دوشنبه 19 اسفند 1392-0:41
مقدمه ای بر تحلیل خودکشی در مازندران
با مطالعه در سرگذشت زندگی افرادی که خودکشی کرده یا اقدام به خودکشی می کنند می شود به اصلی ترین گزاره ی تحلیلی یعنی «ناکامی» رسید.
مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، احسان شریعت: پدیده خودکشی همواره در سال های اخیر توجهات زیادی را به خود جلب کرده است. آمارهای زیادی از فراوانی این پدیده در این سال ها وجود دارد. برخی از آمارها از افزایش و برخی از کاهش آن می گویند. برای مثال آمارها حکایت از نرخ بالای خودکشی در استان هایی همچون تهران، کرمانشاه و ایلام و نرخ پایین خودکشی در استان های سمنان و یزد دارد.
استان مازندران نیز جزء استان های با نرخ بالای خودکشی است. براساس آمارها نرخ خودكشي زنان متأهل در شهرهاي مازندران و آذربايجان شرقي بيش از ساير نقاط كشور بوده است. این در حالی است که روش خودکشی در استان مازندران با الگوی قرص برنج است که این به دلیل دسترسی به قرص برنج در استان های شمالی است.
نگاشته حاضر داعیه آن را ندارد که در مورد خودکشی در ایران و استان مازندران می تواند تبیین کاملاً علمی و واقع بینانه ای ارائه دهد. این نوشتار حاضر سعی می کند بر اساس یکی از نظریه های جامعه شناختی، پدیده خودکشی را تا حدی نزدیک به تحلیلی علمی تبیین کند. مطمئناً تبیینی که در اینجا ارائه می شود کل پدیده را نمی تواند توضیح دهد و منطقاً می شود از نگاه های دیگر نیز پدیده مورد نظر را نگریست. اما در وضعیتی که پدیده ای چنین ناگوار اذهان را به خود متوجه می سازد، می بایست برای تبیین آن تلاش کرد. در این یادداشت سعی می شود بر اساس نظریه فشار اجتماعی پدیده خودکشی تبیین شود.
از این منظر رابرت مرتون نظریه خویش را بیان می کند. اگر خودکشی نوعی کجروی و رفتار انحرافی تلقی شود، مرتون بر اين باور است كه انحراف يا كجروي بدین سبب پيش مي آيد كه جامعه دستيابي به برخي هدف ها را تشويق مي كند ولي وسايل و امكانات ضروري رسيدن به اين هدف ها را در اختيار همه اعضاي جامعه قرار نمي دهد.
نظر مرتون اين است كه جامعه فرد را به كج رفتاري مجبور مي كند و كج رفتاري حاصل فشارهاي ساختاري و اجتماعي است. به نظر وي جوامع جديد بر توفيقات مادي در زندگي تأكيد دارند. برای مثال انباشت ثروت و تحصيلات علمي به عنوان اساسي ترين اهداف زندگي شخصي و معيارهاي منزلتي تجلي مي كنند.
دستيابي به اين اهداف مقبول اجتماعي نياز به ابزارهاي مقبولي هم دارد كه البته از دسترسي برخي از افراد جامعه خارج است. يعني جامعه طوري ساخت يافته كه برخی افراد فرصت هاي كمتري براي تحقق آرزوهاي خود دارند.
در نتيجه چون اين اهداف به آرمان هاي اصلي زندگي همه افراد تبديل شده است آن فردي هم كه دسترسي به ابزار و وسايل مشروع ندارد تحت فشار جامعه براي دسترسي به آن اهداف از ابزارهاي نامشروع استفاده مي كند. مرتون الگوي نظري خويش را در تجربه و تحليل انحرافات اجتماعي بر سه عامل زير قرار مي دهد:
1- اهداف فرهنگي: شامل خواسته ها، آرزوها و اميال است كه افراد از طريق فرهنگ خود آن را آموخته اند.
2- ضابطه هاي رفتار اجتماعي: شامل روش ها و وسايل مشروع و مورد تأييد جامعه براي دستيابي به اهداف فرهنگي است. به عبارت ديگر جامعه با تعيين ملاك هاي رفتاري مشخص نحوۀ دستيابي به اهداف فرهنگي را معين مي كند و اين ضابطه ها از سوي فرهنگ تعيين و تأييد مي شود.
3- وسايل نهادي شده: مبين نحوه ي توزيع واقعي امكانات، وسايل و فرصت هايي براي دستيابي به اهداف فرهنگي است. به عبارت دقيق تر از طريق اين امكانات است كه بايد به اهداف دست يافت.
مرتون نتيجه مي گيرد ساخت فرهنگي جامعه افراد را در مقابل اهداف واحدي قرار مي دهد، قواعدي را هم براي رسيدن به اين اهداف به عنوان قواعد مشروع تعيين مي كند، اما از آنجا كه وسايل مشروع به طور يكسان در اختيار همه قرار ندارد و تلاش افراد در ارتباط با رسیدن به این اهداف متفاوت می باشد، نتایج حاصله و موفقیت های بالفعل در میان افراد متفاوت است. به گونه ای که برخی افراد در رسیدن به این اهداف ناکام می مانند.
اين امر موجب بروز ناكامي و احساس سر خوردگي در ميان افراد شده و رفتار هاي انحرافي بروز مي كند. به طور خلاصه، چشم انداز نظری مرتون به تفكيك و تمايز دو عنصر از واقعيت اجتماعي منتهي مي شود: از يك سوي مقاصد يا اهداف مشروع كه توسط جامعۀ كلي مشخص شده اند (ارزش هاي رايج، دارايي، اموال، افتخارات، احترام و ...)؛ از سوي ديگر وسايل مشروع براي دستيابي به اين هدف ها.
در مورد خودکشی در ایران (به ویژه استان مازندران) می توان این گونه نتیجه گرفت که جامعه اهداف والایی را برای افراد ترسیم می کند. افراد برای رسیدن به این موفقیت ها و اهداف والا تلاش می کنند، اما همواره عده ی زیادی از افراد در رقابت برای رسیدن به این اهداف جا مانده و از شکست در رسیدن به آن ها سرخورده می شوند.
این اهداف فرهنگی بسیار متنوع و فراوانند. از اهداف مالی تا موفقیت های تحصیلی. حتی رسیدن به فرد مورد علاقه نیز می تواند از اهدافی باشد که ساختارهای فرهنگی در ایجاد آن نقش مهمی بر عهده دارند. منزلت اجتماعی، احترام، دارا بودن شغل مناسب، روابط خانوادگی مناسب، زیبایی نسبی، و حتی داشتن میزان دلخواهی از احساس مشهور بودن در اجتماعات مربوطه نیز می تواند از جمله مواردی باشد که از طرف جامعه به عنوان اهداف فرهنگی تعیین می شود.
در اینجا باید اشاره کوچکی به نظریه روان شناسی آبراهام مزلو کرد. مزلو برای انسان سلسله مراتب نیازهایی را در یک هرم متصور می شود که در بالاترین سطح این هرم نیاز انسان به تحقق خویشتن وجود دارد. در این هرم سلسله مراتبی نیازهای فیزیولوژیک همچون خواب و خوراک در پایین ترین سطح و پس از آن نیاز به امنیت، نیاز به محبت و تعلق پذیری، و نیاز به احترام وجود دارد. تحقق خویشتن یا خودشکوفایی در بالاترین سطح این هرم قرار دارد. تحقق خویشتن یا خودشکوفایی بالاترین نیاز وجودی انسان هاست که به موفقیت های زندگی مربوط می شود. یعنی آنچه انسان از خود انتظار دارد محقق شود.
با این حساب می شود این گونه نتیجه گرفت که جامعه اهداف فرهنگی متنوعی را برای افراد ترسیم می کند. انسان ها انتظار دارند با تلاشی که می کنند به این اهداف رسیده تا به حس خودشکوفایی نائل آیند. اما منطقاً همه انسان ها به این مرحله نمی رسند. افسردگی ناشی از این شکست ها آن چنان سنگین و دردناک است که فرد را وادار می کند خود را از صحنه ی زندگی حذف کند.
با مطالعه در سرگذشت زندگی افرادی که خودکشی کرده یا اقدام به خودکشی می کنند می شود به اصلی ترین گزاره ی تحلیلی یعنی «ناکامی» رسید. تمامی این افراد از یک ناکامی بزرگ در زندگی در رنج و عذابند. آن ها یا در یک رابطه عاطفی ناموفق بوده اند، یا در موقعیت های اقتصادی مطابق با انتظارات به موفقیت دست نیافته اند، یا در تنظیم یک رابطه خانوادگی مناسب ناکام مانده اند، یا در کسب شخصیت و جلب احترام از جانب دیگران (به ویژه دیگران مهم) ناموفق بوده اند، یا در رسیدن به جایگاه و منزلت اجتماعی دلخواه به شکست برخورده اند، و یا تمامی ناکامی های از این دست.
در مجموع نگاه به پدیده خودکشی از منظر فوق می تواند ایده ای باشد برای پژوهشگران در ارتباط با پدیده خودکشی. مطمئناً می توان از مناظر دیگری نیز به پدیده مورد نظر نگریست و آن را مورد مداقه قرار داد. اما آنچه اهمیت دارد پژوهش در این زمینه با توجه به توزیع ساختار جمعیتی پدیده خودکشی است.
برای مثال باید به این اندیشید که چرا خودکشی در میان افراد متأهل در ایران بیشتر است؟ چرا خودکشی در میان زنان مازندرانی بیشتر است؟ چرا الگوی روش خودکشی در مازندرانی ها استفاده از قرص برنج است؟ آیا می توان با جلوگیری از توزیع قرص برنج جلوی خودکشی هایی از این دست را گرفت و یا تنها صورت مسأله پاک شده و اصل قضیه همچنان به قوت خود باقی است؟
*مطالب مرتبط