جمعه 5 آبان 1391-23:25
یادداشت های پراکنده/یک جای کار می لنگد!
سه یادداشت/مخالفت مسئولان و ابطال مجوز و برخورد با یک ناشر از یک سو و استقبال مردم از کتاب های این انتشاراتی و حضور پرشمار در مکان کتاب فروشی چشمه از سوی دیگر/مسئولان محیط زیست یکبار ورود ببرهای سیبری را تجربه کردهاند اما دوباره میخواهند همان تجربه شکستخورده را با صرف هزینه مجدد تحمیل کنند.
مازندنومه،سردبیر:عکس مربوط است به:تهران،خیابان کریمخان زند، نبش میرزای شیرازی، کتابفروشی نشرچشمه،همین پنج شنبه گذشته.
با وجود آن که مجوز انتشاراتی و چاپ کتاب نشر چشمه در دولت دهم باطل شده است و در نمایشگاه کتاب امسال نیز به آن ها اجازه حضور ندادند،می بینید که این انتشاراتی همه روزه محل اجتماع مشتاقان کتاب است و زمان خلوت نمی شناسد.
مدیر موفق انتشارتی چشمه حسن کیاییان متولد 1330 بابل است که زمانی سخنگوی اتحادیه ناشران و کتاب فروشان تهران بود.این اتحادیه سال 1336 راه اندازی شد و در دور یازدهم دبیری و سخنگویی آن به کیاییان رسید که البته مدتی بعد استعفا داد.
نشرچشمه از سال ۱۳۶۴ کتاب چاپ کرده است.نام بسیاری از بزرگان معاصر ادب ایران در فهرست اهلقلمهای نشرچشمه به چشم میخورد،از جمله بزرگانی چون: احمد شاملو، محمود دولتآبادی، فریدون مشیری، علیاشرف درویشیان، صادق هدایت، هوشنگ ابتهاج (سایه)، ایرج افشار، احمدرضا احمدی و...
مخالفت مسئولان و ابطال مجوز و برخورد با یک ناشر از یک سو و استقبال مردم از کتاب های این انتشاراتی و حضور پرشمار در مکان کتاب فروشی چشمه از سوی دیگر! به نظر شما یک جای کار نمی لنگد؟!
*قليان ز لب تو بهره ور مي گردد
چپق و قليان هر دو در نيمه اول قرن دهم هجري در ايران رواج يافته است.اهلی شیرازی نخستین شاعری است که در سال 942 قمری از قلیان نام برد:
قليان ز لب تو بهره ور مي گردد / ني در دهن تو نيشكر مي گردد
از آن زمان تاکنون قلیان جزیی از تفریح،کار و زندگی ایرانی ها بوده و اکنون کودکان و نوجوانان هم کم میل نیستند کنار بزرگ ترها پکی به آن بزنند.
پنج شنبه شب گذشته دختر کوچکم را به پارک سراج قائم شهر بردم.خلوت بود و از شلوغی های تابستان خبری نبود.اسباب های بازی پارک اغلب شکسته و درب و داغان بود.
چه می شود گفت!شهردار قائم شهر فرصت پر کردن چاله های محلات و تعمیر اسباب های پارک را ندارد،چون مشغول شکایت از خبرنگاران و مقابله با یکی-دو عضو مخالفش در شورای شهر است!
مشغول قدم زدن بودم که پسربچه ای حدود 11-12 ساله در حالی که مشغول قلیان کشیدن بود،صدایم کرد:-آقا بفرما قلیان!
چند قلیان چاق شده و آماده،دور و بر این نوجوان بود که به مردم تعارف می کرد.سه نوجوان کم سن و سال دیگر،آن سوتر مشغول کشیدن قلیان بودند.
دوباره تعارفم کرد.گفتم:نمی کشم،تو هم نکش،سن ات برای دودی شدن کم است!
در سیاحتنامه شاردن آمده که شاه عباس بسيار كوشيد تا از استعمال قليان در بين مردم جلوگيري كند. براي اين كار، روزي در مجلسي رسمي دستور داد كه به جاي تنباكو قليان مهمانان را با پهن،چاق كنند، سپس در حالي كه آنان مشغول كشيدن قليان خود بودند گفت: اين تنباكو را كه وزير همدان براي من فرستاده و ادعا مي كند كه بهترين تنباكوي دنياست، چگونه است؟
آنان همگي از اين تنباكو تعريف كردند. آن گاه شاه خطاب به آنان گفت «مرده شوي چيزي را ببرد كه نمي توان آن را از پهن تشخيص داد».
سرانجام كار مخالفت شاه عباس بزرگ با تنباكو به تحريم آن كشيد و هنگامي كه در گرجستان متوجه شد، سربازان او پول خود را صرف كشيدن تنباكو و توتون مي كنند آن را ممنوع ساخت و تجاري را كه توتون و تنباكو به اردوي او آورده بودند با تنباكوي خود يك جا سوختند و سربازاني كه مرتكب كشيدن توتون و تنباكو مي شدند بيني و لبان شان را مي بريدند.شاه عباس که مرد و آب ها که از آسیاب افتاد دوباره قلیان،کشیدنی محبوب ما شد.
آمارهای رسمی از کاهش 7 ساله میانگین آغاز اعتیاد در 15 سال اخیر خبر میدهند.این آمارها سن شروع اعتیاد را در ایران 21 سال می دانند.
برخی کارشناسان بر این باورند چون تا سن 20 سالگی،نوجوان قلمداد می شود،مسئولان،آمار را بالای 20 سال اعلام کرده اند تا وانمود کنند اعتیاد بین نوجوانان ایرانی گسترش نیافته است!
واقعیت اما چیز دیگری است.به نظر کارشناسان سن واقعی شیوع اعتیاد در ایران 15 سال است که البته این رقم نیز خوشبینانه است و گاه 12 سال و حتی در یکی از استان ها(خراسان)8 سال اعلام شده است.
چند سال پیش برنامه ای رادیویی را شنیدم که دو کودک 3 و 5 ساله در ساری توسط والدین شان معتاد شده بودند تا در اثر خوردن تریاک بخوابند و مزاحم نشئگی و خماری پدر و مادرشان نشوند.
اعتیاد در سن پایین،اعتیاد بچه مدرسه ای ها به خصوص دختران به سیگار وانواع مخدرهای صنعتی،استعمال بدون محدودیت قلیان توسط نوجوانان در مکان های عمومی و حتی در حضور والدین و....خطر بیخ گوش همه ماست.
*حساب منفعت هایش را می کند!
در حاشیه اجلاس تنوع زیستی در هندوستان،هیئت ایرانی با طرف روس مذاکراتی انجام داد تا بتوانند امسال دو قلاده ببر سیبری دیگر را وارد میان کاله کنند.
روزنامه همشهری پنج شنبه گذشته نوشت:"بهنظر میرسد مسئولان محیط طبیعی سازمان حفاظت محیط زیست بیتوجه بهنظرات کارشناسانه صاحبنظران عرصه حیات وحش کشور همچنان بر اجرای پروژهای که سرانجام آن از هماکنون مشخص است پای میفشارند."
مسئولان محیط زیست یکبار ورود ببرهای سیبری را تجربه کردهاند اما دوباره میخواهند همان تجربه شکستخورده را با صرف هزینه مجدد بر محیط زیست کشور تحمیل کنند.
آقایان وعده داده اند حداکثر تا پایان امسال ببرهای سیبری به میان کاله منتقل شوند. این در حالی است که هنوز مرگ غمانگیز یکی از دو قلاده ببر وارداتی سیبریایی براثر ابتلا به بیماری مشمشه در هالهای از ابهام قرار دارد و اطلاع دقیقی از وضعیت ببر دیگر در دست نیست.
این دو ببر پیش از این در قبال دو قلاده پلنگ که به روسیه اهدا شد،برای احیای ببر مازندران وارد کشور شده بودند.
کارشناسان و صاحبنظران حیات وحش، پروژه احیای ببر میانکاله را با واردکردن ببر سیبریایی غیرممکن دانسته و همواره بر این نکته تأکید کردهاند که ببرهای سیبریایی به فرض آنکه شرایط تکثیر آنها در میان کاله نیز فراهم شود،نمیتوانند جایگزین ببر مازندران شوند و این پروژه جز اتلاف بیت المال نتیجه دیگری ندارد.
بعد از مدت ها که خواست حرکتی به نفع محیط زیست مازندران انجام شود،این گونه بلاتکلیف مانده و اصل قضیه زیر سئوال رفته است.
مشخص هم نیست محیط زیست کشور چه منفعتی از این معامله غیر کارشناسی خواهد داشت؟شاید شبیه منفعت آن تاجر را!
نقل است که تاجری،غلامی را بر دکان گذاشت. غلام قیمت اجناس را پرسید.تاجر گفت:قند یک من،8 قران.چای یک من، 20 قران والی آخر.
خواجه برای امر مهمی رفت و غلام چرتکه گرفت و حساب کرد:قند یک من 8 قران،پس دو من می شود 4 قران و چهار من می شود 2 قران!
او سایر اجناس را نیز این گونه محاسبه کرد.رندی شنید و پیش آمد.او مقداری جنس نسیه برد.غلام چون او را نمی شناخت عبای خواجه را بر دوش او افکند تا اگر وجه را نیاورد،نشانی از او داشته باشد.
تاجر که بازگشت،دکان را خالی دید.غلام ماجرا را بازگفت.خواجه در غضب شد و کاسه ماستی را که در دست داشت بر سر غلام زد.
خون از سر او جاری شد.سپیدی ماست و سرخی خون و سیاهی صورت غلام منظره ای را ایجاد کرده بود که خواجه را به خنده انداخت.
غلام گفت:حق داری بخندی،چرا نخندی؟!حساب منفعت هایت را می کنی که من بهت رساندم!