شنبه 27 آبان 1391-0:12

برداشتِ نادرست از تاریخ مازندران

نقدی بر کتاب« مازندران و دیوان » نوشته دکتر میرجلال الدین کزازی 


مازندنومه،درویشعلی کولاییان:اخیراً کتابچه ای به چاپ رسید که نویسنده اش استاد میرجلال الدین کزازی است.

کتابچه به همت دوستان مازندرانی و در مجموعه ای تحت سرپرستی دکتر زین العابدین درگاهی منتشر شده است . نام آن « مازندران و دیوان » است.(رسانش نوین آن را منتشر نموده است. از 33 جلد کتاب های مجموعه، این کتابچه اولین آن است.)

دکتر کزازی استاد برجسته دانشگاه است. او در صفحه آغازین کتاب در معنای دیو در فرهنگ ایرانی سخن می گوید و می نویسد که دیو در روزگاری نام خدا بوده است و در روزگاری دیگر نام شیطان .

 او می گوید:« داستان دیو در تاریخ و فرهنگ ایران ،داستانی است شگفت ... دیو در روزگاری در معنی خدای به کار می رفته است و روزگاری دیگر ، در کاربردی به یکبارگی وارونه ، در معنای اهریمن . ...»(ص11)

استاد ریشه این تناقض را در تفاوت روزگار پیش و روزگار پس از زردشت می داند(بیشتر پژوهشگران طرفدار تاریخ سنتی، زمان زرتشت را سده پنجم تا ششم پیش از میلاد در نظر گرفته‌اند)،تا آن جا که سرگذشت ایران را به دو دوره ، پیش از زردشت و پس از زردشت خلاصه می کند و این گونه می نویسد : « سرگذشت مینوی و آیینی به دو روزگار برجسته و بنیادین بخش می شود : روزگار بغانی ( paganinism ) و روزگار ترسایی.

 آن روزگار نخستین را دیو یَِسنا می نامیم و روزگار دومین را مَزِد یَسنا : روزگار دیو پرستی ،یا به سخنی دیگر: روزگار پیش از زردشت و روزگار پس از زردشت .» (ص 11)

عبارتی که از مقدمه استاد آورده ایم پرسشی را برمی انگیزد که چرا ایشان دوران ایران باستانی را این چنین خلاصه می کند؟ چرا دوران باستانی ما را فقط به دوران پیش از زردشت و دوران پس از زردشت خلاصه می کند؟چرا وقوع تغییرات و وارونگی را به یکبارگی می داند؟ دوران پیش آمده را چرا ایشان منحصر به " دیو یَسنا" یا همان روزگار دیو پرستی و روزگار "مَزدِ یَسنا" ، یا روزگار پس از زردشت می داند؟ آیا این گمان درست است؟ خیر!

در امپراطوری ایران و در ایالات مختلف آن همیشه اقوامی با اعتقادات دینی متفاوت نیز گذران داشته اند. هم در زمان هخامنشیان و هم در زمان اشکانیان و یا در مقاطعی دیگر ، و حتی امروز هم مردمانی با مذاهب مختلف، در کنارهم و در درون ایران و یا فراسوی مرزهای مان زندگی می کنند.

 گیتی هیچ زمان در انحصار آیینی خاص نبوده و نیست.می بینیم نگاه تک رنگ استاد ، نه تنها تفسیر روشنی از موضوع به دست نمی دهد بلکه کار را مشکل تر می کند!

استاد می فرمایند به دلیل تغییرات در مذهب مردم ، واژه دیو معنایی وارونه پیدا می کند و می نویسند : « به هر روی دیگرگشتی بنیادین و نهادین که زردشت در آیین باستانی هند و ایرانی یا آیین دیو یسنا پدید آورد کارکرد و معنای باور شناختی و زبانی دیو را در فرهنگ و زبان های ایران زمین به یکبارگی دیگر کرد و وارونگی بخشید .»( ص 11 ) .

اصطلاح «به یکبارگی » را باز هم استاد به کار می برند و گویی بر این اصطلاح تاکید می کنند و می گویند از آن زمان که مذهب "مَزدیَسنا" در صحنه ظهور پیدا می کند، واژه دیو تغییر معنی می دهد و به معنایی وارونه یعنی اهریمن بدل می شود و می افزایند : « آز آن پس ، در میان زبان های ایرانی تنها در زبان های ایرانی، دیو از معنی خدای به معنی اهریمن وا گردید»( ص20 ) .

 و باز هم می افزایند: « با این همه هنوز ، پس از گذشت هزاران سال ، نشانه ها و یادگارهایی از روزگار و آیین دیو یسنا در پهنه ایران می توان یافت ، به ویژه در نام های جغرافیایی . » ص(20 ) به گمان استاد از زمان حضور باورمندان به " دیو یَسنا" هزاران سال گذشته است!

استاد کزازی باز هم در ادامه می نویسد بسیاری جاها و مکان ها، نام خود را با واژه دیو مشخص می کنند و تعداد بیشتر را ، از این دست ، اماکنی در مازندران دانسته و می نویسد : « پاره ای از جای ها و دهستان ها ، در نام به دیو باز خوانده می شوند. بیشینه آن ها را در مازندران و گیلان می یابیم . در سرزمینی که بیشترین پیوند را با دیوان دارند . »(ص20)

در ادامه به این مطلب به صراحت اشاره و تاکید می کند که در ترکیبِ نامِ بسیاری از اماکن در مازندران و گیلان به ویژه مازندران، نام دیو به کار رفته است.

باید بگوییم نشانه ها از نام دیو در مازندران منحصر به نام مکان ها و جای ها نیست . بعضی رجال تاریخی مازندران نیز تا زمان شاه عباس صفوی در مازندران ملقب به دیو بوده اند.(در کتاب تاریخ مازندران تالیف شیخعلی گیلانی (1044 هق ) به روشنی آمده است که بعضی رجال و فئودال های سواد کوه در عصر شاه عباس ملقب به دیو بوده اند.)

حتی امروز هم در نام و لقب بعضی مردم، واژه دیو به چشم می خورد .آیا این لقب، که از قضا احترام آمیز بوده است ، فقط به منزله یادگار به کار می رفته است!؟ یا آن که نام دیو عنصری زنده و معنادار در فرهنگ مردمان بود.


بعید است مطلبی که بدان اشاره شد از چشمان استاد پنهان مانده باشد. شاید همان نگاه تک رنگ که البته فقط منحصر به ایشان نیست باعث چشم پوشی او از این واقعیت شده است.

 این چه اصراری است تا ما خاطره واژه دیو را فقط به پیش از تاریخ و به پیش از زردشت معطوف بدانیم؟ مشکل از آن جا سر چشمه می گیرد که استاد واژه دیو را فقط به معنای خداوند و یا اهریمن شنیده اند ، حال آن که دیو در زبان مردم مازندران به معنای ارباب و عالی جناب نیز بوده است .

به خاطر دارم روستایی مازندرانی ، در اشاره به بزرگی و اهمیت یک شخص می گفت :مردی دِوَ. یعنی: (این ) مرد عالی مقام است.

در فقدان آگاهی و نبود پژوهش است که عقبه ما مازندرانیان و گیلانیان غیر آریایی و متفاوت با دیگر مردم ایران می شود و بنا به گفته استاد کزازی سابقه ما در ایران به زمانی جلو تر از کوچ آریاییان بازمی گردد!

 به گمان استاد ، سکونت گاه احتمالی اولیه ما مازندرانیان "مُهنجا دارو" و " دره ایندوس " می شود ( ص32) .

چرا که به قول ایشان تنها تمدن درخشان پیش از آریاییان تمدن دره ایندوس بوده است. البته چنین حدس و گمان هایی نبایست ناخوشایند تلقی شود ولی اشکال کار اینجا است که این برداشتِ نادرستِ استاد را، از تاریخ مازندران باستان نمایان می کند.

به کدام حکم باید این گونه بیندیشیم که تمام اقوام در محدوده امپراطوری ایران ، بعد از ظهور زردشت و یا دوره هایی بعد از آن مطلقاً به آیین مزد یسنا در آمده اند و آیین همه مردم در درون امپراطوری ایران حتی تا دوران اشکانیان همان آیین مزد یسنا بوده است؟ به کدام سبب واژه دیو فقط به خاطره های چند هزار سال پیش مربوط می شود؟

از یاد نباید برد که یونانیان بیش از یک قرن( قرن چهارم و قرن سوم پیش از میلاد ) بر ایران مسلط بوده اند و تا چند قرن اشکانیان هم با نگاهی متفاوت با ساسانیان و به دور از نگاه سخت گیرانه ، بر ایران حاکم بوده اند .

سوال ساده این است که در این فاصله، یعنی در طول حاکمیت سلوکیان و اشکانیان که چندین قرن قبل و بعد از میلاد را شامل شده است آیا آیینی شبیه همان " دیوِ یسنا " اصولاً فرصت بروز مجدد ، در ایران را نداشته است؟

 همه منطقه که متعلق به ایران نبود و همسایه دیوار به دیوار شرقی ما، کشوری با نام هند بود وسیع و چندین برابر ایران جمعیت داشته است .

تازه هند بر خلاف ایران آن زمان، یعنی عصر سلوکیان، دوران با شکوه تاریخ خود را سپری می کرد . بخش اعظم مردم هند آیین شان در آن دوران نزدیک به آیینی بود که استاد کزازی آن را آیین" دیوِ یَسنا" می دانند .


آن چه که همه به فراموشی سپرده اند و بر اساس مستندات تاریخی و شواهد موجود غیر قابل انکار به نظر می رسد،آمدن موج هایی از مردم مهاجر از شمال کشورهند «اتار پرادش » به شمال ایران و به مازندران در قرون اولیه قبل از میلاد بوده است که در ادامه حتی به ارمنستان نیز رسیده اند.( اصل این مطلب در کتابی کهن و تاریخی به زبان سریانی تالیف زنوب گلک در ابتدای قرن چهارم میلادی و در توصیف جنگ های مذهبی به راهبری روحانی مسیحی با نام گریگوری منور، آمده است.

 در ماجرای مربوط به آن دست عوامل امپراطوری روم نیز در کار بوده است و هزاران هندو در جریان آن قتل عام می شوند .

 در کتاب آمده است که اجداد مردم هندو در اصل مهاجرینی از اتار پرادش و از شمال هند بوده اند و در قرن دوم پیش از میلاد به ارمنستان مهاجرت می کنند.

جالب این که ماجرایی مشابه همان کشتار دویست سال بعد در مازندران ایران اتفاق می افتد. در این ماجرا کیوس یا همان کاوس شاهزاده جاه طلب ساسانی ، خاندان کهن حاکم بر ایالت مازندران را که ظاهراً حکومتی خود مختار داشته اند به زیر کشیده ،خودش را شاه فرشوادگر و یا همان گرشاه اعلام می کند.

 او برای رسیدن به هدف خود و تصاحب به اصطلاح گنج مازندران ، دست به قتل عامی فجیع می زند و مردمان دیو را که اجدادشان هندو بوده اند، قتل عام می کند.

 شرح اعمال او را منابع تاریخی فقط با سکوت برگزار می کنند ،ولی فردوسی بزرگ شرح مبهم این ماجرا را که می رفت از فرط سانسور دستگاه ساسانی به فراموشی سپرده شود، از دل اسطوره ها بیرون کشده آن را به شکل داستان هفتخوان رستم ، به نظم در می آورد.

نقل این مطالب در کتاب "نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان " تالیف درویش علی کولاییان 1390 نشر گیلکان آمده است.)

 آن ها مردمی آریایی بوده، کشاورزان ، دامداران و بازرگانان پیشرفته عهد خود بودند. در زبان همین مردم بود که دیو تنها به خدایان اطلاق نمی شد بلکه شاهزادگان و بزرگان و قدیسان شان نیز از سوی آنها،با همین واژه یعنی دیو، خطاب می شدند.آن ها از زبان شکوهمند سنسکریت بهره می بردند .

روابط بسیار نزدیک سلوکیان با امپراطور هند را همه مورخان اذعان می کنند . این فرصتی تاریخی برای تحولی بزرگ بوده است .

مهاجرت مردمی با نژاد آریایی ، کشاورز و دامدار و بازرگان، همانطور که گفته شد، از اقلیمی مشابه و از شمال هند بوده است.

 از قرار معلوم این مهاجرت ، مدت های مدید و در طول قرن های سوم و دوم پیش از میلاد ادامه داشته است . با دخالت و موافقت سلوکیان، قوم لشکری پارت یا همان اشکانیان که ابتدا در اطاعت محض سلوکیان بوده اند همکاری و همزیستی دراز مدتی را با مردم مهاجر آغاز می کنند.

 به دلیل مبانی فرهنگی مشترک، همزیستی اشکانیان با مردم مهاجر امری آسان و آسان تر از همزیستی با یونانیان بوده است.

 چنین بر می آید که حاصل ترکیب این دو قوم ،یعنی مهاجرین و مردمان پارتی، سهم عمده مردم شمال ایران را پدید آورده است.

بر اساس شواهد، زبان مردم شمال ایران حاصل پیوند تاریخی زبان این دو قوم بوده است.اقوام پیشین در شمال ایران قبل از آمدن مهاجرین ،ابتدا تنک جمعیت و پراکنده بوده اند.

 نشانه های نیرومندی از کشاورزی و دامداری از سوی ساکنین اولیه ، در روایات تاریخی به چشم نمی خورد . مردم مهاجر اما، در سایه فرهنگ غذایی خود و کشت برنج و دامداری مناسب ، در مدتی کوتاه به دلیل فرهنگ و بهداشت خود، به جمعیتی هنگفت می رسند.

بنا به شواهد موکد، در حافظه تاریخی مردم ایران، خسرو ایرانیان نوشتن و خواندن را ازاین قوم فرا می گیرد . شعری که استاد کزازی(ص27 ) از شاهنامه فردوسی نقل می کند را همان گونه که در کتابچه آمده است ،نقل می کنیم. شعر به وضوح فراز و نشیب روابط این دو قوم را بازتاب می دهد :


همه نره دیوان ِ افسونگران / برفتند جادو سپاهی گران

دمنده سیه دیوشان پیشرو / همه بآسمان بر کشیدند غو
جهاندار تهمورث با فرین / بیامد،کمر بسته رزم و کین
یکایک بر آراست با دیو جنگ / نبد جنگ شان را فراوان درنگ
از ایشان دو بهره به افسون ، ببست / دگرشان به گرز گران کرد پست
کشیدندشان خسته و بسته خوار / به جان خواستند آن زمان زینهار
که « ما را مکش ! تا یکی نوهنر / بیاموزَنیمت کت آید به بر »
کی نامور دادشان زینهار / بدان تا نهانی کنند آشکار
چآزادشان شد سر از بند اوی / به ناچار جستند پیوند ِ اوی
نبشتن به خسرو بیاموختند / دلش را چو خورشید بفروحتند
نبشتن یکی نه که نزدیک سی / چه رومی و چه تازی و پارسی
چه سغدی و چینی و چه پهلوی / نگاریدن آن کجا بشنوی


آن چه که مطلب را آشکار تر می کند آگاهی به این مطلب است که ابتدا نوشتن و خواندن در انحصار مردم برهمن بود و این از سنن مردمان هندو در آن عصر بوده است،ولی با قدرت گرفتن نسبی قوم لشگری پارت در مقابل سلوکیان ، این انحصار شکسته شد .

چنین پیشامدی و آثار برآمده از آن را بایستی بسیار با اهمیت تلقی نمود. غفلت از فهم ابعاد این پیشامد مهم، بسیاری از رموز فرهنگی و تاریخی واشتراکات فرهنگی ما با کشور هند را ناگشوده باقی خواهد گذاشت .


باید بگویم استاد ارجمند جناب کزازی با نشانه هایی ناکافی به جستجوی منشا تاریخی ما مازندرانیان شتافته است .

او تنها واژه دیو را برای هدفی که داشت کافی شمرده و برای اظهار نظر کافی دانسته است . به ایشان و همکاران محترم شان شان باید عرض کنم با گسترش پژوهش های مازندران شناسی در دانشکده های تاریخ و ادبیات ، شما می توانید خدمت شایان توجهی را به تاریخ و ادبیات مردم ایران و زبان فارسی داشته باشید .


در پایان نظر علاقه مندان را به مباحث مطروحه حول همین مطلب به کتاب " نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان " تالیف این جانب جلب می کنم.(http://www.mazandnume.com/?PNID=V14444))