پنجشنبه 1 بهمن 1383-0:0

ندانستم كه اين دريا،چه موج بيكران دارد

با عبدالحسين مختاباد، خواننده و آهنگساز- آرش نصيري (روزنامه همشهري)


شما بنشين آن بالا اولين كنسرتش در حسينيه ارشاد بود در سال۶۳ . مي گويد: در آن كنسرت يكجا داشتم بالا مي خواندم، صدايم گرفت و فكر كردم كه ديگر موسيقي نابود شده است. يك هفته تب كرده بودم كه چرا صدايم گرفت و مردم صلوات فرستادند. اولين كنسرت من بود. و حالا 16 كاست منتشر كرده است. آخرين اثرش كه هنوز وارد بازار نشده، سفيد و سياه است كه يك سري ترانه هاي قديمي را بازخواني كرده است. وسط مصاحبه ما آقاي مير علي نقي - روزنامه نگار و منتقد موسيقي - وارد شد. داشتيم راجع به كلاس هاي عظيمي صحبت مي كرديم. آقاي مير علي نقي خاطره اولين باري را كه با آقاي مختاباد آشنا شده بود تعريف كرد: رفته بودم كلاس آقاي عظيمي. آن موقعي كه هنوز در خيابان سعدي مي نشست. آقاي عظيمي داشت گوشه طرز را درس مي داد و شعرش اين بود كه اي روي تو همچو مشك و موي تو گل... آقاي مختاباد تنها كسي بود كه يك بار اين را خواند ديگران دوبار، سه بار، چهار بار و پنج بار مي خواندند و آقاي صالح عظيمي هم عصباني مي شد... و بعد آقاي مختاباد اضافه مي كند كه آقاي عظيمي سيستم خيلي خوبي داشت. شاگردها را بر مبناي گوش و صدايشان از يك مي چيد تا آخر. اوايل در رتبه پانزدهم، شانزدهم و بيستم و اينها بودم. بعد از پنج شش ماه آمدم گفت شما بنشين آن بالا. اين خيلي براي من كلاس بود و در پوست خودم نمي گنجيدم. يك روز فراموش نشدني بود. يك روز هم آقاي عظيمي گفت شما جاي من درس بده. به ياد مرحوم دنيوي صحبت خاطره مي شود. دلم مي خواهد درباره مراسمي بدانم كه براي مرحوم دنيوي برگزار شده بود و آقاي مختاباد ترانه هاي معروف اين خواننده قديمي مازندران را به زيبايي اجرا كرده بود. كنسرتي بود در ساري. بعد از نوار تمناي وصال من اينجا بودم كه گفتند مي خواهيم براي دنيوي بزرگداشت بگيريم. سال 72 بود. دنيوي خواننده معروف مازندراني بود. ترانه هايي كه خوانده بود در مازندران خيلي گل كرده بود و همه از حفظ بودند. من وقتي كوچك بودم ترانه بئيه شو و گل نساء را حفظ بودم. آقاي دنيوي يك نوار فروشي داشت در خيابان فرهنگ ساري، رو به روي مدرسه سابق ايراندخت. من وقتي نوارهاي موسيقي سنتي را جمع مي كردم مي رفتم پيش ايشان و ايشان برايم صحبت مي كرد و من فكر مي كردم چقدر خوب است كه آدم با ايشان ارتباط بيشتري داشته باشد. وقتي كه اين پيشنهاد به من شد رفتم خانه ايشان. ايشان در وضعيت بسيار بدي بود. تمام موهايش ريخته بود و خيلي تكيده و لاغر شده بود و ايشان آنجا خيلي به من اظهار لطف كردند و گفتند كه صداي شما هم مال مردم است و هم مال موزيسين ها و كم پيدا مي شود كه خواننده اي بتواند هر دو گروه را به خودش جذب كند. صداي شما صداي خوبي است و خوشبختانه شما مازندراني هستيد كه فارسي را با لهجه نمي خوانيد. خدا رحمتش كند. ما فردايش رفتيم و برنامه را اجرا كرديم و ايشان هم تشريف آوردند. فرداي آن روز هم ايشان فوت كردند. شهريه ها سنگين بود فرداي قبولي دردانشگاه رفتم و گشتم دنبال كلاس آواز. اول رفتم چاووش پيش آقاي ناصح پور. آن موقع شهريه 300 تومان بود و من نداشتم. خيلي برايم گران بود، من رفتم و آنجا تست دادم و آقاي ناصح پور گفت كه شما صداي خيلي گرمي داري و خواننده خوبي مي شوي. شايد آقاي ناصح پور الان يادش نباشد. آن موقع ايشان دستگاه همايون را درس مي داد. يك ماه گذشت و ما ديديم كه از پس شهريه بر نمي آييم. يكي از دوستانم به نام آقاي پويا گفت كه من شما را معرفي مي كنم به مركز حفظ و اشاعه و شما برويد آنجا. آن موقع آقاي مير زماني مسوول مركز حفظ و اشاعه بود. ايشان مرا معرفي كرد به راديو و آنجا آقاي عظيمي درس مي داد. استاد صالح عظيمي. ايشان داشت مخالف سه گاه را درس مي داد. گفت صدايت خوب است ولي بايد از صفر شروع كني.خيلي وضعت خراب است و من آدم سختگيري هستم. اگر نمي تواني نيا. از سال 63 تا حدود سالهاي 72-71، يعني چيزي حدود 10 سال جزو كساني بودم كه هميشه سر وقت رفتم و سر وقت از كلاسش آمدم بيرون. يكشنبه ها و چهارشنبه ها ايشان در راديو درس مي داد، ساعت 4 تا 6 . من وقتي براي دانشگاه واحدگيري مي كردم اگر در اين ساعت واحد درسي ام مي افتاد، حذفش مي كردم. حتي اگر واحدي بود كه من بايد مي گرفتم تا فارغ التحصيلي من سر موقع انجام شود... پدرم، عمويم پدرم اميري، ليلي جان و خيلي از ملودي هاي محلي را مي خواند. پدر بزرگملله وا مي زد و معروف بود. عموي من هم لله وا مي زند. سينه زني هايي را كه پدرم مي خواند، خيلي هايش را من هنوز از حفظم و واقعا قابليت تبديل شدن به يك موسيقي خوب را دارند. وقتي مي خواند سينه زني با غرور مي خواند، نه مثل بعضي از مداح ها كه حالت توسري خورده و التماس و اينهاست. خيلي حماسي مي خواند. يك غم حماسي در كارش بود. پدر من تا كلاس پنجم سواد داشت ولي خيلي از دوستانش دكتر و استاد دانشگاه بودند. واقعا در برابرش همين الان هم ما كم مي آوريم. شكسپير مي گويد: بعضي آدم ها سواد ندارند ولي استاد هستند، پدرم نمونه اش بود. يا عموي من كه فوت كردند، ايشان اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشت اما وقتي در محفلي قرار مي گرفت ماها كه تحصيلكرده بوديم، نمي توانستيم پاسخگوي ايشان باشيم. پدر بزرگم هم همينطور. خلاصه اينكه همه شان يك جوري سرشان بوي قورمه سبزي مي داد. آقاي مختاباد، من معمولا ترجيح مي دهم كه براي صفحه يك شهروند با افراد مسن گفت و گو كنم. اما دو مساله وجود دارد: اول اينكه بعضي وقت ها جوانگرايي لطف خودش را دارد و دوم اينكه ما دلمان را به مو و محاسن شما كه حال كم كم سفيد شده است خوش كرده ايم. ازصبح ساعت 8 مثل يك كارمند اداري مي رفتم تا بعضي وقت ها تا ساعت 10 شب همين طوري مي خواندم. بعضي ها مي گفتند ديوانه است اين ... مگر مي خواهيد عكس بگيريد؟ الان، نه، ولي بالاخره ... خب، روزي كه خواستيد عكس بگيريد ريش هايم را رنگ مي كنم. راستي، محاسن تان را كجا سفيد كرده ايد؟ ايران يا انگليس؟ اينها را مي خواهيد چاپ كنيد؟ بله، اشكالي كه ندارد؟ نه، ريش ها را در انگليس سفيد كردم. شاعر مي گويد: ندانستم كه اين دريا، چه موج بيكران دارد وقتي آدم در خارج وارد درس مي شود، اگر واقعا بخواهد درس بخواند، خيلي گرفتاري دارد. با داشتن زن و بچه وهمچنين علايقي هست كه سخت است. به هر حال ما در ايران يك موقعيت هنري هم داشتيم و يكباره تبديل شديم به دانشجويي كه بايد همه چيز را از صفر شروع كند... ... البته شما كه از صفر شروع نكرديد؟ چرا. من زبانم اصلا خوب نبود. زبان موسيقايي ما كاملا متفاوت بود. يعني من دو زبان را بايد از صفر شروع مي كردم. ما مربوط به نسلي بوديم كه وقتي دوره راهنمايي بودم انقلاب شد. زماني كه دانشگاه را تمام مي كردم هم زبان انگليسي اهميتي نداشت، تازه دارد اهميت پيدا مي كند در خانواده ها. من به هر حال خارج رفته بودم و در حد گفت وگو ساده و اينكه گليم خودم را از آب بيرون بكشم بلد بودم ولي اينكه آدم وارد كار دانشگاهي بشود و مطلب بنويسد و امتحان بدهد و... اصلا در اين حد نبودم. در مورد موسيقي هم به دليل تفاوت هايي كه وجود داشت، چيزهايي كه ياد گرفته بوديم به نوعي مزاحم ما بود. اتفاقا مي خواستم همين را بگويم، با خانم درودي كه گفت وگو مي كردم ايشان مي گفتند كه بعداز رفتن به فرنگ و شروع تحصيل، وقت و انرژي زيادي از من صرف شد كه آموخته هاي اينجا را فراموش كنم... ... در آموزش خودمان هم هست. فرض كنيد كه شاگردي مي رود پيش استادي آواز ياد بگيرد. اگر اين شاگرد آواز را قبلا بد ياد گرفته باشد براي استاد سخت تر است. دو تا كار بايد بكند؛ اول بايد بگويد اين چيزهايي را كه ياد گرفته اي فراموش كن، حالا دوباره بيا يادبگير. درست مثل ساختن يك خانه تازه است كه اگر يك زمين باير باشد يا اينكه يك خانه را به شما بدهند و بگويند درستش كن. به هر حال ما آنجا از اين مشكلات داشتيم. خلاصه نتيجه اين صحبت ها اين شد كه ريش هايتان آنجا سفيد شد... ...خنده بله. پايه كار موسيقايي تان اقلا به صورت علاقه، من فكر مي كنم از سرزمين سرسبز مازندران شروع شد ديگر... ... بله. از بچگي مي خواندم. در دهي بودم كه شايد سه راديو در آنجا بود كه يكي از آنها مال ما بود. پدر من اهل سياست بود، باسواد بود، فردوسي را خيلي خوب مي شناخت و مي شناسد، شايد نصف فردوسي را از حفظ بود. داستان هايي مثل بيژن و منيژه، رستم و سهراب، هفت خوان رستم و... همه را از حفظ براي ما مي خواند. من ترانه هاي خواننده هاي معروف آن زمان را از راديو مي شنيدم و مي خواندم. خيلي هم دانش آموز پاپيولاري بودم. همه معلم ها دوستم داشتند وحتي دعوتم مي كردند به خانه شان و اين خيلي كلاس بود براي يك دانش آموز در روستا كه معلم بگويد بيا خانه ما. ... پدرتان كار موسيقي هم مي كرد؟ پدرم مداح بود.كار موسيقي نمي كرد اما وقتي ايام عاشورا مي شد، مي خواند. در ماه رمضان هم مي خواند. در روستاها كه راديو و بلندگو و اينها نبود. پدرم يك ساعت قبل از سحري، سحرخواني مي كرد تا مردم روستا بيدار شوند. يك شعر زيبا را مي خواند كه فكر مي كنم مال ابوسعيد ابوالخير است و پدرم مي خواند: اي آنكه به ملك خويش پاينده تويي... الان هم كه مي خواهم بخوانم بغض مرا مي گيرد...بغض مي كند ... خواهش مي كنم بقيه شعر را بخوانيد حتي اگر بغض كرده باشيد... با بغض مي خواند در حالي كه سعي مي كند جلوي اشكش را بگيرد اي آنكه به ملك خويش پاينده تويي‎/ پايان شب و صبح نماينده تويي / درهاي اميد بر رخم بسته شده است‎/ بگشاي خدايا كه گشاينده تويي خيلي زيبا مي خواند. توي چه دستگاهي مي خواند؟ يادتان هست؟ اين ملودي توي گوش من است. در حجاز مي خواند. اتفاقا دارم روي آن كار مي كنم، در يكي از كارهايم حتما اين را مي خوانم. در اين فضا بچه ها كشيده شدند به سمت هنر و ادبيات. برادرتان آقاي دكتر مصطفي مختاباد از شما بزرگتر است؟ بله. 11سالي از من بزرگتر است. ايشان خيلي به من كمك كرد و در رشد من تاثيرات جدي داشت. مثلا من خودم در اوايل بيشتر نوارهاي جاز و پاپ گوش مي دادم ولي يك روز مصطفي نوار آقاي شجريان را آورد با نوارهاي بتهوون و... گفت اينها را گوش كن. چيه اين موسيقي هاي مزخرف و مبتذل را گوش مي كني و به اين ترتيب اولين نوارهاي موسيقي اصيل را ايشان به من داد. بعدا جان بري براي تز دكترايم به من گفت كه من موسيقي شما را خوب مي شناسم، ميرزا عبدالله و فلان و فلان... من مي خواهم يك فصل از تز خودت را به خودت اختصاص بدهي. من مي خواهم بدانم يك موسيقيدان در فضاي بعد از انقلاب چطور رشد كرد. و من شروع كردم از كودكي هايم تا الان را نوشتم و ايشان گفت كه اين بهترينchapter براي من است. . من در آنجا نوشته بودم كه نوار چهره به چهره شجريان را اخوي من از تهران آورد. من روزهاي اول اصلا با آن ارتباط برقرار نكردم و بعد رفتم روي تصنيف چهره به چهره و آن را حفظ كردم و بعد آمدم يك كم پايين تر تصنيف گر به تو افتدم نظررا حفظ كردم و ديدم قشنگ است. گفتم آوازش سخت است ولي شروع كردم به حفظ كردن آواز و بعد يواش يواش رفتم دنبال نوارهاي ديگر و ظرف دو سال شايد صدتا نوار شجريان، بنان، قوامي و اينها را جمع كردم. همه اينها را هم حفظ مي كردم و براي همين وقتي وارد كلاس آواز شدم، هرچي كه استادم مي خواند من برايش مي خواندم و مي گفت شما قبلا كلاس رفته اي؟ اسم گوشه ها را بلد نبودم ولي بلد بودم بخوانم. بچه ها مي گفتند راست پنجگاه و نوا خيلي دستگاه سختي است اما من اولين نوارهايي كه آوازش را حفظ كرده بودم يكي نوا بود و ديگري راست پنجگاه شجريان. اين دو تا را از بر بودم. اين است كه اخوي بزرگ من استارت خوبي را ايجاد كرد. پس برخلاف تصور من كه فكر مي كردم موسيقي جدي را با موسيقي مازندران شروع كرديد، شما با موسيقي سنتي ايراني شروع كرديد... ... من وقتي در روستا بودم بيشتر ترانه هايي را كه از راديو مي شنيدم حفظ مي كردم و فكر مي كردم موسيقي مازندراني چيز كهنه اي است و آدم نبايد به آن بپردازد. اين فكرهاي آن دوره بود. فكرهاي اين دوره كه عوض شده... صد درصد. كي آمديد تهران؟ من سال 63 در كنكور قبول شدم، دانشگاه تهران، دانشكده موسيقي. آن موقع بسته بود اما به خاطر عشقي كه به مرحوم شريعتي داشتم رفتم جامعه شناسي خواندم. تهران هم شركت كردم تا در شهري باشم كه موسيقي را ادامه بدهم. آن سال رتبه ام هم خوب بود. مرحله اول رتبه 300 آوردم و در مرحله دوم فكر مي كنم 50. در دانشگاه تهران مشغول شدم. در دانشگاه ملي مديريت قبول شدم، در دانشگاه علامه طباطبايي اقتصاد و دانشگاه تهران جامعه شناسي كه جامعه شناسي را انتخاب كردم. ... ولي برخلاف دبيرستان كه درسخوان بوديد و با رتبه خوب وارد دانشگاه شديد، دوران دانشگاه چندان درسخوان نبوديد... ... نه. در دانشگاه هم درسم بد نبود. آنجا هم درسم را مي خواندم ولي بيشتر وقتم در موسيقي مي گذشت. من روزي 12-10ساعت آواز مي خواندم. يادم مي آيد يك روز آقاي فريدون شهبازيان به من گفت كه آقا ما مرديم از بس تو اين وسط داد زدي. چقدر تمرين مي كني؟ از صبح ساعت 8 مثل يك كارمند اداري مي رفتم تا بعضي وقت ها تا ساعت 10 شب همين طوري مي خواندم. بعضي ها مي گفتند ديوانه است اين. مي خندد كجا تمرين آواز كرديد؟ حوزه هنري. در واحد موسيقي يك اتاق داشتم. اوايل يك زيرزمين بود كه مال استوديو بود، بعد هم آن اتاق. من زياد به كوه مي رفتم. جمعه ها از صبح مي رفتم آنجا تا ساعت 5-4 بعدازظهر و آنجا هم تمرين مي كردم. فكر مي كني فارغ التحصيلي شما بين اين فاصله زماني كه گفتيد انجام شد يا نه؟ بله. سال 68 فارغ التحصيل شدم و همان حوزه ما را جذب كرد و گفت شما همين جا بمانيد. كجاها ساكن بوديد؟ اول كه در خوابگاه دانشگاه تهران بودم و بعدا نتوانستم آنجا بمانم و آمدم بيرون خانه اجاره كردم... لابد در خوابگاه مي خواستيد بخوانيد و بچه ها مي خواستند درس بخوانندخنده. كجاها ساكن شديد؟ جاهاي مختلفي بود. مثلا در نظام آباد بود، ميدان فردوسي بود، عشرت آباد بود و ... خانه هاي دانشجويي. فقط پيش آقاي صالح عظيمي كار مي كرديد؟ آواز بله. ساز سنتور را اولين بار با آقاي سراج شروع كردم و بعدا وقت ما به هم نمي خورد و خودم كار مي كردم. سه تار و تار را اولين بار با آقاي مشفق شروع كردم. بعدا رفتم پيش آقاي جنگوك و سه تار را ادامه دادم. از آقاي محسن نفر هم خيلي كمك گرفتم. ما در واقع بنيانگذاران موسيقي حوزه هنري بوديم. اول آقاي محسن نفر و حسام الدين سراج بودند و بعدا هم من آمدم. كي صدايتان پخش شد؟ آقاي عظيمي در كلاسي كه داشت با آقاي صبحدل همكاري مي كرد در بخش موسيقي. آن وقت به شاگرداني كه خوب بودند مي گفت كه شما مي توانيد برويد آواز بخوانيد. سيستم خوبي بود كه كاش تلويزيون در همه موارد اين كار را مي كرد كه متاسفانه نشد. من بودم، آقاي مداح بود، خود آقاي عظيمي بود و چند نفر ديگر. براي جشن ها و اعياد مختلف به ما شعر مي دادند كه بخوانيم . آقاي عظيمي شعرها را تقسيم مي كرد و مي گفت شما اين را بخوان در فلان دستگاه و ... اواخر هم من آهنگ مي ساختم و در راديو پخش مي شد. بعد شروع شد در راديو و در برنامه گروه فكر كنم معارف، اين كارها را انجام مي داديم و بعضي ترانه ها را مي ساختم. اولين ترانه تان كه معروف شد همان تا كي به تمناي وصال تو يگانه بود، نه؟ بله. آن اولين كار بود و من بعد از آن تصميم گرفتم نوار بدهم. آقاي سلمانيان خيلي كمكم كرد. آن موقع تازه هاي مرادخاني آمده بود در مركز و من گفتم كه مي خواهم يك نوار بدهم. آن نوار را خودم شكل دادم و بعد آقاي سلمانيان يك تهيه كننده فرستاد و ايشان آمد و گفت كه من مي خواهم با شما قرارداد ببندم. خيلي خوشحال شدم از اين لطف خدا و اين نوار تمناي وصال را كار كرديم. يادي هم از مرحوم فرهادپور بكنيم. خدا رحمتش بكند. گفتم مي خواهم ايشان كار من را تنظيم بكند و ايشان هم آمد و گفت چه كارهاي قشنگي است. من خودم كيف مي كنم كه دارم اين كارها را تنظيم مي كنم. 6 ماه اول كه نوار آمد بيرون سروصدايي نبود تا اينكه من در تاجيكستان كنسرت داشتم و قبل از آن هم آمده بودم تلويزيون اين آهنگ ها را ليپ سينك كرده بودم. وقتي از تاجيكستان آمديم تركمنستان ديدم خيلي از كارمند هاي سفارت ما را بغل مي كنند و تبريك مي گويند. بعد از آن اين نوار معروف شد. بعد از آن، نوار خيلي فروخت و هنوز هم فروش مي كند. شبانگاهان هم ساخته خودتان بود؟ بله. آن هم كار من است و البته در يك نوار ديگر من است. نوارهايي را كه خودم آهنگسازي اش را كردم با استقبال خوبي مواجه شد مثل شكوه، شبانگاهان و تمناي وصال. از همان اول نگاه ديگري نسبت به تصنيف داشتم. خيلي تحت تاثير مرحوم شيدا و مرحوم عارف در تصنيف سازي بودم. سه آيتم را در نظر داشتم: يكي اينكه به روز باشد، دوم كلام ساده باشد و سوم اينكه ملودي روان باشد. اينها آيتم هاي تصنيف سازي مرحوم شيدا و مرحوم عارف بود. در ايران فكر مي كنم كمي آقاي لطفي و بيشتر آقاي مشكاتيان از تصنيف سازاني هستند كه مي شود به عنوان يك تصنيف ساز ايراني از آنها ياد كرد. البته شما براي كار تمناي وصال از شعري استفاده كرديد كه قبلا خيلي ها آن را خوانده بودند و شعرش هم چندان ساده نبود و اين با آيتم هايي كه برشمرديد چندان نمي خواند... ملودي اين ترانه به ذهنم آمده بود. اول كه اين ملودي را ساختم روي شعر مرحوم اقبال لاهوري بود از خواب گران، خواب گران، خواب گران خيز كه اين شعر شيخ بهايي را ديدم. به نظرم آمد كه اين شعر بيشتر با اين ملودي همخوان است و ديدم چقدر چفت هم هستند. آن شعر فضاي سياسي داشت و اين ملودي خيلي عاشقانه بود. همين بين هم ازدواج كرديد... بله. سال۷۰ ازدواج كردم. بعد از آن كلاس ديگري نرفتيد؟ پيش آقاي روشن روان شروع كرده بودم به خواندن هارموني. تئوري موسيقي را مي خواندم و پيش آقاي الهاميان هارموني و كنترپوان و اينها مي خواندم... شما گفتيد كه رفتيد كانادا و بعد انگليس و از صفر شروع كرديد. پس همچين صفر صفر نبوديد... نه، ولي چيزهايي كه من فرا گرفته بودم بعضا با چيزهايي كه آنها درس مي دادند چفت نبود. آنها وقتي به آدم هارموني درس مي دهند طوري است كه آدم آن را لمس مي كند، ولي اينجا بيشتر حالت رياضي گونه دارد. نمي دانم اشكال در چيست. شايد چون ما بيشتر ترجمه مي كنيم اشكال از اينجا شروع مي شود. سيستم آموزشي ما فكر مي كنم بايد شرقي باشد. فكر مي كنم ما دچار خلاءهاي جدي در شيوه هاي آموزش موسيقي هستيم. بگذريم. بچه هايتان كه سراغ موسيقي نرفتند؟ علاقه زيادي دارند ولي من به آنها اجبار نمي كنم. اينجا به دنيا آمدند؟ رويا اينجا به دنيا آمد و صبا در كانادا. انگليسي را لابد خوب بلد هستند... بله. فارسي را شايد كمي مشكل داشته باشند ولي انگليسي را فول هستند. خنده مختاباد يعني چي؟ يعني گالش، سرگالش. مي دانيد كه قديم در مازندران نظام، نظام دامداري و كشاورزي بود. پدربزرگ ما دامدار بزرگي بود. ده ها دامدار كوچك جمع مي شدند و ايشان آنها را هدايت مي كرد. به اين آدم مي گفتند: مختاباد. معني آگاهي و رياست را هم مي دهد. يك شعر معروف مازندراني هم هست كه در آن يك آدم دانا هست كه اسمش مختاباد است و مي گويد كه رمه چپون بنه وقتي رسه نه نصف شو هسه / اوجا و انجيلي و ممرز چش مس خو هسهگله وقتي به محل جمع شدن چوپان ها مي رسدنصفه شب است.همچنين چشم اوجا و انجيلي و ممرزنام سه نوع درخت جنگلي مست خواب است. بله، شعرهاي كبيري. اونجه يتا پير چپون / مختاباد هسه ونه نوم / وه كه هموني كه ها كرده شه جووني و شه عمره جنگل و دشت دله گومآنجا يك چوپان پير نشسته كه نامش مختاباد است. او هماني است كه جواني و عمرش را در صحرا و جنگل گم كرده است. بله، شعر زيبايي است.