يکشنبه 29 آذر 1383-0:0
21 دختر دم بخت به دام خواستگار قلابي افتادند
اين خواستگار آملي بود.
زن جواني كه با همدستي يك مرد 30 ساله با عنوان خواستگار از دختران جوان سرقت ميكردند، ديروز توسط ماموران اداره پليس آگاهي تهران در شهريار دستگير شد.
حدود يك ماه قبل اولين شاكي كه دختر جواني بود در شعبه سوم بازپرسي جنايي تهران گفت: چند روز قبل در پاركي نشستهبودم كه زن جواني به من نزديك شد و گفت كه قصد دارد براي برادرش حميد همسر مناسبي انتخاب كند و به نظرش من همان دختر مورد نظر هستم. بعد از اينكه مرا با حميد آشنا كرد، به من گفتند مادر عليلي دارند كه قادر به حركت نيست و بهتر است من براي ديدن او بروم. البته به من گفتند هرچه طلا و جواهر دارم، به خودم بياويزم تا نظرمادرشان را بيشتر جلب كنم! اما وقتي قرار بود به خانه آنها برويم بين راه يك آبميوه به من دادند كه بيهوش شدم.وقتي به هوش آمدم از پول و طلاهايم خبري نبود و تازه متوجه فريب آنها شدم.چند روز بعد وقتي از ميدان تجريش ميگذشتم همان خواستگار قلابي را ديدم كه بدون خواهرش در تجريش ايستاده بود به ماموران پليس خبردادم و او را دستگير كردند.
بعد از شكايت اين دختر حدود 20 دختر ديگر هم كه با همين روش از آنها سرقت شده بود به پليسآگاهي تهران مراجعه و اعلام شكايت كردند، اما خواستگار قلابي )حميدرضا( حاضر به معرفي همدست خود نبود و ادعا ميكرد آن زن هيچ نسبتي با وي ندارد و تنها يك دختر فراري به نام اكرم بوده كه از فروردين 83 در يك پارك با هم آشنا شدهاند و به پيشنهاد وي نقشه سرقت از دختران را كشيدهاند. ماموران در جريان تحقيق پي بردند اين زن و مرد فريبكار، مرتكب قتل يك پسر هم شدهاند. پدر و مادر اين بچه چهار ساله هنگام طرح شكايت خود گفتند: اين زن و مرد ) حميدرضا و اكرم( از دوستان شوهرم بودند و قرار بود حميدرضا و شوهرم در كار خريد و فروش زمينهاي شمال با يكديگر همكاري كنند.آن روز شوهرم و حميدرضا از خانه خارج شدند و من و پسر 4 سالهام مهران و آن زن جوان بهنام اكرم در خانه مانديم.اكرم از كيفش دو تا پاكت آبميوه در آورد يكي به من و يكي به پسرم مهران داد كه هر دو بيهوش شديم.وقتي به هوش آمدم ديدم اكرم طلاهايم رادزديده و فرار كرده است. حال پسرم خيلي بد بود،او را به بيمارستان بردم اما بعد از چند روز مرد.
با توجه به شكايتهاي متعددي كه از اين دو خواهر و برادر قلابي به پليس ميرسيد تحقيقات بيشتري صورت گرفت تا اينكه معلوم شد حميدرضا اهل آمل بوده و 2 سال قبل به تهران آمده است.بلافاصله ماموران به آمل رفتند و شروع به تحقيق در آن شهر كردند. سرانجام معلوم شد حميدرضا و اكرم زن و شوهر هستند و 2 سال قبل بخاطر مخالفتهاي خانوادههايشان براي ازدواج آنها به تهران فرار كردهاند و در خانهيي در شهريار زندگي ميكنند.
با تلاش فراوان، خانه آنها در شهريار شناسايي شد و بعد از چند روز مراقبت سرانجام ماموران اكرم را هم دستگير كردند. او ابتدا منكر ارتكاب هرگونه جرمي شد ولي پس از مواجهه با شوهرش حميدرضا ،لب به اعتراف گشود. اكرم گفت: من و حميد هر دو اهل آمل هستيم.حميد دامداري داشت ولي ورشكست شد، به همين دليل خانوادهام با ازدواج ما مخالفت كردند، ما هم فرار كرديم و به تهران آمديم و در اينجا ازدواج كرديم. يك سالي را با بدبختي و سختي گذرانديم تا اينكه از عيد امسال تصميم گرفتيم با سرقت از مردم زندگي خود را روبه راه كنيم.هميشه چند بسته آبميوه مسموم در كيفم داشتم. بهترين طعمهها دختران جوان و دم بخت بودند. به بهانه خواستگاري از آنها فريبشان ميداديم و بعد از بيهوشكردنشان پولها و طلاهايشان را ميدزديديم.
با اعترافات اكرم وحميدرضا، بازپرس شاهمحمدي قراربازداشت هر دو را صادر كرد و آنها را براي انجام تحقيقات بيشتر به اداره اول پليس آگاهي تهران فرستاد.