سه شنبه 10 ارديبهشت 1392-23:2
امروز یک کارگر بیکار ماند
به بهانه روز کارگر/اگه یه روز کار کنی چقد دستمزد میگیری؟اللهقلی: 30 تا 35 هزار تومن.پرسیدم:فردا روز زن هم هست،میدونستین؟از سئوال خودم خنده ام گرفت! او روز خودش را هم نمی دانست،چه برسد به روز همسرش!پاسخش منفی بود.گفتم:برای خانمتون چیزی خریدین؟ با همان صفای کارگری اش جواب داد: نه دیگه، چیزی ندارم بخرم.(گفت و گو با یک کارگر دور میدونی+عکس)
مازندنومه،کلثوم فلاحی:میدان خزرـ ساعت 10 و 51 دقیقه
از تاکسی پیاده شدهام و به دنبال سوژهام میگردم. دور میدان چند نفر نشستهاند، کارگر هستند اما در ذهن، تصور دیگری دارم.
نیمی از میدان را طی میکنم، آن سوی میدان که به مسیر دریا وصل میشود، پیرمردی تنها در آفتاب نشسته است.
نزدیک میشوم و سلام میکنم و ادامه میدهم:«خبرنگارم، اجازه گفتو گو میدهید؟»
کنارش میشینم. اللهقلی محمودی، 60 سال دارد و سه فرزند.
- ساعت نزدیکه یازدهه، امروز نرفتین سر کار؟
اللهقلی: نه
- هنوز منتظر هستی که یکی بیاد و بری سر کار؟
اللهقلی: بله
- فکر میکنی از این به بعد بتونی یه جا برای کار پیدا کنی؟
اللهقلی: پناه بر خدا، منتظرم شاید کسی بیاد
این کارگر بخت برگشته می گوید در ماه فقط دو هفته،کاری برای انجام دادن پیدا می کند و بقیه روزها بیکار می ماند،یعنی نیمی از ماه بیکار است و خرجش با خداست،از بنده خدا خیری نمی رسد!
-وقتی کار پیدا نمی کنی خرج خونه رو از کجا میارین؟
اللهقلی: هیچی، بَخِر نَمیر هَستِمی،چیزی ندارمبی
این پدر زحمت کش سه فرزند دارد که یکی مثل خودش کارگر است و 2 تای دیگر هم دانشجو؛یکی زبان میخواند و دیگری مدیریت؛خودش اما بی سواد است و از اول هم کارگری می کرد.
از او پرسیدم:میدونین فردا چه روزیه؟گفت: فردا چهارشنبهست
-مناسبتش رو می دونین؟
الله قلی: نمیدونم
- 11 اردیبهشته، میدونین چه روزیه؟
اللهقلی: نه
- روز کارگره. فردا که روز کارگره، دوست داری استراحت کنی یا بازم میخوای بری سر کار؟
اللهقلی: ما میایم سر کار، دیگه با خداست، دوست دارم کار کنم، چون چیزی نداریم و برای زن و بچه مشکله، بچهها میرن دانشگاه.
-دوست داری دولت و مسئولا برات چیکار کنن؟
اللهقلی: مسئولا که برای ما کاری نمیکنن، ما همینجوری میایم سر چهار راه و کار میکنیم.
- اگه یه روز کار کنی چقد دستمزد میگیری؟
اللهقلی: 30 تا 35 هزار تومن
از او پرسیدم: فردا روز زن هم هست، میدونستین؟از سئوال خودم خنده ام گرفت! او روز خودش را هم نمی دانست،چه برسد به روز همسرش!
پاسخش منفی بود.حدس می زدم.
گفتم:برای خانمتون چیزی خریدین؟ با همان صفای کارگری اش جواب داد: نه دیگه، چیزی ندارم بخرم
- دوست داشتی چی میخریدی برای هدیه روز زن؟
اللهقلی: یه وسیلهای، لباسی، پیرهنی، روسری
-خانمتون انتظار داره که براش هدیه بخرین؟
اللهقلی: انتظار که داره ولی خب دستم خالیه، چیزی ندارم
- دوست دارین مردم با شما چطوری رفتار کنن؟
اللهقلی: کاری به مردم نداریم، ما سرمون پایینه و برای خودمون کار میکنیم و آبرومون رو حفظ میکنیم
این کارگر زحمت کش در پر قو زندگی نمی کند و هر روز به جنگ بی پولی و بیکاری و مشکلات و خطرها می رود،اما خودش می گوید از زندگی اش راضی است!
- راضی هستین؟
اللهقلی: آره،از زندگیم راضی ام، ولی مشکل وجود داره، یه لقمه نون داشته باشیم بخوریم که نَمیریم
-سخته،نه؟
اللهقلی: آره. رفتم بازار یه روغن بخرم از این روغنای کوچیک که 1800 تومن بود، حالا شده چهار هزار تومن، تازه جا دادن و نمیفروشن، این فقط روغنه، بقیه وسایل بماند.
با اجازه الله قلی چند عکس از او می گیرم. شماره تلفن او را هم میگیرم تا عصر برایش زنگ بزنم.گوشیاش را نشانم میدهد، شمارهاش با برچسب روی گوشیاش چسبانده شده.
ساعت 6 و 24 دقیقه عصر با اللهقلی تماس گرفتم.
-بالاخره امروز سرکار رفتین؟
اللهقلی:نه، نرفتم سر کار، اگه دست شما بازه، به مسئولا بگین یه کاری برای ما بکنن. ممنون که به فکر کارگرا هستین و برای ما ارزش قائل میشین.