يکشنبه 19 شهريور 1391-15:40
فریاد زیراب
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی که ناب ترین آب از گلناب دره اش به مقصد شهرهای بزرگ روان است اما کودکانش از آلودگی آب شرب شهر دچار بیماری های گوناگون می شوند/فریاد زیراب شنیدنی است وقتی با وجود افراد باکفایت در شهر، مسئولان ادارات آن هنوز از شهرهای دیگر می آیند/ فریاد زیراب شنیدنی است وقتی مدیران مدرسه های آن اغلب از شهرهای دیگر می آیند، یعنی در زیراب قحط المدیر است!
مازندنومه؛یادداشت مهمان،امین امیری،زیراب سوادکوه: اولین بار ترکیب «فریاد زیرآب» را در کودکی در یکی از مجلات پیش از انقلاب به چشم دیدم و تنها معنایی که از این ترکیب به ذهنم رسید، برخاسته از نزدیکترین تجربهی زندگی ام یعنی سکونت در شهر زیراب بود: فریاد شهر زیراب!
شاید یک علت این برداشت نادرست، املای نادرست شهر زیراب باشد. آب اگر جزء دوم کلمه ی مرکبی باشد مد خود را از دست می دهد، مانند سیراب، گلاب، سراب و... اما از همان زمان املای زیراب به صورت زیرآب نوشته می شد و هنوز هم نوشته می شود.
این املا گاه سبب کژتابی های خنده داری نیز می شود: تصور کنید یک روز در روزنامه می خوانید : «مرکز مازندران به زیرآب رفت». برای کسی که زیراب را با املای زیرآب می شناسد معنای اولی که به ذهن می رسد این است که مرکز مازندران به شهر زیراب منتقل شد. وای چه شود، اگر شود!
اما دیگران این معنا را برداشت می کنند که در نتیجه بارش فراوان سیل ساری را فراگرفته است. امان از این کژتابی ها!
به هر حال زمان گذشت و من هم باسوادتر شدم و به تناسب آن در واژه شناسی و معناشناسی رشد بیشتری کردم.
این بار وقتی به ترکیب «فریاد زیرآب» رسیدم فهمیدم که باید بین «زیر» و «آب» یک فاصله باشد نه نیم فاصله. با این وصف معنایی کنایی را در آن مستتر دیدم. یعنی فریادی که به گوش کسی نمی رسد.
تا اینجا نقل قول یکی از معلمانم بود؛ اما من – نگارنده – نیز خوش دارم «فریاد زیرآب» را همان فریاد شهرم زیراب معنا کنم که هیچ گاه شنونده ای نداشت و هنوز هم ندارد.
اما فریاد زیراب ، زیر باران شنیدنی است اگرچه زمزمه باران چنان دلنشین و دلرباست که مجالی برای شنیدن دیگر صداها نمی گذارد.
رهگذران زیراب را در زیر باران چه زیبا می انگارند اما در همان حال شهروند زیرابی از سر ریز شدن جوی ها و گل شدن کوچه ها فریاد بلند کرده است اما کسی نمی شنود.
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی که ناب ترین آب از گلناب دره اش به مقصد شهرهای بزرگ روان است اما کودکانش از آلودگی آب شرب شهر دچار بیماری های گوناگون می شوند.
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی جوانانش برای اشتغال به دنبال توصیه نامه ی کار به این در و آن در می زنند و از این و آن مدیر و نماینده و پادوهای آنان منت کشی می کنند اما نهایتاً در کارخانه ها و شرکت های شهرهای دیگر به کارهای موقتی مشغول می شوند در حالی که روزی درمعدن زغال سنگ آن 7000 نفر مشغول به کار بوده اند و از شهرهای دیگر به زیراب برای اشتغال می آمدند.
راست گفت آن که گفت: چنین است رسم سرای درشت / گهی پشت بر زین گهی زین به پشت
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی با وجود افراد باکفایت در شهر، مسئولان ادارات آن هنوز از شهرهای دیگر می آیند و تنها به فکر گذراندن دوره ی مسئولیت خود و انتقال به شهری بهترند.
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی مدیران مدرسه های آن اغلب از شهرهای دیگر می آیند، یعنی در زیراب قحط المدیر است!
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی هرچه دانشگاهی تحویل می دهد به محض فراغت از تحصیل به فکر فرار از این شهر است.
به یاد ندارم کسی با استفاده از سهمیه منطقه سه درس خوانده باشد و در زیراب مانده باشد. اما نه! دو سه پزشک بی ادعا را می شناسم که مطب شخصی دارند و صادقانه خدمت می کنند؛ اما در بیمارستان زیراب راهی ندارند؛ چرا که بیمارستان در قرق پزشکان غیربومی است.
دمش گرم و سرش خوش باد فرزند شایسته و خدوم شهرمان پروفسور عطاءالله قبادیان که عطای فرنگ را به لقایش بخشید و به وطن بازگشت تا پیرانه سر ویرانی های شهرش را آبادان کند.
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی بیمارستانش از دور از بیماران دل می برد اما نزدیک که می شوند جان می سپارند.
چه بسیار پیش آمده است که مجروحان حوادث رانندگی به خاطر نبود امکانات و نیروی متخصص در بیمارستان زیراب جان سپرده اند.
فریاد زیراب شنیدنی است وقتی از بس دندان پزشک دارد که نوبت دندان پزشکی آن سه ماهه و شش ماهه است!
دوستی سال ها پیش لطیفه ای درباره زیراب تعریف می کرد: زیراب شهری است که سه گروه آن را به سه گونه ی خاص می شناسند: رانندگان می گویند: آهان! زیراب همون شهری که یه میدون خطرناک داره!
خلبانان می گویند: زیراب همون شهری که مردمش برای ما سوت می زنند!
رانندگان قطار می گویند: همون شهری که بچه هاش به شیشه قطار سنگ می پرونند!
سال ها گذشته است و زیراب همان یک میدان خطرناک را دارد اگرچه مردمش دیگر به هواپیما و هلیکوپتر اعتنایی ندارند و بچه هایش هم دیگر به قطار سنگ نمی پرانند.
برای رفع خطر این میدان خطرناک پروفسور قبادیان پیشنهاد کارشناسانه ای داد تا سرعت ماشین ها در مسیر رسیدن به میدان اصلی کمتر شود اما گوش شنونده ای پیدا نکرد!
سال ها گذشته است و زیراب همان جاده و خیابان عهد عبدالعظیم خدا بیامرز را دارد.سال ها گذشته است و زیراب همان یک پل را دارد در حالی که اصفهان سی وسه پل دارد.
راستی چه می شود اگر روزی سی وسه پل در زیراب ساخته شود! امان از کژتابی ها! سی وسه پل پیشکش سه پل هم بزنید راضی می شویم. آن وقت سه پل کژتابی هم ندارد!
سال هاست مدیران بومی دست روی دست گذاشته اند ومطابق ادعای خود از ترس متهم شدن به قبیله گرایی کاری نمی کنند.
اگر سرخکلایی شهردار شود، متهم می شود سرخکلا را آباد کرده است؛ اگر خواجه کلایی شهردار شود، متهم به توجه افراطی به خواجه کلا می شود. غافل از این که سرخکلا و خواجه کلا هم پاره ای از زیراب است و آبادی آن ها یعنی آبادی زیراب.
این بماند که برخی با وجود تقسیمات کشوری تقسیمات قوم وقبیله گرایانه خود را دارند وخود را اصلا ً زیرابی نمی دانند.
سال هاست که امیددارم بامردمان شهرم دست دردست مسئولین نهیم تا تکانی به خود و شهرزیبای خود داده تا ازنوشیدن عصاره جهانی شدن بازنمانیم.
سال هاست که می گوییم و نمی شنوند. سال هاست که می گوییم و شنیده نمی شویم. سال هاست که فریاد ما «فریاد زیرآب» است.