دوشنبه 23 تير 1393-4:55

تحلیلی بر قوم گرایی و جدایی طلبی در مازندران

عناصر دو سطح اقتصادی و هویتی در استان مازندران تقریباً مجموعه یکدست و برابری را تشکیل می دهند اما در سطح سیاسی سهم نابرابری از توزیع قدرت وجود دارد.


مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، احسان شریعت: بحث های فراوانی در مورد جدایی بخش هایی از مازندران مطرح شده است. بحث میانکاله و دعوای دو استان مازندران و گلستان بر سر آن که در چند ماه گذشته به وجود آمده و جدایی طلبی های قدیمی دیگری همچون گرایش به جدایی غرب استان و حتی دعوی جدید جدایی طلبی مردم ورسک و تقاضای پیوستن به استان تهران و... می طلبد که موضوع از دریچه "قوم گرایی سیاسی" مردمان استان تبیین شود.

پیش از همه باید گفت در این نگاشته هیچ گونه پیشداوری درباره نظرات موافق و مخالف تجزیه طلبی ها عنوان نخواهد شد. مطمئناً هم استانی های بسیاری در غرب استان موافق استان شدن آن منطقه و جدایی از مازندران هستند. در سمت دیگر بسیاری نیز مخالف این بوده و مازندران واحد را می پسندند. نگاشته حاضر فراتر از نظرات موافق و مخالف بوده و تحلیلی بی طرفانه از وضعیت ساختارهای اقتصادی و سیاسی و تعاریف هویتی در مورد موضوع بیان شده ارائه می دهد.

"استان به منطقه ای گفته می شود که تاریخ و جغرافیای تقریباً مشابهی داشته، مردم آن از نظر ویژگی های فرهنگی تقریباً یکدست بوده و نوع معیشت تقریباً واحدی دارند؛ این مجموعه تقریباً یکپارچه در زیر چتر مدیریت سیاسی استانی اداره می شود". پس در تعریف استان می توان به سه سطح کلی قائل شد. سه سطح بسیار بزرگی که تمامی اتفاقات و جریان ها در استان را تبیین می کنند:

1- سطح ساختارهای سیاسی: در این سطح از پردازش تحلیل باید به نهادها، فعالیت ها، روندها و گرایش های سیاسی استان توجه نمود. منطقاً سطح ساختارهای سیاسی در هر استانی به طور نابرابر توزیع می شود. زیرا هر استانی دارای یک مرکز استان بوده که این شهر از لحاظ سیاسی برتری قابل توجهی بر شهرها و مناطق دیگر استان دارد. مدیریت کلان استان در مرکز استان واقع است که تمامی تصمیم گیری های کلان استان را انجام می دهد.

 این سطح در استان مازندران شائبه های بسیاری را به وجود آورده است. در واقع همواره برای شهرستان های دور از مرکز استان این شائبه وجود دارد که توزیع قدرت به صورت نابرابر صورت گرفته و به شهرستان های دیگری که دور از مرکز قرار دارند توجه کمتری می شود.   

2- سطح ساختارهای اقتصادی: در سطح اقتصادی اغلب به شیوه معیشت غالب مردم توجه می شود. مردم استان مازندران در بخش هایی از شیوه معیشت و تولید ثروت مشابه یکدیگر بوده و از مردم دیگر استان ها متمایز هستند. اقتصاد استان مازندران شاخصه ها، فعالیت ها، سیاستگذاری ها، تصمیمات، محدودیت ها، استعدادها و شرایط خاص خود را دارد که تقریباً در تمامی شهرها و روستاهای استان از گلوگاه تا رامسر تقریباً شکل یکسانی دارد.

 درست است که در برخی حوزه های اقتصادی تفاوت هایی در سطح استان وجود دارد، اما در مجموع اقتصاد استان یک چشم انداز کلی را نشان می دهد.

تقریباً در تمامی شهرهای استان و با یک چشم انداز کلی می توان دریافت که کلیت اقتصادی استان مازندران علاوه بر داشتن ظرفیت های فراوان همچنان از اقتصاد دیگر استان ها عقب تر بوده و متناسب با استعدادهای بومی، بازده چندانی ندارد.

3- سطح هویتی: در این سطح باید به هویت مردمان استان توجه کرد. هویتی که مردم استان را در قالب مجموعه ای تقریباً همشکل به صورت هم استانی در آورده و آنها را از لحاظ هویتی از دیگر استان ها متمایز می سازد.

 مردم استان خود را بدین هویت شناخته و با آن احساس بودن می کنند. زبان، فرهنگ، آداب و رسوم، شیوه های زندگی، هنر، موسیقی، تولیدات فرهنگی، تغذیه، نوع روابط اجتماعی، تاریخ مشترک و نوع برداشت های فکری، مردم استان را در یک مجموعه تقریباً همجور قرار می دهد.   

در مجموع می توان گفت شهرها، روستاها و اغلب مناطق استان مازندران در دو سطح کلی با یکدیگر دارای تساوی و تناسب منطقی هستند؛ اما در یک سطح به طور منطقی دارای نابرابری می باشند: عناصر دو سطح اقتصادی و هویتی در استان مازندران تقریباً مجموعه یکدست و برابری را تشکیل می دهند اما در سطح سیاسی سهم نابرابری از توزیع قدرت وجود دارد.

ساری به عنوان مرکز استان مازندران دارای موقعیت استراتژیک است. پیش از جدایی استان گلستان، ساری تقریباً در مرکز جغرافیایی استان مازندران قرار داشت؛ به طوری که هم از سمت شرق و هم از غرب از نظر مسافت و دسترسی به مرکز استان، منطق مناسبی برقرار بود.

 نابرابری سیاسی در تمامی شهرهای استان وجود داشته و دارد. برای مثال قائم شهر و بابل که در نزدیکی ساری قرار دارند نیز از نظر سیاسی سهمی از قدرت ندارند.

 هر چه شهرها از مرکز استان به دو سمت شرق و غرب ادامه می یابند، میزان احساس نابرابری سیاسی در مردمان آن شهر و دیار افزایش می یابد.

برای نمونه هیچ فرقی میان بهشهر و گرگان وجود نداشت؛ هر دوی آنها مرکز استان نبودند؛ اما گرگان بسیار دورتر از مرکز بود. و یا هیچ فرقی میان قائم شهر و نوشهر وجود ندارد؛ هیچ یک از اینها مرکز استان نیستند و طبیعی است که سهمی از قدرت در اختیارشان نباشد. اما نوشهر بسیار دورتر از مرکز است. مردمان شهرهای دورتر از مرکز (مثلا از نور تا رامسر) بیش از مردمان شهرهای نزدیک به مرکز، احساس نابرابری سیاسی دارند. پس یک نتیجه منطقی که با مشاهده ای ساده در استان مازندران می توان دریافت این است : هر چه شهرها از مرکز به طرف غرب استان دور می شوند، احساس نابرابری سیاسی در مردمان آن شهرها بیشتر وجود دارد.  

اما مهم ترین نکته ی این مسأله در اینجاست که این احساس نابرابری سیاسی به دو سطح دیگر انتقال یافته و آن دو سطح را دچار تغییراتی می سازد. یعنی اینکه مردم غرب استان تصور می کنند در توزیع ثروت و منابع اعتباری و اقتصادی استان نیز نابرابری وجود دارد. به این ترتیب دو حس نابرابری سیاسی و اقتصادی ایجاد شده و یکدیگر را تقویت می کنند.

تجمیع دو حس نابرابری سیاسی و اقتصادی، احساس نابرابری را به صورت تصاعدی افزایش داده و به سمت سطح هویتی می برد. در واقع یک احساس متراکم و فشرده ی نابرابری شکل می گیرد که به سمت سطح هویتی می رود.

عناصر سطح هویتی نمی توانند در برابر این هجوم مقاومت کنند. آن ها تاب این هجوم را نداشته و از احساس نابرابری سیاسی و اقتصادی تأثیر می پذیرند. تأثیری که به قیمت شکل گیری نوع جدیدی از هویت غرب استانی تمام می شود. یعنی با هجوم احساس نابرابری سیاسی و اقتصادی به سطح هویتی، عناصر سطح هویتی چیدمان جدیدی یافته و نوع جدیدی از "قوم گرایی سیاسی" در مردم شکل می یابد. این قوم گرایی سیاسی یکی از اصلی ترین شاخصه های هویت مردم غرب استان را در سالیان اخیر شکل می دهد.

قوم گرایی سیاسی که به یکی از اصلی ترین شاخصه های هویتی مردم غرب استان تبدیل شده است، می تواند تبیین کننده یکی از اصلی ترین عوامل جدایی طلبی های سالیان اخیر در مناطق استان باشد.

نتیجه آنکه که می توان گفت مردمان غرب استان از لحاظ هویتی تفاوتی با مردم دیگر مناطق استان ندارند. بلکه این احساس نابرابری سیاسی و اقتصادی است که هویت آنان را به سمت نوعی قوم گرایی سیاسی برده و آنان را از دیگر مردم استان متمایز می سازد. احساسی که تجمیع یافته ی دو حس نابرابری سیاسی و نابرابری اقتصادی است. حس نابرابری سیاسی که به واسطه دوری از مرکز در مردمان ایجاد شده و به سطح اقتصادی دامن می زند. از جمع این دو سطح، احساس متراکمی شکل می گیرد که سطح هویتی را دچار قوم گرایی می سازد.