سه شنبه 10 دی 1392-8:22
نقدی بر ادعاهای کمال علیپور در باره ربیع فلاح(2)از استاندار چه می خواهند؟
بجاست که اینگونه نتیجه بگیریم چشم پوشی آن همه اشتباهات، سهل انگاری ها، دروغگویی ها و غارت بیت المال تنها و تنها به این دلیل بوده که دولت سابق با دادن حق نفوذ در انتصابات، دهان مخالفت شان را بسته بود.
مازندنومه؛ عرفان علیزاده، کارشناس علوم سیاسی:
اپیزود اول:
ایران در فراز و نشیب هشت سال ناکارآمدی، بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اختلاس، دروغ،افترا و...آینده ای پر التهاب، چشمها در انتظار و فکرها در اشغال این پرسش: چه خواهد شد؟
سرانجام فرا رسید 24 خرداد، در کمال آرامش، آرامشی که از چندی قبل با درایت رهبری فرزانه به فضای پر التهاب آن روزها چیره شد، رای مردم حق الناس است...
جمله ای به غایت مهم که نیاز به تفسیر وتعبیر نداشت بس که صریح بود و آغاز شد دوره اعتدال.
مردم به تمام افراط گری ها پاسخی محکم دادند. انگار نظام مقدس جمهوری اسلامی رفراندومی دیگر را تجربه می کرد این بار بین افراط و اعتدال.
شیخ دیپلمات که با شعار اعتدال گرایی و تدبیر و امید توانسته بود اکثریت مطلق آرا را به خود اختصاص دهد، از همان آغاز بارها تاکید کرد که مردم پیام مهمی را در انتخابات صادر کردند، مسئولان صدای پیام ملت را بشنوند، اما مگر می رود میخ آهنین در سنگ...!؟
افراط گرایان از هر دوسو حمله ی شدیدی را به دولت آغاز کردند چه در زمان انتخاب و تعیین وزرا و چه در زمان رای اعتماد و چه پس از آن تا به امروز.
افراطیان که بخش اعظم شان با حمایت منحرفان از آُرمان امام راحل و فرامین رهبری عزیز برای خود جایگاهی دست و پا کرده و به نان و نوایی نامشروع رسیدند، از فردای 24 خرداد که صدای بلند و محکم مردم ایران را شنیدند دیوار خودکامگی و تحکم شان ترک برداشت اما از پای ننشسته و پاشنه را برای تخریب و تضعیف دولت بالا کشیدند.
متنعم شده گان از سفره انحراف از وحشت اینکه چون خسی بر روی امواج خروشان و زلال ملت به ساحل رسند، با تمام قوا دولت و منتصبان آن را هدف گرفتند. فرقی نمیکند ظریف باشد یا ربیع فلاح
اپیزود دوم:
روزگار غریبی بود، تنهایی و بی کسی، قهر و سکوت...
تازه چند روز از رد صلاحیت آیت الله می گذشت که ستادهای حسن روحانی در استان در حال شکل گیری بود. کسی را تاب حضور در ستاد نبود. چه از روی قهر چه از روی کینه و چه از روی فرصت طلبی. اما بودند عده ای معدود و محدود که ایستادگی سر لوحه شان بود، این بار نیز ایستادند.از ساری تا بابل، از آمل تا چالوس، از گلوگاه تا رامسر.
همه شان را جمع می کردی به صد تن نمی رسیدند اما نمی خواستند جا بزنند زیرا رهرو امام بودند و مامور به وظیفه، نه نتیجه... و ماندند در کنار غریبی که در آماج حمله ی افراطیان از دوسو قرار داشت: ربیع فلاح -مسئول ستاد انتخاباتی حسن روحانی در مازندران-
با مشقات و سختی روزها می گذشت، شعارهای انتخاباتی روحانی از یکسو، حمایت هاشمی، خاتمی و فعالیت شبانه روزی نیروهای ستادی از سوی دیگر هر روز حامیان اعتدال و اصلاح را به سوی روحانی روانه می ساخت و چه زیبا بود سرود آن روزها اندک اندک جمع مستان می رسند...
اپیزود سوم:
ربیع فلاح استاندار مازندران شد... تیتر تمام خبرگزاری ها
آری همان غریب با کمترین حمایت از سوی نمایندگان مجلس و گروه های ذی نفوذ و ذی نفع و تنها با تلاش مجموعه حامیان دولت و صلاحیت شخص خود توانست بر سریر نمایندگی عالی دولت در استان سرسبز مازندران، استان حماسه ساز لشکر 25 کربلا تکیه بزند و این هیزمی بود بر خشم اقتدارگرایان در استان که دیگر اندک امید باطل شان را از دست رفته می دیدند.
اپیزود چهارم:
تخریب در جای نقد منصفانه و تضعیف به جای حمایت، مسیرشان از میان برداشتن ربیع فلاح و تضعیف دولت، هدف شان...
از هر دری سخنی به گزاف می گویند، یکی او را ضعیف می نامد، بدون ذکر دلیل و دیگری او را ناکارآمد می داند، بدون بیان معیار کارآمدی
اما موضوع چیست؟ اینان نتوانستند اراده فلاح را به نفع منافع شخصی و باندی شان بشکنند، بلکه عزمش را جزم تر دیدند برای خدمت به مردم و جلوگیری از رانت خواری ها، برای ممانعت از باندبازی ها و برای رهاندن استان از پیله هایی که برای کسب قدرت سیاسی و اقتصادی به دور نهادهای دولتی بسته شده بود.
اپیزود آخر:
من در جایگاه یک شهروند از وکلای این ملت می پرسم:
آنگاه که سه هزار میلیارد از اموال عمومی به یغما می رفت
آنگاه که سراسر در سیاست خارجی هیجان زده و به دور از منطق سیاسی این همه هزینه به کشور تحمیل شد
آنگاه که تورم و گرانی به شکل نجومی بالا می رفت
آنگاه که هدایای میلیونی در بین به قول شما 35 نفر و به قول قاضی معزول 150نفر از نمایندگان توزیع می شد
آنگاه و آنگاهان که اگر به نگارش درآید از مجال این سخن خارج است و طبل رسواییش را بیش از پیش به صدا در خواهد آورد، در آن زمان چه می کردید ؟
آیا در تمام آن سالها به وظایف نظارتی و قانونگذاری تان، به وظایف شرعی و قانونی تان و به تعبیری دیگر به تکلیف تان عمل می کردید؟
اگر کاندیدایی که مورد حمایت شمایان بود رای اعتماد ملت را به خود اختصاص می داد آیا باز هم این گونه داد سخن می دادید و همین گونه عمل می کردید و آیا غیر از تایید کورکورانه و متعصبانه ی اقدامات دولت اخیر هنر دیگری نیز داشتید؟
به رئیس دولت و وزرایی که تازه روی کار آمدند فوج فوج انتقاد می کنید، که صد البته ما را مخالفتی با نقد منصفانه و سازنده نیست اما لطفا بفرمایید آیا قابل قیاس است میزان نقد شما در این بازه کوتاه با چهار سال دوم دولت احمدی نژاد؟
چه می شود که نماینده ای فریاد برمی آورد که شهرستان باغ بی دروپیکر نیست که فرماندار بدون اجازه وارد آن شود؟! یعنی نماینده عالی دولت باید برای ایفای تکلیف و حق قانونی خود برای تعیین فرماندار از شما اجازه بگیرد؟
چگونه است که طبق نص صریح قانون، همان قانونی که شمایان در جایگاه قانونگذار می بایست بیش از هرکس بدان واقف بوده و ملزم به اجرای آن باشید، استاندار حق انتصاب فرماندار را دارد اما شما با علم به این مهم، حق قانونی اورا سلب و خود را باغدار می دانید؟
می شود بگویید حق باغداری را از چه مقام و قانونی به عاریت گرفته اید؟ یعنی قائل به دخالت در اموری هستید که هیچ ربط قانونی به شما ندارد؟ آیا دیکته نانوشته را تصحیح کرده وغلط می گیرید؟ فرمانداری که هنوز فعالیتش آغاز نشده را این گونه به نقد کشیده و عامل انتصابش را در مظان اتهام ناکار آمدی قرار می دهید؟
چگونه می توانید پیام ملتی که آگاهانه به دولت تدبیر و امید رای دادند را نادیده بگیرید؟
چگونه است که از حضور معنادار مردم درس نمی گیرید و همچنان شعور آنها را هیچ انگاریده و خود را قیم آنها می پندارید؟
پس بجاست که اینگونه نتیجه بگیریم چشم پوشی آن همه اشتباهات، سهل انگاری ها، دروغگویی ها و غارت بیت المال تنها و تنها به این دلیل بوده که دولت سابق با دادن حق نفوذ در انتصابات، دهان مخالفت شان را بسته بود.
مخلص کلام اینکه همانطور که ادعای ولایت پذیری تان را در بوق و کرنا می کنید، در مقام عمل نیز بدان پایبند بوده تا مصداق زنبور بی عسل نباشید و طبق منویات مقام معظم رهبری همگی در یاری دولت تدبیر و امید دست به دست هم داده تا باری از دوش دولت کاسته و به ایرانی سربلند و با عزت بیندیشیم و بهتر است چشمهای مان را به روی حقیقت واقع گشوده و منافع ملت را بر منافع شخصی و باندی ترجیح دهیم تا مصداق این بیت نباشیم که می گوید:
برف آمد چو کبکان در کلاه سر به برفی و دو پایت در نگاه