدن استادان دانشگاه، رویکرد نوین به مقوله ی مکالمات دانشگاهی، اهمیت یافتن پژوهش دانشگاهی و ... استادان و پیرو آن دانشجویان ادبیات وارد حوزه های کاملاً نو و گاه حتی آوانگاری شده اند که با پیش از آن قابل مقایسه نیست. )

 در اين بند از نوشتار هم روند رو به جلو را در دانشگاه ها براي رفع نقايص موجود بيان كرد و هم نياز به سرعت بخشيدن با همين رويكرد را ضروري دانست .

 في الواقع براي حل چالش موجود الزاما بايد در ميان جامعه جوان زيست هم با رفتار و زيست آنها و هم رويكرد زيبايي شناختي آنان به علاوه نيازمندي ها پي برد.

 خوب اساتيد محترم كه در فلان محفل ادبي ، كارگاه شعر ، همايش شعر حوان ، جشنواره هاي شعر و داستان يا حتي همين كافي شاپ و قهوه خانه نمي آيد و يا آثار شاعران جوان را براي وقت گذاشتن و خواندن تنها با صائب تبريز و حافظ شيراز مقايسه مي كنند چگونه بايد از وضعيت ادبيات رايج مطلع شوند؟

 اما اگر خود از همين محافل كه دغدغه ادبيات پيشرو را دارند به استادي دانشگاه رسيده باشند مي توانند از اين منظر كمك بزرگي كنند .

 دانشگاه هاي ما كه خود تجربه حضور مستمر چه به عنوان ميهمان شاعر يا منتقد يا آموزگار در كانون هاي ادبي دانشگاهها از جمله دانشگاه مارندران يا پزشكي و كشاورزي و ... داشتم و مي دانم چه پتانسلي در اين محافل و كانون هاي ادبي موجود است كه خود دانشگاه از آن بهره اي نمي برد و هرگز جز در مواردي استثنايي مثل دكتر حسيني ، بقيه اساتيد محترم از حضور در اين جلسات اجتناب مي كنند و اين شكاف با روش هاي سنتي حل نمي شود و نياز به پذيرش رويكرد تغيير پذير دارد كه دكتر رضوانيان در همين چند جمله آن را بيان كرد.

 در يكي ديگر از سوال ها نيز به موضوعي پرداخت كه دغدغه جدي طرفداران ادبيات ماست :

 س : چرا رشته ادبيات فارسي كمتر از طرف جوانان مورد استقبال قرار مي گيرد در صورتی که ادبيات غرب بيشتر مورد توجه است؟ در حالی که از نظر محتوا و بار تکنیکی و زبانی و قدمت تاریخی با بسیاری از نحله های غربی حتی قابل مقایسه نیست؟

 ج :(به نظر من از يك سو به دلیل تعریف نادرست از ادبیات در ذهن تقریباً همگان است و از دیگر سو به دلیل نگاه نادرست و سهل انگارانه ای که اولیای امر به این رشته دارند، نگاهی که هرگز نقد آسیب شناسانه نشده. دیری نخواهد انجامید که دریابیم کشوری که بخش عظیمی از تمدن دیرینه اش را مدیون ادبیات پر بار و پهناور خویش است، ادبیات نوینش در جهان، هیچ جایگاهی نداشته باشد.

 وقتی غایت تحصیل در رشته های ادبیات فارسی، تدریس در مدرسه و دانشگاه است و بسط و توسعه ی گرایش های بسیار متنوع آن، با باز دارنده های بسیار مواجه است، به نظرتان جایی برای استقبال باقی می ماند؟

در جست وجویی که در مورد رشته ی ادبیات در یکی از کشورها می کردم، دیدم ادبیات با 31 گرایش ارائه می شود، حال آن که ما برای راه اندازی یک گرایش باید زمان بسیاری را صرف کنیم زیرا در مورد گرایش های جدید به طور متمرکز در وزارت علوم تصمیم گیری می شود. )

مشاهده كرديم كه نگاهش همانند بعضي روشنفكران ( حداقل خود به اين نسبت گرفتارند ) تنها عيب جويانه نيست بلكه دقيقا انگشت بر روي نياز واقعي آنچه گذشت به يك تحليل آسيب شناسانه اشاره دارد و اين بحث البته بصورت شعار رايج است ولي كمتر بدان جامه ي عمل پوشانديم.

 ناگزيرم به اين واقعيت نيز اشاره كنم كه بعضي دوستان و بچه هاي ما با خواندن يك رمان و يا شعر ترجمه شده از مشاهير غرب آنچنان تحت تاثير قرار مي گيرند كه حتي بر روي نوع پوشش و الفاظ روزمره آنها خود را نشان مي دهد و بعضا ديديم كه ژست هاي متفكرانه و بدون محتواي پژوهشي مثل رگ گردن بيرون مي زند ولي از خروجي كيفي و كاربردي هيچ خبري نيست چرا كه نه زبان و نه گفتمان شان كمترين نزديكي را با بوميت ما و زيست ما ندارد و تاكيد مي كنم كه ضرورت آسيب شناسي يك ضرورتِ استراتژيك است و بايد مدام همراه با تغييرات در بستر دانشگاه ها ادامه يابد چرا كه دانشگاه اگر جايي براي استعداد يابي نيست حداقل جايي براي پرورش آنان است . نيست ؟

 در خاتمه به نمايي از يك تناقض در اين گفتگو اشاره كنم كه جاي تامل دارد كه در سوال و جوابي كه به عنوان نمونه از اين گفتگو جدا كردم مشهود است اگر دقت كنيد متوجه اين پارادوكس مي شويد خود اين تناقض نمايي نشان از يك نياز دارد و آن تفكر است .

 قبلا در يادداشت همين صفحه از خُرده فرهنگ گفتم و اشتباه فاحش دوستان گرامي را خوانش اين اصطلاح و اكنون نيز بگويم كه در تلويزيون ما يك خانم داشت از شعر دهه هفتاد مي گفت و اشاره داشت غزل دهه هفتاد سرنوشتي فلان و فلان دارد! يعني او حتي نمي دانست غزل يك قالب سنتي كه ريشه در تاريخ ادبيات مردم ما دارد و مولود اين دهه يا دهه گذشته نيست ( حتي اگر تغييراتي هم به نسبت روز داشته باشد ) در حالي كه اگر توسط كارشناسان اشاره اي به شعر دهه ها مي شود بدين منظور است كه اين شعر با اين روش و تكنيك و حتي صورت و فرم در يكي از اين دهه هاي مورد نظر متولد شد ...

مي بينيم كه خلاء تفكر و مطالعات جدي چقدر آسيب مي زند با بي استعدادي تمام يك روش اصلاحي يا ترميمي را بنيادا به اسم دهه هاي جديد ثبت مي كنند .

بعضي گفت و گوها در مجلات رسمي حتا معدود مجلات استاني كه ديگر افتضاح است مثلا جايگاه استفاده از الفاظ نظري را نمي دانند ولي از آن مثل نقل و نبات استفاده مي كنند!

  مديريت نشريات هم از آنجا كه به وضعيتي به مراتب بي اطلاع تري گرفتار است نمي توانند اصلاح كند و خروجي آن مي شود كه در معرفي يك شاعر از زبان او نقل مي كنند كه براي تعريف كردن از نيما كاربرد نام " داروگ " را "جاندار پنداري" بر مي شمارد كه گويي داورك مثل چوب و سنگ و عروسك بي جان است و نكات بسيار مضحك و جوك هايي كه بيشتراز اين بدان نمي پردازم!

 البته سوال من اين است كه اين دوستان مدعي و انديشمند كه فقط با علائم و اشارات مي خواهند ما اطلاع پيداكنيم كه ايشان چه كسي را در مد نظر دارند اما اين خطاهاي فاحش را نمي بينند و دم بر نمي آورند؟چاي تعجب و تفكر ندارد ؟

در شعر ديني ما كه متوسل به ائمه بزرگوار مي شويم نيز همين آسيب وجود دارد. آنها علي رغم زيبايي هاي اثر اغلب به گرياندن و يا احيانا تنها هارموني با دسته عزاداران فكر مي كنند ولي حماسه سرايي را كلا از ياد برده اند.

 حماسه هايي كه در كربلا كم نبود و براي هر سر فصلي مي توان كتاب هاي متعددي از شعر و نوحه نوشت . به نظر شما به كتابي كه الگوي آن از عمان ساماني ملقب به تاج الشعرا از شاعران صاحب نام و پر آوازه سالهای ۱۲۵۸ تا ۱۳۲۲ قمری و حتي پيش از او نيز عقب تر است بايد چه نامي گذاشت ؟

 البته منكر نمي شوم شاعران جواني كه آن قدر خوب كار كردند كه مثل يك ستاره در حال درخشش هستند و در تبليغات اسلامي استان فعاليت هايي در اين عرصه مشاهده مي شود كه جاي تقدير دارد ولي در دانشگاه ها خبري از آن نيست!

 چرا دانشگاه ها به اين مقوله كه نه تنها يك مقوله ادبي است و در حوزه ديانت مردم و اسطوره هاي تكرار ناشدني شان تعريف مي شود بلكه از نظر جامعه شناختي نيز بار و برجستگي و تاثير گذاري عميقي دارد و بدون اغراق به باورهاي مردم چسبيده است آن طور كه بايد نمي پردازند ؟

مهندس ليلا مشفق اگر چه در ميان گفت و گوهايش با افرادي كه در حوزه ادبيات نيستند هم گفتگو داشت كه شايد ضرورت هاي ژورناليستي باشد اما آنچه كه به ادبيان زنان مازندران امروز مربوط مي شود چهره هايي را مورد گفت و گو داشت كه از پشتوانه خوبي برخوردارهستند و من به ليلا مشفق نه به دليلي كه در كامنت قبلي ذكر شد بلكه به عنوان يك شاعر و محقق كه در فضاي شعر امروز كتاب " باران سپيد" را منتشر و با تمام مخالفت ها و كينه ورزي ها تا مرحله فينال جايزه كتاب نيما پيش برد كه دربين شاعران استان ما بي سابقه است و همينطور يا مديريت سايت ادبي هجوم ( مجله ادبي شمال ) كه در چهارمن جشنواره بين المللي رسانه هاي ديچيتال تهران منتخب نهايي شد و يا با پروژه ي پژوهشي " از نيما تا امروز و شعر ارتعاش" با يكي از دختران و شاعران جوان ( خانم حكمت نيا ) توانست عنوان سومين تحقيق برتر كشور را ازجشنواره علمي خوارزمي بگيرد و ... احترام مي گذارم.

 تا حدود زيادي مي دانم كه او دارد در اين گفت و گوها دنبال گم شده اي مي گردد و اساسا" حب و بغض ها در اين گفت و گوها موثر نيست و گرنه انساني كه تاكنون او را نشناخته يا نديده ايم و هيچ آزاري نداشت و مضاف بر آن ادعا مي شود از سعدي و حافظ هم " مولانا " تر است چرا بايد از معرفي او يا معرفي آثار و نشر انديشه هايش سر باز بزنيم؟

 آن قدر طولاني شد حرف هايم كه گمان نمي كنم سردبیر سایت اين نوشتار را درج كند، اما مي داند كه مخلصانه به او و كارش اعتماد داريم و دردسرهايي كه مي كشند را در حد توان مان درك مي كنيم، از جمله ناداني بعضي جماعت كه از نوشتن چند جمله ساده عاجز هستند اما يقه مي درند آن گونه كه حتما يكي ديگر جاي شان را گرفته است، در حالي كه بايد بگردد و جاي خود را پيدا كند. لازم نيست جاي كسي را بگيرد .

در خاتمه بايد بگويم هيچ دانشمند و اهل فكري را نمي توان گوشه نشين كرد هرگز! كساني كه مدعي هستند بيايند ميدان اگر حرفي داشته باشند آن حرف خريدار دارد و كسي را هم متهم نكنيم به اينكه مانع حضورتان هستند.

 بياييد ميدان و اگر حرف تازه و جدي داشته باشند عاشقانه قلم خود را به آنان خواهم سپرد و در خدمتشان تلمذ مي كنم اما هرگز گردن به حرف مفت نمي دهم.

ایمیل نویسنده: (mahdian1390@gmail.com)