دوشنبه 27 شهريور 1391-16:37

ثروتمندِ فقیر

 اگر محدوده ای را که به نام ایران شناخته می شود به عنوان یک کشور و مردم همه ی مناطق را ایرانی می دانیم؛ بیاید به جای هزینه کردن در کشورها و مردم دیگر ؛ به داد بیچارگان همین آب وخاک برسیم ؛ چرا که جوان عرب و کرد و بلوچ و ترک و مازنی و ترکمن از مرزهای این خاک دفاع خواهد کرد و خون خواهد داد.


مازندنومه،محمد نوروزی ولوجایی،اوکراین:می گویند می شود کسی را که به خواب رفته بیدار کرد ، اما ممکن نیست کسی را که خودش را به خواب زده، بیدار کرد.

 روزی را به یاد می آورم که به دبستان می رفتم ، زمستان سرد و بارانی شمال در کنار بادهای سرد و نمناک دریای مازندران کودکی مرا در خود مچاله کرده بود . کاپشنی نداشتم . در پلیوری-که نمی دانم مال چه کسی بود-کز کرده بودم و به بچه هایی نگاه می کردم که لباس گرمی بر تن داشتند و در شانه های شان فرو نرفته بودند.

 کفش های گرمی داشتند که استخوان های انگشان پاهای شان از سرما کبود نشده بود . کیف هایی داشتند که قصه ی کتاب ها را از باران و سرما مصون می داشت . من اما کیفی نداشتم . دور کتابم کشی بسته بودم که کتاب یا دفتری از دستم جدا نشود و بر زمین نیفتد.

...سالها گذشت . آن باران ؛ آن سرما و آن فقر هنوز با من است .آن زمان فکر می کردم بدبخت ترین آدم روی زمینم.در قصه ی کتاب های درسی برادران وخواهرانم زندگی می کردم که بزرگ تر از من بودند.چرا که پولی نداشتم تا کتاب بخرم.

به تدریج فهمیدم کسانی هم در جهان هستند که پوست شان از آفتاب می سوزد و از گرما می میرند یا از سرما تلف می شوند . کسانی هستند که از گرستگی می میرند . در حالی که کرکس هایی بالای سرشان در پروازند و منتظر جان دادن شان هستند.

مادرانی که سینه های خالی از شیرشان را در دهان کودکان گریان شان می گذارند و اشک می ریزند. مردمی که در پی ماشین های کمک رسانی سازمان ملل می دوند،برای قرصی نان.

من اما مادران و سرزمینی داشتم که تمام سال چیزی برای خوردن به من بدهند که از گرسنگی نمیرم. این بزرگ ترین ثروت بود در مقابل آن فقر.

همه ی خاک خوب این کره ی زیبا ثروتی در خود دارد که مردم آن منطقه از گرسنگی نمیرند ، لباسی در خور بپوشند ، درس بخوانند ، درمان شوند و خلاصه اینکه لبان شان به خنده باز شود .

 در جایی نفت یافت می شود ، در جایی طلا . در جایی گوسفندان و گاوهای خوبی پرورش می یابند ، در جایی دیگر ماهی فراوانی صید می شود . در جایی جنگل های انبوهی وجود دارد و در جایی سنگ هایی گرانبها .

 دیگر چه چیز برای فقیر نبودن مردم این کره لازم است ؟ جوابی در ذهنم دارم که از بیانش می ترسم . چرا که آن قدر بدیهی ست که بیان کردنش به معنای متهم کردن بخشی بزرگ از جامعه ی انسانی ست .

کسانی ثروت و قدرت توان دیدن و شنیدن به معنای واقعی را از آن ها گرفته شده ، در واقع بخشی از مغزشان که قدرت همزاد پنداری بشر در آن ناحیه قرار دارد، از کار افتاده و این تاثیر مغناطیسی قدرت و ثروت است و به جای آن قدرت توهم در این منطقه از مغز به بیشترین حد فعالیت خود می رسد؛توهم شایستگی .

اینکه فرد تصور می کند که او به حق،شایسته ی این نعمتی است که خداوند به خاطر لیاقتش به او بخشیده است و آنانی که در گوشه ی خیابان بی سرپناه می خوابند ، آنانی که از گرسنگی می میرند یا رنج می کشند شایسته ی زندگی ای آن گونه اند .

تار و پود های نهانی دیوار ضخیم تر می شوند. شایستگان همدیگر را پیدا می کنند و نالایقان به گرسنه زیستن ادامه می دهند.

نمی خواهم به جای دوری بروم ، مردم کشور خودمان را مثال می زنم . مرکز به جای شنیدن و دیدن این مردمان ، صدای ضعیف اعتراض آنها را گاه به مخالفت با آرمان ها تعبیر می کند.

 چند سال پیش شش ماه را در بهار و تابستان در آبادان کار کردم ، در شهری که بوی نفت شما را آزار می دهد اما از پول نفت خبری نیست .

 در شهری که بخشی از ثروت ملی ما را در خود دارد اما پیرزن و پیرمردش باید برای بیست لیتر آب شیرین به ظاهر تصفیه شده ،گالن شان را بردارند و بروند توی صف .

در شهری که تعداد زیادی معتاد در سنین مختلف در گوشه و کنارش به چشم می خورند.کار جوانان شان گردش های هر روزه در بازار های شهر است و نشستن کنار شط بدون هیچ امیدی.

 در حاشیه ی شهرآبادان و خرمشهر به روستاهایی برخورد می کنید که از کمترین امکانات رفاهی برخوردارند. وقتی حکایت ثروتمندترین استان کشور از نظر ذخایر این باشد ؛ دیگر حساب استان هایی مانند بلوچستان و ایلام و خراسان جنوبی مشخص است.

 اگر محدوده ای را که به نام ایران شناخته می شود به عنوان یک کشور و مردم همه ی مناطق را ایرانی می دانیم؛ بیاید به جای هزینه کردن در کشورها و مردم دیگر ؛ به داد بیچارگان همین آب وخاک برسیم ؛ چرا که جوان عرب و کرد و بلوچ و ترک و مازنی و ترکمن از مرزهای این خاک دفاع خواهد کرد و خون خواهد داد.

 حرف نزدن از یک موضوع و یا پاک کردن صورت مسئله -همانند کاری که سال ها با مشکل ایدز کردیم- راه به جایی نمی برد.

 چندی پیش در زمان برگزاری جام فوتبال اروپا در "کی اف"-پایتخت اوکراین- چند جوان را دیدیم که در دست شان پرچمی داشتند و با آن در خیابان اصلی شهر می گشتند و با هم و یا با خارجی هایی که از جاهای مختلف برای تماشای فوتبال آمده بودند ، عکس می گرفتند. پرچم متعلق بود به کشور آذربایجان جنوبی یا به گفته ی دوستی  آذربایجان جعلی.

از تلاش های عده ای در کشور خودمان یا دولتمردان کشورهای بیگانه که همیشه دنبال بهانه ای برای تحریک احساسات قومی هستند باخبریم ، حال اگر مسئولانی که اداره ی امور کشور در دست شان است ؛قرار بر این گذاشته باشند که نشنوند یا نبینند که بحثش جداست ؛ ولی اگر در طی این سالها مقام انسانی خود را به اندازه ی پستی که دارند بالا کشیده باشند ، پس باید ببینند و چاره ای بیندیشند.

 آیا آقایان این سوال به ذهن شان رسیده که چرا مثلا" ایالت تگزاس آمریکا  ادعای استقلال نمی کند و یا اینکه چرا مردم ایالت مرزی امریکا به کشور های همسایه پناه نمی برند؟چرا یک آلمانی از کشور پاکستان تقاضای پناهندگی نمی کند؟ چرا یک انگلیسی به هر در نمی زند تا پاسپورت ایرانی بگیرد؟

مردم ما بسیار ساده تر از آن هستند که نیازی به پیچیدن نسخه های آن چنانی برای حل مسائل شان باشد،به حداقل ها راضی اند؛همین که آب و نانی برای خوردن و آشامیدن داشته باشند کافی ست ، همین که شغلی داشته باشند تا بتوانند با خیال آسوده نان حلالی بیاورند برای زن و فرزندشان،کافیست ، همین که فرزندانشان بتوانند تحصیل کنند و مداوا شوند کافیست.

  فقر همیشه معلول کم کاری شخص فقیر نیست. تخصصی در عالم اقتصاد و سیاست وجود دارد که به آن مدیریت می گویند.

من نمی گویم بیایید مانند آن مسئول ژاپنی که وقتی پروژه ی تحت نظرش به شکست رسید ، خودکشی کنید،نه کار سختی ست. راحت ترین کار این است که یک صبح ساعت چهار  بعد از نماز صبح سوار اتوبوس شوید و بروید در حاشیه های آبادان و خوزستان دو روز بمانید،بروید شبی را در چادر آن خانواده ی زلزله زده آذری به صبح برسانید، چند روز از آبی که مردم بلوچ می نوشند ، بنوشید.

یک صبح تا عصر همراه یک برنج کار مازنی و گیلانی تا زانو در آب و گل کار کنید ، یک بار همراه آن دانش آموز هفت ساله در سرمای زمستان فاصله چند کیلومتری را با پای پیاده تا دبستان روستای همجوار طی کنید ، یک بار همراه آن جوان کرد که از سر ناچاری جعبه ای جنس قاچاق زیر بغل زده؛ مرز را طی کنید در حالی که هر لحظه ممکن است...

 فقر ریشه ی بسیار از مشکلات است که در کشور وجود دارد و حال که چند روزی دور گردون بر مراد شماست ، خود را بنده ی خاص خداوند خطاب نکنید ؛ چرا که گاهی خداوند سر امتحان دارد و باید ترسید از عاقبت امتحان.

ایمیل نویسنده: (mohammad.norouzi@yahoo.com)