چهارشنبه 11 دی 1392-0:51

مقدمه ای بر تبیین پدیده طلاق

جهان از دید زن و مرد

 زنان در جوامع کنونی و حتی در جامعه ایران عرصه هایی که تا پیش از این برایشان تابو تلقی می شد را آرام آرام فتح کرده و جایگاه های اجتماعی رفیعی دست یافته اند.


مازندنومه، احسان شریعت: چندی پیش یادداشت همکارم سرکار خانم حسین پور با عنوان "تزلزل در بنیان خانواده های ایرانی" در مازندنومه به مباحث گوناگونی پرداخت که می توان اصلی ترین محور آن را پدیده طلاق دانست. (نگاه کنید به :آیا زندگی همچنان جاریست؟)

در این یادداشت تحلیلی و تا حدی ایدئولوژیک سطوح بسیاری از مسائل اجتماعی مطرح شد که می توان برآیند نگاه های نگران نویسنده را از هم پاشیدگی خانواده های ایرانی به دلایلی همچون فرهنگ روشنفکرانه امروزی برشمرد.

 در یادداشت حاضر مقصود پاسخ دادن به نگاه نویسنده محترم یادداشت فوق الذکر نیست،  بلکه سعی می شود با نگاهی کمتر ایدئولوژیک و بیشتر علمی، مباحث نوشتار پیشین تکمیل شده، چشم اندازی برای تحلیل پدیده طلاق یافت شود.

در این یادداشت ساختار تئوریک آنالیز پدیده طلاق از نظریات تحلیل تاریخی پدرسالارانه برگرفته شده است. بر این اساس معمولاً نظریه های فمینیستی مورد بحث قرار گرفته و از دید این دسته از نظریات به پدیده ها نگاه می شود.

 نظریات فمینیستی به شاخه های مختلفی تقسیم می شوند که البته بیشتر آنان را می توان در فرهنگ غربی نگریست. اما با کمی مداقه می توان رگه هایی از این نگرش را بومی کرده و در ساختار فرهنگ وطنی نیز به کار بست. ریتزر نظریه های فمینیستی را به چهار دسته تقسیم می کند: دسته اول) تفاوت جنسی: بر این اساس جایگاه زنان در بیشتر موقعیت هاو تجربه انان از آن موقعیت ها با آنچه از آن مردان در آن موقعیت هاست متفاوت است. دسته دوم) نابرابری جنسیتی : جایگاه زنان در بیشتر موقعیت ها نه تنها متفاوت با جایگاه مردان است بلکه دارای امتیاز کمتر یا نابرابر با جایگاه مردان است. دسته سوم) سرکوب جنسیتی : زنان سرکوب می شوند، نه فقط متفاوت با مردان و یا نابرابر با آن ها هستند بلکه در عمل مردان آنان را محدود می کنند، تحت سلطه خود در می آورند، شکل می دهند، و از آنان استفاده و سوء استفاده می کنند. دسته چهارم ) سرکوب ساختاری : تجربه های زنان از تفاوت، نابرابری، و سرکوب همراه با جایگاه اجتماعی آنان درون سرمایه داری، مردسالاری، و نژادگرایی تغییر می کند.

در تمامی این نظریه ها به محورهای کلی نابرابری میان تجربه های زیستن میان زنان و مردان اشاره می شود. برخی از آن ها معتقدند ساختار بنیادی سلطه که عمومی ترین صورت آن مردسالاری نامیده می شود، جامعه پذیری متفاوتی را به وجود می آورد که در آن مردان در نقش و جایگاه برتری نسبت به زنان قرار دارند.

برخی معتقدند نقش های کودکی و تربیت متفاوت اجتماعی از سنین کودکی ویژگی های متفاوتی را در دختران و پسران القا می کند که این ویژگی ها در بزرگسالی به نابرابری جنسی میان زن و مرد می انجامد. اما در این نگاشته بیشتر سعی می شود از دیدگاهی پدیدارشناسانه به موضوع نگریسته شود.

در ذیل دیدگاه پدیدارشناختی باید به سراغ تعریفی که انسان ها از جهان اطراف خود دارند رفت. انسان ها هر کدام بر اساس گزاره های گوناگونی همچون جایگاه شان در جامعه، تعاریف مختلفی از حوزه های گوناگون زندگی کسب می کنند.

این تعریف ها هم می تواند متأثر از ساختارهای اجتماعی بوده و هم بر ساختارهای اجتماعی تأثیر بگذارد. ما انسان ها به وسیله تعاریفی که از هر چیزی انجام می دهیم با آن مورد برخورد می کنیم. کنش متقابل نمادین گرایان همواره تأکید می کنند که آدمی همچون حیوان به محرک های اطراف پاسخ نمی دهد. بلکه بر اساس معانی مشترک که از کنش های متقابل اجتماعی بر می خیزد پدیده های اطراف را به وسیله فرایندهای ذهنی تعریف کرده و بر اساس آن تعریف به کنش دست می زند.

مطابق پژوهش های تاریخی زنان در طول تاریخ اغلب در جایگاه پست تری نسبت به مردان قرار داشته اند. این جایگاه پست زنان نسبت به مردان موجب می شد آنان یک فرایند دوسویه و مستقیم می شد. یعنی همواره این مردان بودند که بیشتر می توانستند تعاریف  خود را بر مسند کنش ها بنشانند.

هنگامی که قرار بود تصمیمی اتخاذ شود فکر و تعریف ذهنی پشت آن تصمیم به سبب جایگاه بالاتر مردان از آن آنها بوده است. از آن سو زنان در ایجاد تعاریف و متعاقباً کنش های متأثر از آن ناکام می ماندند. این چرخه ی سلطه ذهنی در طول تاریخ کم و بیش وجود داشته است: مردان بیشتر از زنان تعاریف خود از زندگی را بر خانواده، گروه، و جامعه حاکم می ساختند. برای مثال "سیمون دوبوار" از منظری پدیدارشناسانه در تحلیلی فرهنگی که مردان آن را خلق می کنند عقیده دارد در این فرهنگِ مخلوق مردان، زن موجودی حاشیه ای به حساب می آید. در این فرهنگ، زن «دیگری» (Other) است. یعنی جهانی که مردم در آن زندگی می کنند پرورده شده فرهنگی تلقی می شود که به وسیله مردان خلق شده است و مردان را آگاهی ای تصور می کند که جهان از آنجا نگریسته و تعریف می شود.

اما مهم ترین نکته این است که امروزه به دلایل بسیار سیاسی و اجتماعی زنان در جایگاه مشابهی همچون جایگاه زنان دهه های گذشته نیستند. وضعیت اجتماعی زنان امروز نسبت به زنان در قرون پیشین و حتی ده ها سال قبل بسیار متفاوت است. این تغییر و تفاوت تقریباً به شکل یکسانی همواره در جهت دادن سهم بیشتری به زنان در جامعه و پذیرش زن به عنوان موجودی برابر با مرد است؛ به طوری که می توان مشاهده کرد زنان در جوامع کنونی و حتی در جامعه ایران عرصه هایی که تا پیش از این برایشان تابو تلقی می شد را آرام آرام فتح کرده و جایگاه های اجتماعی رفیعی دست یافته اند.

مطابق آنچه در سطرهای پیشین بیان شد جایگاه اجتماعی فرد می تواند در تعریف او موثر واقع شود. هنگامی که زنان به آرامی سهمی بیشتری از موقعیت های مشابه مردان در جامعه را کسب می کنند به همان اندازه خواهان ساختن تعاریف خود از موقعیت های مختلف زندگی می شوند. زنان در مقایسه با تاریخ عظیم مردسالاری، در موقعیتی قرار می گیرند که می توانند بر خلاف زنان گذشته برای موقعیت های مختلف زندگی تعاریف خود را داشته باشند. آنان می توانند بیندیشند و برای تصمیم های فردی و اجتماعی زندگی خویشتن دیدگاه هایی را بپرورانند. این روند تعریف سازی دو ویژگی مهم دارد: 1) هم از موقعیت ها ونقش های جدید زنان متأثر شده و هم بر آن تأثیر می نهد. 2) از سوی دیگر این روند تعریف سازی در زنان، در مقایسه با تاریخ طولانی مردسالاری مدت زمان اندکی را در پرونده خود دارد. سال های زیادی از این وضعیت اجتماعی نگذشته و زنان و مردان هنوز بدان عادت نکرده اند. پسران جوان امروز تا حدی زیادی خاطره پدران گذشته خود و وضعیت اجتماعی ای را دارند که زنان در آن در موقعیت تعریف سازی قرار نداشتند. به همین خاطر شاید بتوان گفت امروز تاریخ در نقطه ای قرار دارد که زنان بیش از گذشته می توانند همپای مردان بیندیشند و تعریف خود از زندگی را در کنش ها مداخله دهند.

شاید بتوان علت بنیادین طلاق در نسل جوان امروزین را متأثر از همین پدیده دانست. زنان به موقعیت بسیار نزدیک تر مردان نسبت به گذشته دست یافته اند. آن ها بسیار بیش از گذشته می توانند به تحصیل علم و دانش روی آوردند. نگاهی به آمارها نشان می دهد که هر ساله در ایران میزان ورودی دختران به دانشگاه ها بیش از پسران است. زنان می توانند به حوزه های بیشتری از جامعه وارد شوند که در گذشته چنین نبود. آن ها در موقعیتی قرار گرفته اند که می توانند تعریف کنند و بر اساس تعریف شان انتظار تصمیم های دلخواهانه دارند. از آن طرف جنس مقابل که همواره در طول تاریخ در موقعیتی فرادست قرار داشته خطر فرودست شدن در ساختن تعاریف را  بسیار نزدیک می بیند. امروزه دیگر تصمیم های زندگی مشترک میان زن و مرد به شکل یکجانبه ای متعلق به مردان نیست.

  زن دیگر "ضعیفه" ی گذشته نیست. زن دیگر همچون گذشته "مادر بچه ها" خطاب نمی شود. دیگر همچون گذشته نقش زنان به کدبانوی خانه، سلاطین آشپزخانه و مراقبت از فرزندان محدود نمی شود. از این رو هنوز در جامعه امروز که در حالت گذار از مردسالاری گذشته به فرم جدید اجتماعی می باشد، نظم و تعادلی در نقش تعریف سازی به وجود نیامده است. هنوز مردان برای یاد و خاطره ی سلطه گذشته تلاش کرده و از آن سو زنان به مقابله با این گرایش مردانه و ایجاد تعاریف خود می پردازند. روابط زناشویی امروزه میان زنان و مردان به ستیز تعاریف تبدیل شده است.

آنجا که زوج های جوان بتوانند این ستیزها را مدیریت کنند روابط مناسبی خواهند داشت. اما از آنجا که عنان جنگ تعاریف از دست شان خارج می شود روابط آن ها تبدیل به میدان نزاعی برای به کرسی نشاندن تعریف هر یک از طرفین می شود. اینجاست که عدم مدیریت این ستیزها می تواند موجب عدم تعادل و برابری نقش زن و مرد در ساختن تعریف ها شده و کار را به جدایی بکشاند.