شنبه 21 بهمن 1391-9:25

مایه سرفرازی ما هم رخت سفر بست!

به بهانه درگذشت استاد فخرالدین سورتیجی(5)/فخرالدین مایه مباهات فرهنگ ایران زمین بود - عالم بود - احاطه اش بر ادبیات سرافرازش کرده بود . به این بنده کمترین لطفی ویژه داشت و به هربار دیدن و بوسه بر دستش زدن قرار و قوامی می گرفتم.


مازندنومه،کیوس گوران،شاعر و نویسنده:شامگاه دیروز - جمعه روز - همسرم گوشی تلفن را بر می دارد که به چند زنگ خبری داشت؛خبر از سوگی که این روزها نمی دانم چرا از پیش انتظارش را می کشیدم...!

به چنین مواقع ، به دوچشم گشاده خیره به لب های همسرم می شوم تا مگر از حرکت لب و به لب خوانی چیزکی دریابم !

 حس کردم از آن سوی خط کسی با معذوریتی و ملاحظاتی می خواهد خبری بدهد و به قول معروف این دست آن دست می کند تا از سوگ و سنگینی اش بکاهد ، ولی سنگینی اخباری ازین دست رفع اثر از هر تلاشی می کند که گوینده را مد نظر است !

 مکالمه تمام شد و به رنگ پریده همسرم نگاه کردم و گفتم بگو چه خاکی به سرم شد....؟ و او نیز با همان ملاحظات و به رعایت حال من گفت که (سر افراز ) مایه سرفرازی تو هم رخت سفر بست...!


شبی گران بر من گذشت و الان آمدم به بار دیگر آن رباعی از سر مرحمتش را که به مناسبتی و به نظر دلنوازی برایم سروده بود و به رقعه ای آورده بود خواندم -تاریخ تحریرش را چهارم تیر ماه سال هفتاد و نه مرقوم داشت .

گریستم ؟ نه ! کم اش است ....و کم ام است گریستن !

 شعر بگویم و بخوانم ؟ نه ! کم اش است و کم است که چنین کنم !

بگذارید نخست آن رباعی مرحمتی اش را بر نویسم :

دستی سوی آسمان نبوده ست چنین
چشمی همه خون فشان نبوده ست چنین
فریاد من و (کیوس)را بود اثر
گر گوش فلک گران نبوده ست چنین

 دستم می لرزد ...مثل قلبم ..مثل همه وجودم !

فخرالدین مایه مباهات فرهنگ ایران زمین بود - عالم بود - احاطه اش بر ادبیات سرافرازش کرده بود . به این بنده کمترین لطفی ویژه داشت و به هربار دیدن و بوسه بر دستش زدن قرار و قوامی می گرفتم .

حالا برویم بدنبال همان مجادلاتی که از سیاسیون به قبیله فرهنگیان آمد....به هم یورش ببریم...تکه پاره ما بازار سیاسیون را گرم تر می کند !

فخرالدین که رفت ، زیر کدام سروی بنشینم و به تکیه گاهش ببالم....؟ چقدر سرد است امروز....من چرا می لرزم...؟!

خاطرات از دیروزمان بماند برای بعد....و خدا کند نمانم برای بعد....