سه شنبه 16 ارديبهشت 1393-23:29

حیثیت فرهنگ

فرهنگ تعریف از بیرون را بر نمی تابد و نگاه سرهنگی و آمریت به مقوله فرهنگ بستر و پلت فرم فرهنگ را بی پایه می نمایاند.


مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، سید کاظم جمالیان: همه ما وشما نام فرهنگ را فراوان شنیده ایم. خصوصا اگر رفتار سبک و بی خردانه ای ما را بیازارد و اگر به قدر کافی سعه صدر نداشته باشیم  شاید اولین نسبتی که به این رفتار خواهیم داد  نسبت "بی فرهنگ"بودن باشد.

بی خردی و بی فرهنگی به نسبتی بر هم منطبق و سازگار می شوند. همه ما به خوبی آموخته ایم که جوامعی که فرهنگ پایینی دارند در گیر مشکلات گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هستند . با این حال فرهنگ چه نقشی در پیشرفت یک جامعه در عرصه های مختلف دارد. و چه معیاری برای پائین یا بالا بودن فرهنگ قائل هستیم. موضوعاتی است که به آن "حیثیت فرهنگ" نامیدم و بنا داریم سعی وتلاش این متن را بر آن استوار بداریم .

*تعاریفی که از فرهنگ در اختیار داریم

سئوال این است که فرهنگ چیست و چه تعریفی را بر می تابد؟ با اذعان به اینکه هیچ کدام از واژه های علوم اجتماعی به اندازه فرهنگ دارای تعاریف متعدد نیستند . اما برای کشوری مثل ما که فرهنگ یکی از دغدغه های اصلی آن است پذیرفتن یک تعریف اساسی و جامع و مانع به نظر کاری بس مشکل می نماید. بنابر این تلاش ما این است که به

چند تعریف ضروری بسنده کنیم .تا قدری به جامع و مانع بودن آن عمل کرده باشیم .

فرهنگ نظام پیچیده و پویای اجتماعی است که در روند تکامل اجتماعی انسان ، برای انطباق و سازگاری هر چه بهتر و بیشتر با محیط طبیعی و اجتماعی و ادامه زندگی هر چه غنی تر، متعالی تر و اخلاقی تر وخلاق تر ، از سوی انسان جمعی آفریده و پرورده شده و از نسلی به نسل دیگر به عنوان میراث اجتماعی انتقال می یابد و شامل خصوصیات روحی و عقلی، باورها، جهان بینی ها، خصلت ها، مهارت ها، اخلاق، رسوم، ارزش ها و اعتقادات مذهبی، رفتار و راه و رسم زندگی، علوم وهنرکه در غالب مجموعه ای از نظام ها ، به نام " فرهنگ " نمادین می شود پس"فرهنگ" یعنی بیرون کشیدن دانش، معرفت ، استعدادهای نهفته درون آدمی ، پدیده ها و تراوش ها ی نو گرایانه، از نهاد جان انسان، و جلوه گر ساختن آنها در جهان عینی آدمیان.

به عبارتی دیگر، اندیشه مشترک اعضای یک گروه یا طبقه که آنها را از دیگر گروها مجزا می نماید و به صورت مجموعه ای از الگوها در غالب رفتاراجتماعی و مدنی بروز می دهد و  بدین ترتیب در سایر محصولات انسانی و ویژگیهای فکری یک جامعه یا ملت تجلی می یابد .

یا یک اصطلاح کلی برای راه و رسم های همگانی و پذیرفته شده اندیشه و عمل آدمی است و این اصطلاح تمامی راه و روش های قومی است که مردم در زندگی گروهی پرورانده اند و پاسخهای پذیرفته شده و درست از کار در آمده را دریافت داشته اند و امروز به عنوان میراث با ارزش گذشته گان در دست ماست.

انسان موجودی است که در تورهایی که خود می بافد گرفتار می شود  فرهنگ یکی از این تورهاست ، لذا نباید آن را به عنوان یک علم تجربی که به دنبال قوانین است تجزیه و تحلیل کرد ، بلکه باید به دنبال تبیین معنا و مفهوم آن بود

در یک نگاه فرهنگ را مجموعه پیچیده‌ای از دانش‌ها،اعتقادات و باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه خویش فرا می‌گیرد تعریف می‌کنند. هر منطقه از هر کشوری می‌تواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد.

چه فرهنگ ساده و یا پیچیده باشد در هر حال ما آدمیان با دستگاه گسترده ای مواجه می شویم که بخشی از آن مادی و انسانی - و بخشی از آن معنوی است فرهنگ بستر و پتانسیلی دارد که به واسطه شناخت آدمی از جهان و ظرافت طبع و احساسات وتوقعات ما نشات میگیرد و به کمک آن از عهده ی حل مشکلات مشخص که سر راه او قرار می گیرد بر می آید تا به آرامش روحی و شادمانی برسد .

از آنجا که هر شخص متعلق به گروه و یا طبقه خاصی از مردم است از این رو به ناچار الگویی از تفکر، احساس و امکان و عمل بالقوه‌ای را با خود به همراه دارد که در طول زندگی خود آموخته است.

سطح وابستگی منطقه ای ،مذهبی ، قومی ، زبانی ، سطح جنسیت (اینکه فرد مرد است یا زن ) سطح نسل ، به طوری که پدر بزرگ از پدر ومادر و فرزندان تفکیک فرهنگی می شود  .

 سطح طبقه اجتماعی ، که مربوط به فرصت های تحصیلی و شغلی و یا حرفه ای است که همگی در ساختمان و سازه های فرهنگی دخیل خواهند بود.

*ساختمان فرهنگ و سازه های آن

ساختمان فرهنگ یک جامعه، بر سه مولفه استوار است: 1- آموزش و پرورش در دوران کودکی به عنوان فونداسیون این ساختمان 2- شرایط اجتماعی و اقتصادی و تاثیر پذیری از وسایل ارتباط جمعی مانند رادیو ، تلویزیون ،ماهواره ، اینترنت  در دوران نوجوانی و جوانی 3- ارتباط با ترکیبات جمعیتی، شامل قومیت های اجتماعی ونحوه ارتباط جمعی در دوران جوانی تا به آخر دوران حیات آدمی - که روی هم ساختمان شخصیت انسانی یا "فرهنگ یک جامعه " را می سازند.

 سازه ها و اسکلت آن همان هایی که در تعریف فرهنگ شامل خصوصیات روحی و عقلی، باورها، جهان بینی ها، خصلت ها، مهارت ها، اخلاق، رسوم، ارزش ها و اعتقادات مذهبی، رفتار و راه و رسم زندگی، علوم ،هنر و ..... است که در بالا آورده ایم.

* چرا فرهنگ اهمیت دارد ؟

ما بر این باوریم که عظیم ترین معضلات جوامع  ما مشکلات فرهنگی است بر خلاف آنچه که سوسیالیستها معتقدند و بزرگترین مشکل جامعه را مشکلات اقتصادی حاکم بر جامعه می خوانند و یا برخی متفکران لیبرال که مشکلات سیاسی حاکم بر جامعه را  اساسی ترین مشکل می دانند با اذعان به اینکه هم اقتصاد وهم سیاست بسیار مهم است لیکن آن چیزی که اقتصاد و سیاست را به پیش می برد و یا به عقب می اندازد مسائل فرهنگی است لذا تا زمانی که هزینه رسیدن جامعه به یک فرهنگ پویا، درست و متعادل پرداخت نگردد موفقیت و پیروزی با دوام حاصل نخواهد شد .

" فرهنگ به مثابه یک درخت است که بر روی آن میوه شیرین سیاست و اقتصاد می روید فرهنگ یعنی درون ما و درون من و تو آدمی "

اما آنچه در بیرون است و چشم نوازی می نماید در قالب رفتار وکردار آدمی در مفهوم تمدن ظهور عینی دارد  گر چه معتقدم تمدن محصول فرهنگ است لیکن آن مظاهر تمدنی به دست آدمیان ساخته و پرداخته می شود . ولی فرهنگ با ظهور ذهنی، در سر و اندیشه آدمی نمادین می شود که تمدن مفهوم انتزاعی آن است. و گاهی این دو مفهوم (فرهنگ و تمدن ) بر هم منطبق و سازگار می شوند.

از این جهت ، فرهنگ به معنی تمام خلاقیت های ذهنی و مظاهر و تظاهرات اجتماعی و فردی مانند:رفتار، گفتار و کردار مردم یک کشور است و به معنای دیگر رفتار و گفتار و کردار مردم یک جامعه را بازتابی از فرهنگ آن جامعه می شناسند و سطح فرهنگ افراد، اجتماع ها و ملت ها را ، از همین راه می سنجند و بدست می آورند.

*تفاوت فرهنگ با تمدن

 تمدن نیازمند فرهنگ است. زیرا تمدنی می تواند پایدار و سازنده باشد که استوار بر فرهنگ آن ملت باشد. به عبارت دیگر تمدن باید پشتوانه یی از فرهنگ ملی داشته باشد تا پایدار و سازگار با روحیه ی ملتی شود. فرهنگ سازنده ی تمدن است، اما تمدن تنها می تواند جلوه گاه فرهنگ باشد نه سازنده آن .

فرهنگ کهن است اما تمدن نو ، زود گذر و خاص است. زیرا تمام گروه های انسانی، حتی مردم روستانشین و بیابانگرد نیز، دارای فرهنگی ویژه ی خود هستند که از آن به گونه فرهنگ توده نام می برند یعنی مردم، پیش از آن که به شهر مهاجرت نمایند و به اصطلاح متمدن شوند، از تراوش های ذهنی و معنویات و هنرهای ویژه ای برخوردار بوده اند.

آدمی دارای پنج ساحات است که سه ساحت نظری و دو ساحت عملی یعنی گفتار و کردار که به آن می پردازیم.

در تعریف فرهنگ بیشتر تمایل به این است که فرهنگ را زاییده آن بخش از تراوش های ذهنی و فرآورده های فکری و ذوقی که ساحت نظری است بدانند که در برگیرنده ی فلسفه و هنر و ادبیات و آیین های جافتاده و دیرپا و آمیخته با سرشت و ذات یک جامعه باشد. ولی تمام کوشش های جسمی و روحی که برآورنده ی نیازهای مادی آدمی باشد و به امور آشکار عمرانی ارتباط پیدا کند، زیر نام تمدن جای می گیرد.

به دیگر سخن اینکه در درون ما آدمی , سه ساحت وجود دارد یعنی ساحت باورها واعتقادات ما ،ساحت طبع وعواطف ما و ساحت توقعات و خواسته های مان ، به عبارتی در درون انسان ساحت هائی چون ایمان، نفس و اخلاق آدمی جلوه می نماید که از این رو درون ما ، محاط بر آن ساحت است که منشاء اثر بیرونی را در قالب مفهومی به نام فرهنگ، خود راظاهر می نماید.

تا وقتی عنصر اصلی اعتقادات و ایمان ما تنها با مصداق صداقت معیار ارزیابی قرار نگیرد و احساسات وعواطف ما معقول و بجا و از مسیر منطق نگذرد و خواسته های ما عقلانی و همراه با تسامح وبردباری و تحمل نگردد و اراده ما به تقویت همزیستی مسالمت آمیزکمک ننماید، ما دچار مشکلات فرهنگی هستیم . ما آدمیان ، با هویت مان به مثابه شناسنامه مان شناخته می شویم که فرهنگ ما آینه هویت مان است .

*ایمان ، نفس و اخلاق آدمی (ساحت نظری)

ایمان و اعتقادات ما آن نهالی است که در جغرافیای دل آدمی می روید و اگر از چشمه اعمال نیک آدمی آبیاری شود، درخت تنومندی خواهد شد که تمام زوایای جان آدمی را سیراب می نماید.

آدمی دغدغه ای دیرینه از نیل به سعادت دارد و ایمان رکن و پایه سعادت و یا راه رسیدن به آن است و از این رو در حیات آدمی نقشی تعیین کننده و منشاء آثار متعالی خواهد داشت و بدون تردید بازسازی و تعالی شخصیت معنوی آدمی، هدف اصلی مروجان ایمان و اعتقادات آدمی است که در صورت نداشتن غایت معنوی وچنانچه آثار آن در زندگی و رفاه آدمیان کار گر نیافتد و موجب ارتقای مادی و معنوی آدمی نگردد  اظهار معنویت و ایمان ،جز تصویری از  کارکرد ابزاری و سوء استفاده از مولفه های ایمان را جلوه گر نمی نماید . از قول مولانا و قصه گندم اعمال چهل ساله موید همین نکته پند آموز است.

 درمقابل ، صفات نفسانی و ساحت طبع آمیخته با جهل که همواره معارض و مانع پیدایش ایمان و اخلاق درانسان است و وسوسه های شیطانی که مورد مذمت واقع اند خود سدی در برابر ظهور جلوه های ایمان خواهد شد .

اخلاق آن است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری آدمی را معرفی می کند و شیوه تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده را نشان می دهد و مراد از مفاهیم اخلاقی آن دسته از فضایل یا رذایل اخلاقی هستند که به صورت صفات نفسانی بوده و اختصاصی به حوزه خاصی از حوزه های زندگی انسان ندارد بلکه بر همه حوزه ها تأثیر گذار است.

ساحت توقعات و خواسته های مان یعنی اخلاق و فضایل بشری،  از ارزش های شناخته شده و پذیرفته شده آدمی است. به طوری که حتی آنان که به هر دلیلی خود نتوانسته اند به این لباس زیبا درآیند ، از دیدن آن بر قامت دیگران به وجد و ثنا در می آیند و حتی گاه تظاهر به داشتن آن می نمایند.

 این سه ساحت یعنی ایمان، نفس  و اخلاق را ساحت های فرهنگی می نامیم. سخن این است که ما ایرانیان مسلمان که اکنون در این کشور زندگی می کنیم حامل و وارث سه فرهنگ عمده ایم و تا نسبت خود را با این سه فرهنگ فربه معین نکنیم و ندانیم که در کجا و در کدام جغرافیای فرهنگی زندگی می کنیم به خوبی از عهده عمل سازنده فرهنگی و اجتماعی بر نخواهیم آمد.

آن سه فرهنگ که وارث و حامل آن هستیم عبارتند از: فرهنگ ملی، فرهنگ دینی و فرهنگ غربی.

همان گونه که در بالا اشاره کردم باید بیاموزیم که فرهنگ، ریاضی نیست که حکمی ثابت داشته باشد . باید باور کنیم که فرهنگ تعریف از بیرون را بر نمی تابد . نگاه سرهنگی وآمریت به مقوله فرهنگ بستر و پلت فرم فرهنگ را بی پایه می نمایاند.

 بر خلاف مقولات دیگر، فرهنگ در جغرافیای درون و دل آدمی حاصل و بارور می شود و سپس ما آدمیان آن محصول را اگر باور نمودیم و به آن ایمان آوردیم در دوره ای از زندگی مان آن را حمل می نمائیم .

فرهنگ از جنس ایمان است و تا زمانی که آن مقوله فرهنگی این پتانسیل و ظرفیت لازم همراهی را داشت در زندگیمان ماندگار خواهد بود که در غیر این صورت حکم به عدم خود می سپارد و از آدمی سلب ایمان فرهنگی می شود.

گمان ندارم که هیچ یک از ما انکار کنیم که ما هم اینک در زندگی جاری خویش، هم بهره ای فراوان از فرهنگ ملی باستانی خود داریم و هم در فرهنگ دینی غوطه وریم و هم امواج فرهنگ غربی بر سر و روی فرهنگ ملی ودینی  ما خورده و می خورد که حیات فکری، فردی و اجتماعی ما نشانی از آن دارد.

بنابر این هر راه حلی که برای مشکلات مان می جوئیم باید در درون این سه فرهنگ باشد. متدینین و متفکران و مصلحان و متجددان اخیر ما هم هر که بودند از همین میراث برخوردار بودند و بر حسب عشق و تعلق شان به یکی از این فرهنگ¬ها سخن گفتند.

*فرهنگ ملي مولفه اول

ما بايد عناصر اساسي فرهنگ و هويت ملي خود را دريابيم، عناصري كه همه افراد و بخش هاي جامعه را به گونه ايي با هم پيوند مي دهد و آنرا شكوفا می سازد و استواري می بخشد.
در بعد تاريخي مي شود اين عنصر را در تبلور و بازيابي مجدد عظمت و شكوه گذشته خود جستجو كنيم. آن بزرگي ها را ياد كنيم. عوامل سقوط خود را دريابيم و در پي مجد و سازندگي و احیا فرهنگ ملی خود باشيم.

در بعد عقلاني دستاورد هاي عملي خود را به ياد آوريم، اينكه در عرصهء علم و هنر از پيشتازان جهان بوده ايم آن را کشف و در همان راستا حركت كنيم.

از لحاظ عاطفي و احساسي مي توانيم چيز هاي كه شور و نشاطي در ما ايجاد كرده است، توجه كنيم عيد ها و مناسك باستاني كه بر جسته تر از بسياري كشور هاست؛ به عنوان نمونه جشن نوروز را با همان کیفیتی كه نياكان ما جشن می گرفته اند. و امروز يگانه جشن در جهان است كه واقعآً نو شدن جهان و رستاخيز هستي را نويد مي دهد و همزمان با نبض تپنده عالم ، دلها را به شور و شادي مي نشاند، با تمام وجودمان پاس بداریم .

فرهنگ ملی ما ایرانیان بسیار درخشان و جای هیچ انکاری ندارد. پیش ازاینکه مردم ما مسلمان بشوند، ایرانی و حامل و وارث فرهنگ بسیار غنی بودند و هستند. پس از آنکه اسلام آوردند و مذهب شیعه را پذیرفتند ادبیات ایرانی، دین ایرانی، آداب و رسوم ایرانی خاص و خالص داشتند سمبل و شاکله فرهنگ ایرانی ,عید نوروز ماست و همانطور که می دانیم  بسیاری از مردم و دولتهای دنیا با این رسم ایرانیان با عنوان عید نوروز رابطه صمیمی ودوست داشتنی دارند و این همان حیثیت و ذات و ظرفیت وپتانسیلی است که ماندگاریش را تا به ابد تضمین و آن را قائم به ذاتش می نمایاند.

ایرانیان در خط مقدم جنگ و حتی در زمانی که غرق در غم و اندوه از دست دادن عزیزان شان هستند عید نوروز را بر پا می دارند . و این تجربه هم روزگاران ماست .

همانطور که جهان به فرهنگ ایرانی احترام می گذارد، ایرانیان نیز به فرهنگ وآداب و رسوم دنیا احترام می گذارد و این یعنی همان" اخلاق و تربیت مدنی " که در ابتکار عمل مفهوم گفتگوی تمدن ها و فرهنگ های دولت اصلاحات متبلور شد و دنیا به احترام این تئوری از جای بر خاست و تئوری جنگ تمدنها را به محاق سپرد .

بر اساس تئوری گفتگوی تمدن ها به نظر می آید فرهنگ بد را از فرهنگ خوب متمایز کردن کاری مشکل خواهد بود وتلاش در این وادی را بی ثمر می نمایاند .

با این حال، زبان فارسی و سنن باستانی ما که از مهم¬ترین ارکان قومیت ملی وفرهنگی ماست به خوبی زنده و شاداب است. در بعد ملي مي شود و باید از زبان و ادبيات غني و گران سنگ خود ياد كنيم و همه را بدور آن فرا بخوانيم .

در بعد انساني، از ارزش هاي چون نوع دوستي،  مهمان نوازي، شهامت، ايثار و غيره تكيه كنيم كه واقعاً نظير آن در این عالم یافت نمی شود .
ماندگاری زبان فارسی با وجود همه زخمها از طعن وکین دشمنان که بر تن دارد دلیل شادابی واصالتی است که با خود همراه کرده است.

ایران ما مورد هجوم اعراب قرار گرفته بود و بسیار طبیعی است که فرهنگ باستانی ایرانیان دچار صدمات فراوانی بشود و اینک  ابتدا باید به احیای آن فرهنگ کهن بکوشیم و چنانچه این قابلیت را داشت ماندگار می ماند ورنه محو خواهد شد.

فرهنگ باید ذاتا این توانائی و قابلیت را داشته باشد که حیثیت خودش را حفظ نماید و ماندگار بماند . در غیر این صورت با امکاناتی که دنیای غرب در اختیار دارد فنا پذیری آن اجتناب نا پذیر است .
زبان فارسی نمونه ای از این اصالت و قابلیت است.خدمتی که فردوسی به این زبان کرده است چنان است که هیچ تجلیلی برایش کافی نیست. همان که درداستان منوچهر و اندرز دادن به سام در پرورش فرزندش از حیثیت فرهنگ می سراید که :

چنین شد به فرهنگ و بالا و چهر                  که گفتی فروزد همی بر سپهر
پس آگاهی آمد سوی اردوان                           ز فرهنگ و از دانش آن جوان
چو فرزند باشد، به فرهنگ دار                         زمانه ز بازی برو تنگ دار    
دلت دار زنده به فرهنگ و هوش                     به بد در جهان تا توانی مکوش
کسی کش بود مایه و سنگ آن                      دهد کودکان را به فرهنگیان
ز فرهنگ و از دانش آموختن                         سزد گر دلش باید افروختن
گهر بی هنر زارو خوارست و سست                  به فرهنگ باشد روان تندرست
سپردن به فرهنگ فرزند خرد                         که گیتی به نادان نباید سپرد
ز دانا بپرسید سپس دادگر                              كه فرهنگ بهتر بود یا گهر
چنین داد پاسخ بدو رهنمون                         كه فرهنگ باشد زگوهر فزون
كه فرهنگ آرایش جان بود                        زگوهر سخن گفتن آسان بود

رنج و خون دل خوردن فردوسی ومانند او بود که ما ایرانیان عجم ، امروز بواسطه زبان فردوسی زنده و شاداب هستیم و زبان فارسی را چون جان خویشتن شیرین داشته و از آن پاسداری و حراست می نمائیم وگر نه اعراب را میلی به ماندگاری زبان فارسی در ایران تسخیر شده آن زمان انتظار نبود .

       بسی رنج بردم در این سال سی           عجم زنده کردم بدین پارسی

 بايد به ياد داشته باشيم كه اگر ما در مقابله با فرهنگ جهاني، ازاين عناصري كه هويت جمعي ما را مي سازد در ابعاد تاريخي، عقلاني، عاطفي، ملي، ديني، و انساني، حمايت نكنيم و در ساختن آن جدي نباشیم پيداست كه افراد انساني، كمبود خود را از منابع خارجي پر مي كند، و اينجاست كه در مقابله با هجوم فرهنگي بيگانه و جهاني شدن، می بازیم .از این رو اراده خادمان فرهنگ باید تبیین به تقویت حیثیت فرهنگ ملی و بومی ایرانیان ختم شود

 . فرهنگ مرز ندارد که با توپ و تفنگ و موشک بتوان جلویش را گرفت . تندی و خشم با حیثیت فرهنگ نا سازگار است باید از روشهای نرم افزاری به غنای فرهنگی همت نمود. حیثت فرهنگ را می توان در حیثیت هنرمندانی چون شجریان عزیز با همان احساس و خاطر آزرده و واکنشهایش با شعر فریدون مشیری دید:

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی !
و حق با توست ولی حق را برادر جان
به زور این زبان نافهم آتش ‌بار نباید جست

 بله، به راستی این شاعران و نویسندگان هستند که از حیثیت فرهنگ ما دفاع می کنند. ستیز با شاعران و نویسندگان، ستیز با فرهنگ است . شاملو، نیما، فروغ، سهراب، اخوان، سیمین و... را که ستارگان آسمان فرهنگ ایران به شمار می روند، چقدر می شناسیم؟ چقدر نویسندگانی چون دولت آبادی، احمد محمود، سیمین دانشور، جلال و... را می شناسیم؟
بله، اینانند که زبان لطیف فرهنگ را می شناسند. پس که به لطافت و زبان نرم و لطیف می شود با آنان سخن گفت و لا غیر که آینان سزاوار بهترینانند

*جهانی شدن و فرهنگ ملی

يكي از دستاورد هاي تكنولوژی در جهان معاصر، پديده جهاني شدن است، اين مقوله را به مفهوم متبلور ساختن كل جهان در يك مكان واحد و ظهور حالت جهاني- انساني،  نيز تعبير كرده اند.
به سخن ديگر جهاني شدن دنيا را به دهكده اي تبديل نموده است كه همه عرصه ها ازجمله زيست اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي شديداً از آن متاثر است. در پرتو روند جهاني شدن، دولت هاي ملي و حوزه های سياسي، كارايي انحصاری خود را از دست داده و يا دستخوش بحران هاي جدي می شوند.

همين گونه است که ايجاد يك اقتصاد يكپارچه جهاني سبب شده كه ابتكار عمل اقتصادي از دست حكومت هاي ملي بيرون رود و به اين مفهوم تاکید می گردد كه رفاه مادي مردم در اثر تصميم ها و سرمايه گذاري هاي شركت هاي فرامليتی رقم مي خورد. يعني بستری آماده شده است كه مردم در سراسر جهان يك نوع فیلم را تماشا كنند، به غذاي يكسان تشويق شوند، ورزش يكسان را دوست داشته باشند و....

از نگاه اجتماعي نيز جهاني شدن، ساختار هاي اجتماعي و ارزش هاي یکسان  مي سازد، به گونه ای كه همه يكسان در پی آن گام بر مي دارند.

 آن گونه كه روند جهاني شدن نشان مي دهد، جهان در پرتو آن نظمي پیش می رود که مبتني بر تمركز ثروت، سياست ، دانش و اطلاعات است و بر این قاعده تئوری جهانی شدن را ايجاد و  گسترش می دهند . در این صورت در نگاه سیاسی، مو ضوعیت حکومت های ملی رنگ می بازد و ملت ها تحت یک قاعده جهانی برنامه های حقوقی را پیگیری می نمایند .

*واکنش فرهنگی در مقابل جهانی شدن

نوع واکنش فرهنگی در مقابل جهانی شدن ، بستگی زیادی به غنای فرهنگ بومی و میزان اثر گذاری آن در هویت بخشی به افراد و سایر شرایط اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی دارد و در طیف گسترده ای از انفعال مطلق تا ستیزه جوئی (تئوری جنگ تمدنها ) در مقابل جهانی شدن فرهنگ را در بر می گیرد .

با این وجود می توان واکنشهای فرهنگی به این فرایند را در قالب سه مقوله کلی طبقه بندی کرد 1- توان و حیثیت فرهنگ 2-ظرفیت فرهنگ 3- بی حیثیتی فرهنگ

*توان و حیثیت فرهنگ

واکنش فرهنگی در برابر فرایند جهانی شدن ، در بیشتر موارد با مقاومت و حتی مقابله پر تنش همراه است که معمولا در قالب توسل جستن به عناصر هویت بخشی همچون زبان، دین ، قوم و...نمود پیدا می کند . بنابر این آن دسته از مقولات فرهنگی این توان را دارند که در مقابل جهانی شدن مقاومت نمایند که ازاصالت و  بن مایه قدرتمند و جذابیت عامی همچون عید نوروز برخوردار باشند . اگر تهاجم جهانی فرهنگی هم صورت گیرد حیثیت عید نوروز توان آن را دارد تا از خود حراست و حفاظت نماید !

*ظرفیت فرهنگ

 نمی توان گفت در عصر جهانی شدن ، فرهنگها یا باید به ریشه خود توسل جویند ویا اینکه با دیگر فرهنگ ها ادغام شوند . این گونه نیست که این عرصه صرفا عرصه جنگ و یا تسلیم شدن باشد، بلکه فرهنگها می توانند و بالقوه این ظرفیت را دارند تا به تئوری گفتگوی تمدنها بپیوندند و با فرهنگ ترکیبی پویا به غنای فرهنگ ملی کمک کننند.

 در نگاه امروزی تر می توان و باید به تعامل فرهنگی اهمیت بدهند و تاریخ نشان داده است که فرهنگ ایرانی بالذات این ظرفیت را دارد .

*بی حیثیتی فرهنگی

آنانی که جهانی شدن را مطرح می نمایند سودای همگون سازی فرهنگی را در سر دارند بنا بر این همگون سازی فرهنگی در بستر انفعال و استحاله فرهنگی حاصل می شود .در این شرایط معمولا فرهنگ هائی که اصالت ندارند  و ناتوان هستند دچار این عارضه خواهند شد و حال چنانچه متولیان فرهنگی که اراده خادمان فرهنگ و نه حاکمان فرهنگ را بر خود حمل می نمایند تحقق یابد، ذات و حیثیت فرهنگ های با اصالت ظهور خواهد یافت وفرهنگ ملی و بومی از استحاله شدن وهمگون سازی فرهنگی مصون خواهد ماند .

جدای از اینکه فرهنگ،  همگون سازی و اصولا فعل ساختن را بر نمی تابد . و آن دسته از فرهنگهایی که بی اصالت و بی حیثیت هستند از صحنه اجتماع خارج و صرفا در قفسه های موزه های تاریخی جای خواهند گرفت .

علی ای حال از این دو فرهنگ( فرهنگ ملی و فرهنگ غربی ) که بگذریم به فرهنگ دینی و اسلامی می¬رسیم که به لحاظ کمی و کیفی فرهنگ غالب کشور مان شده است.

 فرهنگ دینی و اسلامی، تقریبا قدمتی هزارو چهارصد ساله پس از ظهور دین مبین اسلام دارد و از زمانی که ایرانیان اسلام آوردند و با آداب و رسوم دینی آشنا شدند، به لحاظ بر خورداری از ظرفیت و پتانسیل بالا که اسلام حامل آن بوده است در این سرزمین ماندگار شد و امروز ایرانیان، فرهنگ دینی که از اعراب به ما رسیده است را فرهنگ عربی نمی شمارند بلکه از آن به عنوان فرهنگ ایرانیان مسلمان یاد می کنند.

 فرهنگ دینی ما از چنان حیثیتی بر خوردار شد که در تعامل با فرهنگ ایرانیان قرنهاست که ماندگار است .

نتیجه اینکه آنچه به عنوان فرهنگ در جوامع از آن یاد می شود همان آداب و رسومی است که مردمان این عالم در شکلهای مختلف به کار می گیرند و هویت شان را با آن تعریف می نمایند .

 همان روزهائی که از آن  تحت اسامی عید نوروز ، سیزده بدر ، چهار شنبه سوری و غیره و هم چنین اعیاد مذهبی و میلاد امامان و معصومان(ع) و روزهای عزاداری ایام محرم و صفر که هر یک از این روزها فر هنگ و هویت ما ایرانیان را می سازد .

حال سوالهای مهم که در اینجا چهره می¬نمایند از این دست است:

هویت ما در گرو کدام یک از این سه فرهنگ است؟

ما بین این سه فرهنگ اگر قابلیت و پتانسیل آن را داریم می بایست که از سر تسامع وبردباری آشتی بر قرار کنیم.

آن فکر که می گوید باید یکی را برگیریم  ودوتای آن را در پای آن قربانی کنیم واقعا به چه میزانی از خطا بر خوردار است  و چه حظی از تسامح و بردباری و اخلاق و ایمان را دارا است ؟ آیا در حوزه فرهنگی قربانی کردن دیگر فرهنگها امکان پذیر است ؟ چقدر در از بین بردن عید نوروز توفیق داشتند ؟ آیا تلاش هفتاد ساله ماتریالیست ها در از بین بردن دین و باور مردم به سر انجامی رسید ؟

آنچه فرهنگ بدان نیاز دارد آزادی و رهائی است که بتواند پرواز کند که خود توان آن را دارد تا خودش را باز بیابد و اضافات و علفهای هرز را از خودش دور نماید.

آنچه که اهمیت دارد پاک وپاکیزه نگاه داشتن فرهنگ و باور های مردم است و دفع آفات و علفهای هرزی که به این فرهنگها و باور های مردم آسیب می رساند  و این تنها کار خادمان امور فرهنگی است .

فرهنگ در واقع حاکم و متولی  نمی خواهد. حیثیت فرهنگ قائم به ذاتش  است. فرهنگ خادمانی را می طلبد تا به هر چه تنومندی این درخت همت و شیرینی محصولاتی چون اقتصاد و سیاست را به کام ملت ایران گوارا کنند و هرچه بیشتر به دفع نیروهای سلبی اهتمام ورزند و گلوی فرهنگ ملی و بومی را رها نمایند که بیم خفه شدن آن دل ایرا نیان را می آزارد .

از این رو این سه فرهنگی که به مثابه جامه بر تن پوشانده ایم را باید به خوبی بشناسیم وآن را همواره بشوئیم و دفع آفات نمائیم و پاکیزه نگاه داریم تا به یک هویت مشخص وبا شناسنامه ایرانی برسیم، در غیر این صورت در جدال مستمر و ایجاب قواعد سلبی ، به مستهلک شدن توان و انرژی درونی مان کمک نموده ایم آنگاه نه به سیاست خدمت      کرده ایم ونه به اقتصاد و نه به فرهنگ .

همه این گفتن و باز گفتن ها باید از طرف همه دستگاه هائی که خود را خادمان فرهنگ می دانند، به طور سیستماتیک پیگیری شود و نهادهای مدنی در حوزه فرهنگ باید در سراسر کشور گسترش بیابد تا فرهنگ به حیثیت و عیار واقعی خود دست بیابد .

در پایان آنچه که عطش اینجانب را در تهیه این مطالب رهنمون می نماید امید به امکان توجه اهالی فرهنگ و علاقه مندی دراستعانت و یاری به فرهنگ ملی ومذهبی سرزمین مقدس مان بوده است و با امید دریافت نقد و نظر همو طنانم که همچون به گوارائی آبی که این عطش سخت به آن حاجتمند است دل بسته ام .