سه شنبه 2 مهر 1392-8:33
ما هم آدمیم!
زیر پوست شهر/سرویس مدرسه دخترم رسید. 4 دختربچه شاد و خندان توی آن نشسته بودند و می خندیدند. سوار شد و رفت. نمی دانم این جوان چهارشانه ی زباله گرد، فرزند مدرسه رو دارد یا نه؟! اگر دارد، نمی پرسم هزینه های تحصیل را با چه مشقتی تامین می کند، فقط به این موضوع فکر می کنم اگر در مدرسه از فرزندش بپرسند شغل بابای تو چیست، بچه بیچاره به معلم و هم کلاسی هایش چه جوابی خواهد داد؟
مازندنومه، سردبیر: 7 صبح دوم مهرماه؛ پنجره آپارتمان را باز می کنم و از همان طبقه سوم، منتظر سرویس مدرسه ی فرزندم می مانم.
سر کوچه، دوچرخه ای پارک شده که تَرک اش پر است از کاغذ و نایلون های بزرگ. رد دوچرخه را می گیرم و وسط کوچه، می رسم به جوانی. براندازش می کنم؛ تی شرت و شلوار مندرسی پوشیده بود،با دم پایی پلاستیکی به پا.
خم شده بود و لای زباله های ساختمانی کنار منزل ما پی چیزهایی می گشت. چند دقیقه ای نگاهش کردم. جوان بود و چهارشانه و خوش قد و قامت، به نظر اما از ناحیه پا مشکل داشت. این را وقتی حرکت می کرد، می فهمیدی.
نمی دانم از چه ساعتی پی زباله گردی بود. آن موقع صبح، ترک دوچرخه 28 قدیمی اش، پُرِ چیزهایی بود که جمع کرده بود.
لحظه ای به موقعیت شغلی و درآمدی خودم فکر کردم و دلم حسابی گرفت. کاری اما از دستم برای آن جوان زباله گرد ساخته نبود.
خواستم نزد او بروم و سر صحبت را باز کنم، ولی گفتم مزاحم خلوت و کارش نشوم. شاید اصلا" خجالت بکشد.
به این فکر می کردم که سن زباله گردی چه قدر کم شده! پیش تر فقط مهاجران و معتادان و پیرمردها به این کار(اگر اسمش را بتوان کار نامید)اشتغال داشتند، صبح امروز دیدم جوان ها هم....!
تازه این ها مقيد به زمان هم نيستند و صبح، ظهر و شب و هر وقت که بخواهند با دوچرخه یا موتوسیکلت و حتی فرغون و چرخ دستی کنار سطل هاي زباله توقف و به زباله ها را زير و رو مي کنند و اشياي مورد نظر خود را برمي دارند؛ اغلب بدون رعايت هيچگونه مسايل بهداشتي و حفاظتي.
جوان هم چنان بین نخاله های ساختمانی می گشت و زباله ها را زیر و رو می کرد. با خودم گفتم: او که حداقل دست کشی به دست ندارد، اگر مثلا" زباله عفوني باشد، باند و سرنگ آلوده باشد، غذاها و داروهاي تاريخ منقضي شده باشد، مواد شيميايي مانند باقيمانده شوينده ها و وايتكس باشد یا اصلا" فلزات سنگين و اجسام برنده از جمله شيشه شكسته، تيغ ، سوزن و مانند این ها باشد و او صدمه ببیند، تکلیف چیست؟ گمان نکنم بیمه ای هم در کار باشد.
از طريق زباله ها سه دسته بيماري هاي باكتريايي، ويروسي و قارچي به افراد منتقل مي شود و یكي از شايع ترين بيماري هايي كه زباله گردها با آن مواجه هستند، بيماري هاي پوستي است.
این یک سمت ماجراست و زباله گردي غير از عوارض پزشکی، بيماري ها و مشكلات ديگري نيز ايجاد مي كند؛ زباله گردها به دليل حمل گوني هاي سنگين، مستعد ابتلا به فتق، زانودرد، ديسك كمر و كمردرد هستند.
بوي تعفن زباله ها نيز براي آنان آزار دهنده است و اين بو در كنار ساير عوامل مانند آلوده بودن كارشان، نگاه مردم و شرايطي كه دارند ، سلامت روان آنان را نيز تحت تاثير قرار مي دهد.
سرویس مدرسه دخترم رسید. 4 دختربچه شاد و خندان توی آن نشسته بودند و می خندیدند. سوار شد و رفت. نمی دانم این جوان چهارشانه ی زباله گرد، فرزند مدرسه رو دارد یا نه؟! اگر دارد، نمی پرسم هزینه های تحصیل را با چه مشقتی تامین می کند، فقط به این موضوع فکر می کنم اگر در مدرسه از فرزندش بپرسند شغل بابای تو چیست، بچه بیچاره به معلم و هم کلاسی هایش چه جوابی خواهد داد؟
عکس را با موبایل از طبقه سوم آپارتمان گرفتم، با این وجود تا حدودی گویای واقعیت هاست
در ایران ما تضادهای طبقاتی قابل لمس است.گمان می کنم در دنیا کم تر جامعه ای به اندازه ما ایرانی ها از این پیچیدگی های اجتماعی در رنج باشد.
تضاد و پیچیدگی اجتماعی نه فقط از بعد اقتصادی، بلکه اينجا چندگانگی فکری و فرهنگی و اجتماعی و اعتقادی نیز هست. نمی دانم چرا از تمام خوب و بد تاریخ، به قول افلاطون فقط نابرابری ها قسمت ما می شود!
در جامعه پرتضاد ما، عده ای نان شان، زباله می شود و عده ای نیز چون این جوان، نان از زباله برمی گیرند. این ها نیز آدم اند، نیستند؟!
کاش مي توانستم
دنيا را کوچک کنم
آن قدر کوچک
که توي باکس هاي زباله جاي بگيرد
تا وقتي در آن
تا کمر خم مي شوي
پي يافتن چيزي
که بشود فروخت
- با عرض معذرت -
بشود خورد
دنيا در دستان خسته ات قرار مي گرفت...
* تیتر یادداشت عنوان داستان و کتابی است از حسین اعتمادزاده
** مطلب مرتبط:
- من رمضان دوستی، هفتاد سال دارم http://www.mazandnume.com/default.asp?PNID=V15272