يکشنبه 26 خرداد 1392-10:1
شوپه در مازندران
پایان سلسله بحث های کسل کننده ی مبتنی بر تشکیک بی مورد در ارتباط با جغرافیای تاریخیِ محل و مکان مازندران شاهنامه
مازندنومه،درویش علی کولاییان: شوپه گر « شب پا» است. شوپه یک واژه مازندرانی است ، معنای «شوپه » شب پایی مزرعه است. فرهنگ های فارسی به این واژه یا به این اصطلاح اشاره ای نمی کنند( دهخدا «شوپا »را محافظ ستور به شب هنگام دانسته است ) . در مازندرانی بودن ِ اصل واژه «شوپه » شکی نیست.
مزرعه در مازندران، به ویژه شالیزارهمیشه با تهدید جانوران جنگل روبرو بود . خوک و گراز و دیگر حیوانات وحشی چون« تشی» که همان جوجه تیغی است در تابستان و در فصل کشت و کار ، برای کشاورزان خسارت باربوده، آفت هایی مهم به شمار می آمدند.
این جانوران زیان بار، دیر وقت شب فعال شده به مزرعه و آیش ها نزدیک می شدند . چاره کار ، شب پا بود .حضور شب پا در مزرعه و در ساعات نیمه شب علاج کار بود .او با استفاده از چراغ و برافروختن آتش و ایجاد سر وصدا ، جانوران را که از گوشه و کنارجنگل بیرون می زدند از مزرعه دور نگه می داشت .
ماجرایی که شاهنامه نقل می کند ،بیان یک مشاهده از سوی رستم است . در هفت خوان ، در خوان پنجم این ماجرا رخ داده است.
در ادامه راه و در تعقیب هدفی که درمازندران داشت ، رستم ناگزیر به بالای کوه اسپروز می رود و در همان جا و در پای درختان ، شب را بیـتوته می کند .
نیمه های شب ،درون دشت وسیع پیش روکه در تاریکی یک شب تیره فرورفته است، رستم شاهد صحنه ای عجیب می شود .
سوسوی بی شمار شمع و چراغ و آتش افروخته، اینجا و آنجا از درون دشت به چشم می خورد و از دور و نزدیک و از همه جای دشت خروش و فزیاد و صدا به گوش می رسد . این برای رستم ، در آن موقع نیمه شب، بدیع و راز آلود جلوه می کند .رستم از راهنمای مازندرانی خود می پرسد آن جا کجاست ؟
درون شهر مازندران است ! پاسخ راهنما به رستم همین بود و در ادامه می گوید که مازندرانیان دو بهره از شب را بیداری می کشند .( راهنمای رستم ،همان است که ساعاتی قبل در همان حوالی و در نبردی تن به تن مغلوب رستم شده با وعده و وعید به خدمت رستم درآمده است. نام او اولاد است و خوان پنجم از هفت خوان رستم ، با نام او شناخته می شود) .
پاسخی که رستم از اولاد می شِنوَد، برای بسیاری از شاهنامه شناسان جالب توجه است، ولی گویی آنها به اصل ماجرا پی نبرده اند.
شاهنامه آمدن رستم به مازندران و به کوه اسپروز را چنین نقل می کند :
نياسود تيره شب و پاک روز همي راند تا پيش کوه اسپرو ز
بدانجا که کاووس لشکر کشيد زديــوان جادو بــدو بد رســيـد
چويک نيمه بگذشت ازتيره شب خروش آمد از دشت و بانگ جلب
به مازنــدران آتش افروختــنـد به هر جاي شمعي همي سوختند
تهمتن به اولاد گفت آن کجاست که آتش برآمد همي چپ و راست
دَرِشهر مازنــدران اســت گفت که از شب دو بهره نيارند خفــت
شاهنامه از خروش دشت و بانگ جَلَب(سنج ) یاد می کند، به علاوه شاهنامه با اشاره به آتش و به روشنایی شمع ، تصویری کامل از رفتار شب پایان ، یعنی نگهبانان مزرعه در نیمه ی یک شب تیره به دست می دهد .
اما قطعه ای از شعر نیما "کار شب پا":
ماه می تابد، رود است آرام ....
کار شب پا ، نه هنوز است تمام ،
می دَمَد گاه به شاخ ،
گاه می کوبد بر طبل به چوب ....
سایه ای ، این است گُراز ...( نیما یوشیج)
نیما در شعر خود و در اشاره به شب پا، به آتش و چراغ که اهمیتی حیاتی در کار شب پا دارد، اشاره نمی کند، او در بیان احساس خود ، در یک شب مهتابی که توصیف می کند ،شاید نیازی به ذکر آن ها نمی بیند . ولی او به دمیدن در شاخ ( بوق) و کوبیدن به طبل بتوسط شب پا ، اشاره ای روشن دارد .
اشاره به این نکته شاید مفید باشد که طبق روایت شاهنامه ، پیش ازآمدن به بالای کوه و توجه نمودن به آن سو و به درون مازندران، رستم اسب خود را در پایین ِ کوه اسپروز ، در مزرعه یی بین راه رها می کند، دشت بان به رستم اعتراض می کند.
او یعنی رستم گویی متوجه خطای خود نمی شود و گوش دشتبان نگون بخت را از جای می کند و ..... . هم این ماجرا و هم ماجرای شب پایی و نگهبانان دشتِ آن سوی اسپروز، نشان می دهد که راوی اصلی از چگونگی زراعت در مازندران اطلاعی ندارد ، با وجود این،باید دانست که او در روایتی که نقل می کند نشانه های واقعی و با اهمیتی را انعکاس می دهد.
این روایت ، موقعیت مازندران باستان را برای مان به خوبی آشکار می کند که موافق با حقایق تاریخی است. این جزءِ داستان ،شاخصه و بستر تاریخی هفت خوان رستم را برایمان واضح ، شناخت ما از مازندران شاهنامه را دقیق ترمی کند .
برای دلائل بیشتر در خصوص این ادعا علاقه مندان را به مطالعه دیگر نوشته ها و از جمله به مقاله "تاریخ سکونت در جنگل های شمال ایران - پدیداری کهن شهر مازندران" به همین قلم دعوت می کنم.
سلسله بحث های کسل کننده ، مبتنی بر تشکیک بی مورد در ارتباط با جغرافیای تاریخیِ محل و مکان مازندران شاهنامه ، که بعضی با دلائل بی اساس به آن دامن می زنند ، امیدوارم که به سرانجام خود برسد.