شنبه 15 مرداد 1384-0:0
یادي از اشرف مازندراني
ملا محمدسعيد اشرف مازندراني فرزند ملا محمدصالح مازندراني، نوه دختري علامه مجلسي است.
او كه در دانش و هنر سرآمد عصر خويش و در فقه، علوم اسلامي، تصويرگري، خط، شعر، تقوا، ديانت و صلاح و سداد مورد تأييد معاصران خود بود،اوايل سلطنت محمد اورنگ زيب (1069.ق) به هند رفت و مورد احترام شايان او قرار گرفت.
سلطان محمد كه مردي سختگير و متعصب بود، دريافت كه محمدسعيد مردي توانا و جامع كمال ها بوده، در علوم فراواني دست دارد، از اينرو تعليم دخترش زيبالنسا بيگم را به او واگذار كرد. اشرف مازندراني چندين سال به عنوان معلم زيبالنسا به تعليم وي مشغول بود تا اينكه در سال 1083.ق هوس ايران به سرش زد. بدين خاطر قطعه شعري براي زيبالنسا فرستاده، اذن مراجعت خواست. ملا محمدسعيد، قطعه شعر خود را چنين آغاز كرد:
يك باره از وطن نتوان برگرفت دل
در غربتم اگرچه فزون است اعتبار
پيش تو قُرب و بُعد تفاوت نميكند
گو خدمت حضور نباشد مرا شعار
نسبت چو باطني است چه دهلي چه اصفهان
دل پيش توست تن چه به كابل چه قندهار
چنان كه خود در اين قطعه شعر گفته است، اذن سفر گرفته، حركت كرد و مدتي در كابل به سر برد. سپس به اصفهان رفته، چند سالي در آنجا ماند. بار ديگر عازم سفر هند شد و اين بار در بنگاله (عظيمآباد پتنه) نزد شاه زاده عالم گير اقامت گزيد. از آنجا عزم سفر حج كرد اما در مونگير از دنيا رفت و همان جا دفن شد و اولاد وي در آنجا ماندند.
گويند وقتي او مريض شده بود زيبالنسا براي وي زن پرستاري فرستاد، اما ملا محمدسعيد از قبول آن امتناع نموده، قصيده بلندي در اين باره براي «مخفي» فرستاد كه مَطْلع آن چنين است:
قدر دانشور شناسا نور چشم عالما
اي كه هرگز قدرت همچشميت حورا نداشت
برخي گفتهاند: آن زن، پرستار نبوده، بلكه يكي از خادمان كتابخانه بوده و اشرف مازندراني معايب او را به مخفي نوشته است.
به هر حال، آنچه روشن است ارتباط نزديك استاد و شاگردي آنهاست و احترام بسيار زيادي كه اين دختر پادشاه براي ملا محمدسعيد قايل بوده است.(seraj)