چهارشنبه 25 دی 1392-8:56
باچشمان کاملاً بسته !
اگر خیابان خوابی را ببینیم که در سرمای زمستان در گوشه خیابان زیر پتویی مندرس خوابیده است به هیچ عنوان گمان نمی کنیم او نیز انسان است. اغلب بدون هیچ توجهی از کنارش عبور می کنیم.
مازندنومه، احسان شریعت: همه ما آدم ها در زندگی روزمره با مسائل اجتماعی مختلفی روبه رو می شویم که در گوشه و کنار شهرمان مشاهده می شود؛از فقر و اعتیاد گرفته تا کودکان خیابانی و غیره.
در همین مازندران نیز می شود پدیده هایی رااز این دست دید که اغلب ما مازندرانی ها با غفلت از کنارشان عبور می کنیم. تصاویر همین مطلب واقعیت هایی از مرکز استان مازندران است.
میشل فوکو معتقد است در جامعه پیش از مدرن، نهادهای تخصصی زیادی برای همه امور زندگی وجود نداشت.
به عنوان مثال آسایشگاه های روانی (به قول عامیانه تیمارستان) در شکل مدرن و امروزین مطرح نبود. به همین دلیل حوزه های زندگی تا این حد تفکیک شده و تخصصی و نظام مند نبود.
بیمار روانی در درون جامعه ی خودمانی و مردمی زندگی می کرد و به وسیله سازماندهی در نهادهای خاص از جامعه جدا نمی گشت.
معمولاً هر محله و منطقه ای چند نفری از این بیماران روانی داشت که در آن منطقه معروف بودند. مردم آن ها را پذیرفته و به عنوان عضوی از جامعه با مشکلات آن ها نیز کنار می آمدند.
شاید گاه گاهی برخی از افراد برای سرگرمی سر به سر اینان می گذاشتند، اما در کل آن ها به عنوان عضوی از جامعه شناخته شده و برای خود حق و حقوقی داشتند. حتی گاه فردی که دچار بیماری روانی بود آن اندازه در جامعه حل می گشت که تا حدی زیادی مشکل اش برطرف می شد.
اما به زعم فوکو در عصر جدید که برای تمامی کارکردهای اجتماعی نهادهای تخصصی به وجود آمدند، بیماران ذهنی و روانی به کنج آسایشگاه ها فرستاده شدند.
آن ها در آنجا همچون موجودی آزمایشگاهی (نه انسان) مورد برخوردهای خشک و انضباطی قرار می گرفتند. فضایی که به شدت از جامعه و گروه های انسانی دور بوده و همین انزوا مشکلات را حادتر می ساخت.
در واقع ما انسان های عصر جدید نه برای بهبود حال بیماران ذهنی، بلکه بیشتر برای آسایش خویش بیماران ذهنی را از جامعه جدا ساخته و در گوشه ای محبوس می کنیم. ما می خواهیم جامعه ای یکدست از انسان های عقلانی داشته باشیم، غافل از اینکه ...
به قول کانت این بلای عصر ماست که ما انسان ها به یکدیگر به دید ابزاری برای زیستن می نگریم، نه غایتی برای خود وی.
از کنار یکدیگر عبور کرده و نگاهی به پدیده هایی که برای مان ناخوشایند است نمی اندازیم.
همواره زندگی اجتماعی انسان دچار مسائل و مشکلاتی بوده که خود را در سطوح مختلف اجتماعی نشان می دهد.
در طول روز با صدها نمای نزدیک از این پدیده ها مواجه می شویم، اما خود را به خواب می زنیم و همچون تفکر مدرن با خود می گوییم این وظیفه نهاد مربوطه است تا به این مسائل اجتماعی رسیدگی کند.
اگر خیابان خوابی را ببینیم که در سرمای زمستان در گوشه خیابان زیر پتویی مندرس خوابیده است به هیچ عنوان گمان نمی کنیم او نیز انسان است. اغلب بدون هیچ توجهی از کنارش عبور می کنیم. حتی الامکان اگر قرار باشد مسیر نگاه مان به او معطوف شود، با خود می گوییم چرا نهادهای ذی ربط به این مسائل توجه نمی کنند؟
برادر! خواهر! آری، حتی اگر نهادهای تخصصی که باید به این مسائل رسیدگی کنند در انجام وظایف شان کوتاهی کرده اند، من وتو که انسانیم. هنوز رسم انسانیت را در خاطر داریم. آیا هیچ کدام از ما به خود اجازه می دهیم دستان نرم و کِرِم زده ی خود را به سمت پتوی کهنه ی او دراز کرده و آن را کنار زده و از احوال فرد خیابان خواب مطلع شویم؟
همه ی ما در افسون زندگی ماشینی گم شده ایم. همه ی ما تنها به فکر منفعت شخصی خویشتنیم. عقلانیت ابزاری و محاسبه گرانه ای در پیش گرفته ایم که همه چیز را تنها با معیار کارایی و محاسبه گری می سنجد. همه چیز برای مان رنگ منفعت گرفته است.
این تفکر فردگرایانه موجب شده است همه ی اعضای جامعه، خود را یک تن واحد ندانند. این گونه است که وقتی خیابان خوابی را می بینیم به دید شیئی بیجان به وی نگریسته و نهایت کاری که انجام می دهیم ابراز تأسف است.
اکنون همه ی ما انتظار داریم که فرد خیابان خواب را نیز همچون بیمار روانی از جامعه جدا کرده تا احساس آسایش بیشتری داشته باشیم.
آری! این نظم مدرن جوامع، کارکردهای موثری برای جامعه دارد. اما اگر نهادهای تخصصی جامعه مدرن کارشان را انجام نداند، انسانیت را فراموش نکنیم. انسانیت بسی والاتر است.