يکشنبه 20 مرداد 1392-0:20
دیدار از باغِ بهشت
دیداری از مرکز نگهداری و توان بخشی معلولان شهید هاشمی نژاد بهشهر+عکس
مازندنومه،محمدعلی پاسندی:مدت ها قبل موقعیتی برای رفتن به جایی برایم پیش آمد. روزی که قرار بود برای رفتن به آنجا، هماهنگ کنم، صدای شادی از پشت تلفن به گوش می رسید. به مناسبتی، در آنجا جشن گرفته بودند. برای به موقع رسیدن به جشن خیلی دیر شده بود.
فردای آن روز، به آن محل رفتم. کمی جلوتر از بنای تاریخی«چشمه عمارت»(بهشهر)، ساختمانی بزرگ و وسیع به چشم می خورد، که روی سردر آن نوشته شده بود: مرکز نگهداری و توان بخشی شهید هاشمی نژاد.
دفتر هیأت مدیره در همان ورودی سالن در طبقه ی اول قرار داشت. یکی از اعضا آنجا بود. توجه ام به سمت عکس ها و تابلوهای داخل اتاق جلب شده بود.
عکس جوان مرحوم، مهندس مهدی امیدی هم روی دیوار بود؛ پدرش به همین خاطر سه قطعه زمین به صورت خیریه در اختیار هیأت مدیره مرکز نگهداری کودکان معلول قرار داده بود.
نام و یادی از دیگر خیران هم شد. تابلوهایی از هدایای آنها هم روی دیوار در یک ردیف قرار داشت. عکس مرحوم عباس حجتی که یکی از بنیانگذاران این مرکز بود، روی تاقچه ای دیده می شد.
اعضای هیأت مدیره-محمدجعفری(مدیرعامل) ،دکترعادل(رئیس هیات مدیره)، خانم سهیلا عبدی، آقای امیر حسینیان، آقای فرشاد، آقای عموزاد، آقای ملتی، خانم هراتیان، خانواده صادقی(پدر و پسر)، آقای شریفی، آقای علوی، آقای احمدحجتی، خانواده امیرحسینی(قربان و حاج محمد)- از کسانی بودند که به صورت افتخاری در مرکز نگه داری و توان بخشی معلولان فعالیت می کردند. خانم مختاری هم به عنوان حسابدار افتخاری، با دیگر اعضای هیأت مدیره همکاری می کرد.
در این مرکز از بیش از 40 معلول نگهداری می شود که از سنین کودکی و خردسالی تا سن سی و چند سال به چشم می خورد. در عین حال، این مرکز تا سقف 80 معلول هم توان پذیرش دارد .
به همراه یکی از اعضای هیأت مدیره، به سالن نگهداری کودکان معلول رفتم. پرسنل و خدمه مرکز، مشغول رسیدگی به وضع بچه ها بودند. از میان آن ها تنها «حجت» سر حال بود و همراه ما راه می آمد.
علیرضا که هنوز نمی توانست راه برود، توی روروئک نشسته بود و این طرف و آن طرف می رفت، وقتی به صورتش نگاه کردم، یک دنیا معصومیت در آن موج می زد. او از هر دو چشم نابینا بود. لب شکری به دنیا آمده بود، که با تلاش دکترهای همکار مرکز،بدون دریافت هزینه از خانواده اش، مشکل لب شکری بودنش حل شده بود. ولی تلاش برای بازیابی بینایی به جایی نرسیده بود. در عین حال دکترهای همکار مرکز می گفتند که باز هم تلاش خود را در این زمینه خواهند کرد .
تخت ها در کنار هم کشیده شده بودند و میله های فلزی نگهدارنده آنها بالا آورده شده بود. بچه ها از نظر جسمی ناتوان به حساب می آمدند. بعضی هاشان تحرکی نداشتند و دچار انواع بیماری ها بودند. فهمیدم که حمام بردن و حتی عوض کردن پوشاک آنها، و غذا دادن در چند وعده هم بر عهده ی پرسنل این مرکز است.
در انتهای سالن،خانم اسفندیاری مشغول بازی(بازی درمانی) با بچه ها بود. او روان شناس مرکز بود. تعداد دیگری از خانم ها در محل بودند که لباس های سفید(پرستاری) بر تن داشتند و مشغول رسیدگی به وضع بچه ها بودند.
ماندن در آن محل و دیدن وضع بچه ها دلگیرکننده بود. با خودم فکر می کردم پرسنل این مرکز، چگونه از این بچه ها که نه قدرت فکر کردن دارند، نه قدرت حرف زدن و نه قدرت تحرک، مثل بچه های خودشان نگهداری می کنند.
شاید به خود من هم اگر ماهی فلان قدر پول می دادند، باز هم از نظر روحی نمی توانستم در این شرایط سخت و تلخ، دوام بیاورم. فقط در دلم می توانستم آنها را تحسین کنم.
با کمی گفتگو معلوم شد که خیلی ها هستند که به این باغِ بهشت رفت وآمد می کنند و در حد وسع و توان خود کمک می ر سانند:خانم دکتراسدی، دکترآرام، دکترمحمودجانلو، دکتر محمدزاده(ریاست بهزیستی استان)، آقای علوی(رئیس بهزیستی بهشهر)، حاج آقابرهانی(ازتهران)، آقای چینیان(از بازاریان بهشهر)، مهندس زین العابدین کاشانی(سفال طبرستان)، حاج علی حسنی(صاحب تخمه آفتابگردان حاج علی)، خانواده مرحوم دکتر رمضان امیدی، دکتر اسماعیل(حسین) امیدی، دکترمحمداسماعیل امیدی، مهندس شهلاپور و ... خیلی های دیگر.
از پرسنل خدماتی گرفته تا کسانی که در بخش مددجویان مشغول همکاری هستند و تا خود آشپزخانه مرکز توان بخشی، همه و همه در کار خیر شریک و سهیم بودند. مردم هم نذری و قربانی های خود را برای این مرکز می آورند.
یاد حرف خانم عبدی(همسر مرحوم دکتر امیدی،بنیانگذار بیمارستان دکتر امیدی بهشهر) افتادم که قبل تر ها به من گفته بود: «از نوع کاری که در مرکز توان بخشی برای کودکان معلول انجام می دهم خسته نیستم. از صبح که وارد مرکزمی شوم روحیه خوبی دارم، از اینکه مرکز را ترک می کنم و قرار است به خانه برگردم احساس خستگی مرا فرامی گیرد. بودن در کنار بچه ها و کارکردن برای آنها مرا خسته نمی کند» .
حتما این جمله را می شد از زبان سایر افراد کمک یار این مرکز هم بشنوم. ولی برای خودم همچنان این سؤال باقی مانده است که چه عاملی باعث می شود آدم از آسایش خودش بزند و این گونه خودش را وقف دیگران کند؟
بهشتی در چشم هاشان بود
و آسمان
زیر پلک های مهربانی شان
آشیان داشت
دست هایِ نوازشِ تک تک شان
به خواب می بُرد
فرشته های خوبی را
(که بر شانه ی راست ایستاده اند ! )
نفس های صمیمی شان
گرمای زندگی بود
و زیرِ بارشِ این همه لطافت
کدام دل می توانست که آرام نگیرد !
کدام دل بود
که راه زندگی را نیابد !
اینجا کمی زندگی می نوشم :
جلوتر از "چشمه عمارت"(بهشهر)
مرکز توانبخشی کودکان
(مرکز نگهداری و توانبخشی معلولین شهید هاشمی نژاد)
درست زیرِ باغِ بهشت !
آدرس :
بهشهر، خیابان پاسداران، خ شهیدحسینی، مرکز نگهداری و توانبخشی معلولین شهید هاشمی نژاد.
تلفن : 5264545 ، 5264715- 0152