چهارشنبه 10 دی 1393-8:59

تهاجمات روس ها به شمال ایران

مردمان عامی شهر در بیرون، روس ها را هدف سنگ وکلوخ کرده و به آنها فحش ودشنام می دادند...


 مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، رحمت رزاقی: قدیمی ترین روابط بین ایرانیان وملل اسلاو را که اسلاف روس ها هستند، شاید بتوان در روابطی دید که در موقع لشکر کشی داریوش اول هخامنشی در سال(513.ق.م) به سواحل شمالی دریای سیاه(از بسارابی تا سواحل رودخانه دون یعنی همان سرزمینهایی که بعدها پیش از مسکو وپطرزبورگ مرکز سلطنت و اقتدار روس گردید) محتمل است، تولید شده باشد( جمالزاده،محمدعلی،تاریخ روابط روس وایران،تهران،نشرسخن،1384.ش،ص19.) ولی باید دانست که روابط حقیقی و تاریخی بین ایران وروس هم بسیار قدیمی و از هزار سال نیز متجاوز است.

این روابط که با یک سلسله استیلا و تاخت وتاز از طرف روس ها چه از طرف خشکی وچه از طرف دریای مازندران آغاز می شود متصل  و پیوسته نبوده و فقط گاهگاه اتفاق می افتاده است.

     ازطرفی موقعیت طبیعی و جغرافیایی دریای مازندران(Caspian Sea) از دیرباز نه تنها برای ایرانیان بلکه برای اقوام بیگانه نیز حتی دورترین آنها از سواحل ایران (روس ها) شناخته شده بود و برای تجارت وصدور کالا از آن منطقه به دیگر مناطق آسیایی به آن سواحل کشتی می راندند و از همان روزگار قصد دست اندازی و تصرف آن را در سرمی پروراندند.
         در سده‎های نخستین اسلامی، روس ها حملاتی به کرانه‎های دریای مازندران و جزایر آن کرده‎اند.

اولین هجوم روس ها به شمال ایران (267.ق)

     نخستین حملة روس ها به شمال ایران درسال( 267.ق/880.م) در روزگارفرمانروایی سادات زیدی (علویان)درتبرستان در دوره حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب مشهور به داعی کبیر(از 25 رمضان250.ق تا3 رجب270.ق سلطنت نمود) سر سلسله سادات علوی است بوده است.

 بهاءالدین محمدبن اسفندیار درکتاب تاریخ طبرستان(این کتاب در حدود سال (613.ق) تالیف شده است) چنین می گوید: "...روسان بآبسکون آمده بودندوحرب کرده، حس زید لشکرفرستاده وجمله را کشته..."( ابن اسفندیار،محمدبن حسن،تاریخ طبرستان،به کوشش عباس اقبال،تهران،کلاله خاور،1320.ش،ص266.)آبسگون به دلیل اینکه شهر بندری مهمی بوده درشمال دهنه رودخانه گرگان در ساحل جنوب شرقی دریای مازندران که در قدیم الایام دریای مازندران را به مناسبت همین بندر دریای آبسگون نامیده می شده مورد اولین حمله روسها قرارگرفت.
  ارنست کونیک مورخ روسی تاریخ این تاخت وتاز روس ها راکه نخستین هجوم آنان به تبرستان بود را در سال 880 .م از 14 جمادی الاولی 266.ق تا 20 جمادی الاولی267.ق) دانسته است.( جمالزاده،محمدعلی،تاریخ روابط روس وایران ،ص21.)

    بعضی سکه هایی که در نواحی آبسگون پیدا شده است تاریخ آنها(267.ق) تا(269.ق) است یعنی از زمانی که علویان زیدی ازسال(250.ق تا 316.ق) در طبرستان سلطنت کردند به گرگان هم دست یافته بودند و در کنار آن مسکوکات این آیه 40 سوره حج منقوش است:"اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا وانالله علی نصرهم لقدیر"که تفسیر آن از این قرار است:اذن داده شده به کسانی که طرف تاخت وتاز بودند که جنگ کنند زیرا که ظلم به آنها شده بود وخدا آنان را فاتح خواهد کرد. وممکن است که چون این آیه هم در روی همان سکه ای منقوش است که تاریخ آن(267.ق) همان(880..م)می باشد(همان،ص21.) انتخاب این آیه به مناسبت همان حمله روسها"کافر" باشد ومی توان دلیلی بر تایید ادعای کونیک باشد که حمله اول در سال(267.ق )واقع شده است.

    در"تاریخ طبرستان و رویان و مازندران"( سید ظهیرالیدین مرعشی این اثر خود را درسال (881.ق) شروع ودرسال (892.ق) به پایان برده است) تالیف سیدظهیرالدین مرعشی شرحی مسطور است که اگرچه لفظ روس درآنجا ذکر نشده است ولی تاحدی می توان آن را راجع به اولین هجوم روس ها به شمال ایران دانست وشرح مذکور از این قرار است که سیدظهرالدین درموقع حکایت تسلط یعقوب بن لیث صفار برتبرستان وبیرون شدن او از آنجا و تعاقب نمودن حسن بن زید داعی کبیر وی را چنین می نویسد:

    "....وداعی....درعقب یعقوب به تعجیل برفت چون بگرگان رسید و برادرش محمدبن زید هم بدو پیوست درآن اثنا خبرآمد که کفار به دهستان(دهستان شهر مشهوری بوده است نزدیک به شهر جرجان.) آمده اند داعی بمقابله کفار بسبب جهاد رفت وشوره دهستان  غزا کرد و دو هزارنفر کافر را به قتل آورد و غنیمت بسیار برداشت و بدیالم قسمت کرد."( مرعشی،سیدظهیرالدین،تاریخ طبرستان و رویان و مازندران،به اهتمام برنهارد دارن،تهران،نشرگستره،1363.ش، ص 292. )

دومین هجوم روس ها به شمال یران (298.ق)

       درزمان حکومت امیر اسماعیل سامانی وقتی که ابو محمد حسن بن علی بن عمر بن الاشرف بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب معروف به ناصرالحق یا ناصر کبیر پس از کشته شدن داعی صغیر به خونخواهی او برخاست امیر اسماعیل سامانی پسر عموی خود ابوالعباس عبدالله بن محمدبن نوح بن اسد سامانی رامامور دفع ناصر نمود که دراین جنگ ناصر شکست خورد و امیراسماعیل سامانی پس از این پیروزی تبرستان را به ابوالعباس عبدالله سپرده است (برزگر،اردشیر،تاریخ تبرستان ،تهران،نشررسانش،1388.ش،ص418)

  اندکی پس از ورود ابوالعباس عبدالله بن محمد بن نوح بن اسد سامانی به تبرستان، روس ها در دومین بار درتاریخ پس از اسلام درسال (298.ق) با شانزده کشتی به کنارهای آبکسون ساحل تبرستان پیاده شده وخود را به انجیله که میان کاله هم نامیده می شد رسانیدند  و آبادی های پیرامون آن را ویران کردند و به کشتار مردم و غارت دست زدند و اموال آنان رابه یغما بردند دراین زمان ابوضرغام احمد بن القاسم که فرماندار ساری بود چون ازآمدن روس ها آگاهی یافت  این واقعه را برای ابوالعباس حاکم تبرستان نوشت و او ازآمل سپاهی به کمکش فرستاد و ابوضرغام با سپاه کمکی ابوالعباس به روس ها شبیخون زد وبسیاری ازآنان را کشت و بازماندگان را دستگیر کرده ودراختیارمردم تبرستان گذاشت.( و برزگر،اردشیر،تاریخ تبرستان ،ص423 و مهجوری ، اسماعیل،تاریخ مازندران،تهران،انتشارات توس،1381.ش،ج1،ص.151.)

     درباره هجوم دوم روس ها بهاءالدین محمدبن اسفندیار درکتاب تاریخ طبرستان چنین می گوید: "درین سال شانزده پاره کشتی بدریا پدید آمد از آن روسان وبآبسکون شد،درین وقت آبسکون وساحل دریا بدان طرف خراب کرده وبتاراج داده بودندو بسیار مسلمانان را کشته وبغارت برده،ابوالضرغام احمد بن القسم والی ساری بود این حال بابی العباس نبشت،مدد فرستاد و روس بانجیله که بعهد ما کاله میگویند فرو آمده بودند،شبیخون بسر ایشان برد وبسیاری را بکشت و اسیر گرفت و بنواحی طبرستان فرستاد..."( ابن اسفندیار،محمدبن حسن،تاریخ طبرستان ،ص266 .)

     همچنین دراین باره سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین المرعشی درکتاب تاریخ طبرستان و رویان و مازندران  می گوید:"...درآن میان جماعتی روسیان به کشتی نشسته بودند از دریا بیرون آمدند و درطبرستان خرابی کردند آل سامان باستیصال آنها سعی نمودند و به کلی آن قوم را برانداختند..."( مرعشی،سیدظهیرالدین،تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص302.)

سومین هجوم روس ها به شمال یران (301.ق)

       در سال( 301.ق)در روزگار فرمانروایی محمد بن ابراهیم صعلوک بار دیگر روس ها که درشماره بیش ازگذشته بودند از دریا آمدند و پس از سوزانیدن کشتزارها و خرمن های پیرامون پنجاه هزار (بهشهر) به شهرساری و مامطیر(بابل) تاخته و پس از کشتار مردم ،بسیاری ازکودکان ، زنان و مردم را ربوده ، با خود به دریا بردند و سواربر کشتی ها نمودند و کشتی ها را به راه دیلمان راندند تا درآنجا نیز دستبردی زنند. آنها در کناره چشمه رود گیلان دو دسته شدند: یک گروه برای غارتگری و کشتن پیاده شدند و گروه دیگر درکشتی ماندند.کشاورزان گیلان با دیدن آنها پیشدستی کردند و به گردهم درآمدند و با چوب و چماق بیشترشان را کشتند و کشتی های آنان را آتش زدند. دسته دیگر که درکشتی نشسته بودند چون چنان دیدند بگریختند ، اما در راه برگشت به دست سپاه شروان شاه پادشاه اران که درکمین ایشان بود گرفتار شدند و از دم شمشیر در خون خویش غوطه ور شدند و اسیران آزاد شده به تبرستان آورده ،به صاحبانشان مستردگردیدند.( برزگر ،اردشیر،تاریخ تبرستان ، ،ص165 و423. و مهجوری ، اسماعیل،تاریخ مازندران، ص 152.)

    ابن اسفندیار پس از ذکر هجوم دوم چنین می گوید:"...تا سالی دیگر روسان با عدد انبوه بیامدند و ساری و نواحی پنجاه هزار سوخته و خلایق را اسیر برده و بتعجیل با دریا رفته و تا بحد چشم رود بدیلمان رسیده و بعضی بیرون رفته و بعضی بدریا بوده، گیلان بشب بکنار دریا آمدندو کشتیها سوخته وآن جماعت را که بیرون بودند کشته ودیگران که بدریا بودند گریخته، شروانشاه چون ازین حال خبر یافته بود بدریا کمین فرمود وتا آخر ایشان یکی را زنده نگذاشت و تردد روسان ازین طرف منقطع شد..."( ابن اسفندیار،محمدبن حسن،تاریخ طبرستان، ص266.)

درخصوص هجوم سوم روس ها مسعودی درکتاب مروج الذهب (تالیف این کتاب در سال (336.ق) خاتمه یافته است.)می نویسد:که سال300 هجری گذشته بود که قریب 500کشتی که بر هرکدام آن 100 نفر سواربود(رویهمرفته 50000نفر می شود) از شط ولگا که در آن روزگار اتل نامیده میشد به سوی دریای خزر راندند.امپراطوری خزرها در مصب این رود عظیم پادگانی نیرومند اشت که سلحشوران خزری مدخل شط را در مقابل آیندگان و روندگان صیانت می نمودند و یورش وحشیانه ترکان صحرا نشین غز را جلوگیر می کردند.

کشتی های روس وقتی به محل استقرار قوای خزر ها رسیدند به سبب وحشتی که از این حکومت ترک نژاد قدرتمند داشتند به امپراطور خزر ها نامه نوشتند و قصد خود را در تهاجم و تاراج سواحل ایران بازگو نمودند وتقاضا کردند در صورت اجازه ورود آنان به دریا، نیمی از غنائم و اموال غارتی را به آنان تسلیم نمایند. امپراطور پذیرفت و قوای روس از مصب ولگا گذشتند و وارد دریای خزر گردیده و قشون خود را در گیلان و دیلم وطبرستان وآبسگون پیاده کرده و بلاد النفاطه و آذربایجان را غارت وزنان وبچگان را اسیر نموده وهمه جا را آتش زده و سوزاندند.مردم که تا آنوقت هیچگاه مورد حمله و هجومی از طرف دریا نشده ودر آن سواحل، جز کشتی تجارتی وماهیگیری ندیده بودند از جور روسها ناله وفغان بلند نمودند.

روسها با گیلانی ها و دیلمی ها و گرگانی ها و اهالی اران وبیلقان و آذربایجان که در تحت سرکردگی سرداری که از طرف یوسف بن ابی الساج نامیده شده بود گرد آمده بودند، جنگیده و پس از آن که از غارت ممالک ساحلی برگشتند، در جزیره ای که در چند میلی باکو (بلاد النفاطه)از شیروان واقع بود سکنی گزیدند.پادشاه شیروان در آن وقت علی بن الهیثم بود باکسان خود به کشتی های تجارتی نشسته و به آنها حمله برد،ولی مغلوب شد و هزاران مسلمان مقتول وغرق گردیدند.روس ها باز چند ماهی در دریای خزر بودند و احدی جرئت آن نبود که در روی دریا روان شود ومردم از ترس آنها راحتی نداشتند، تا روس ها عاقبت با غنایم بسیار به دهنه رودخانه اتل(ولگا) برگشتند و باجی را که به پادشاه خزر در مقابل اجازه عبور از خاک وی وعده داده بودند برای او فرستادند.

رعایای مسلمان پادشاه خزر که می دانستند روس ها چه بر سر برادران دینی آنها اورده اند خواستار جنگ با آنان شدند و از امپراطور اجازه مقابله با روس ها را گرفتند شاه خزر، روس ها را از قصد مسلمانان آگاه ساخت تا شائبه نقض عهد را از خود دور نمایند. درحالی که نیمی از لشگریان مسلمان ارتش خزرها را افراد نقاط گوناگون مازندران تشکیل می داد با عده ای هم از مسیحیان مقیم شهر اتل برای گرفتن انتقام بعده پنج هزار نفر به مقابلت روس ها آمدند و در پایان جنگی که سه روز طول کشید روسها بکلی مغلوب شدند و قسمتی از آنها عرضه شمشیر و قسمتی دیگر طعمه امواج گردید.

دسته دیگری از روسها هم قریب 5000 نفر به کشتی ها نشسته و به طرف سواحلی که مجاور خاک برطاس بود رانده و در آنجا کشتی ها را ترک گفته و روانه خشکی گردیدند.یک قسمت آنها را اهل مملکت برطاس کشته و دسته دیگر هم خود را به خاک بلغار رساندند به دست مسلمانان کشته شدند و رویهم رفته 30000تن روسی  در سواحل رود خزرها(ولگا)به خاک افتاد و از آن پس دیگر روس ها به چنین اقدامی قیام نکردند.( مسعودی،علی بن حسین بن علی،مروج الذهب ومعادن الجوهر،چاپ پاریس،1877.م.)

      در پی حمله سوم روس ها به شمال ایران و عدم توانایی عمال سامانی برای انجام اقدامی موثر دردفع حمله روس ها،مخالفان حکومت سامانی را که احتمالا در دفع هجوم غارتگرانه روس ها شرکت داشتند،برای برپایی قیامی مجدد برانگیخت. آندره پتروپچ کوالفسکی دانشمند روسی درکتاب احمدبن فضلان وسفر او به ولگا در سال های(921.م-922.م )می نویسد: "درست پس از حمله روس ها به شمال ایران،موج نارضایی ها شدت گرفت و موجب سقوط حکومت سامانیان وبرقراری مجدد دولت علویان توسط حسن بن علی اطروش شده است."( عنایت الله رضا،"ابن فضلان" دایره المعارف بزرگ اسلامی،ج4،زیرنظرکاظم موسوی بجنوردی،چاپ اول،تهران،مرکزدایره المعارف بزرگ اسلامی،1370،ص401)

چهارمین هجوم روس ها به خاک ایران(332.ق)

تاخت و تاز دیگری که از طرف روس ها شده و در کتب تاریخ ضبط است تاخت وتاز وخروجی است که در سال332 به شهر بردعه نمودند و این تاریخ مقارن با دومین سال سلطنت نوح بن نصر بن احمد بن اسمعیل سامانی معروف به امیر حمید که از رجب سال(331.ق) تا ربیع الثانی سال (343.ق) سلطنت نمودند.ابن الاثیر در کتاب خود"الکامل فی التاریخ"در جزو وقایع سال(332.ق) چهارمین هجوم روس ها به خاک ایران را بیان می کند و ترجمه آن از قرار ذیل است:

"در همین سال(332.ق)یک دسته از روسیان از طرف دریا (دریای خزر)بسوی آذربایجان روانه شدند. از دریا وارد رودخانه کر که رودخانه بزرگی است شده و تا بردعه جلو آمدند وچون بدانجا نزدیک شدند نایب مرزبان در بردعه با قشونی بیش از 5000نفر که مرکب بود از دیلمیان و داوطلبان به مقابلت با آنها پرداخت و جنگی در گرفت و یک ساعت نشد که مسلمان ها منهزم شده ودیلمی ها تا آخرین نفر کشته شدند.

روس ها فراری ها را تا شهر تعاقب نمودند و کسانی که سواره بودند جانی بدر برده واز شهر به در شدند. روس ها وارد شهر شده و منادی انداخته مردم را امان داده و به طور خوشی با مردم سلوک نمودند.ولی از هر طرف قشون مسلمانان می رسید و روس ها با آنها جنگیده و مسلمان ها فراری می شدند

.مردمان عامی شهر در بیرون، روس ها را هدف سنگ وکلوخ کرده و به آنها فحش ودشنام می دادند.روس ها مردم را از این امر نهی می کردند ولی فقط مردمان دانای قوم که بیم جان داشتند اطاعت نمودند ومردم عوام ونادان نتوانستند جلوی خود را بگیرند.

عاقبت چون این امر بطول انجامید منادی روس ها ندا در داد که اهل شهر باید سه روزه شهر را رها کند. هرکس که چارپائی داشت بار کرد و از شهر بیرون رفت،ولی اکثر مردم موعد گذشت و باز هنوز در شهر بودند. آنگاه روس ها دست به شمشیر به جان آنها افتاده و عده زیادی را کشتند و متجاوز از ده هزار نفر را اسیر کردند و باقی مانده مردم را در مسجد جامع جمع نموده وگفتند باید جان خود را بخرید و الا شما را خواهیم کشت. یک نفر نصرانی واسطه بین آنها شد و قرار گذاشت هر نفر از آنها به بیست درهم جان خودش را بخرد ولی تنها عقلا به این شرط تن دادند. روس ها همین که دیدند از اسیرها چیزی حاصل نمی شود تمام آنها را از اول تا آخر کشتند و تنها دسته کمی از مردم، جانی از میانه بدر بردند.

روس ها اموال مردم را تملک نموده و اسرا را بنده نموده و زنان صاحب جمال را برگزیدند.چون خبراین واقعه منتشر گردید مسلمانان آن مسئله را بزرگ شمرده و همه جا ندای جهاد  دادند. مرزبان بن محمد هم مردم را جمع نموده وآنها را ترغیب به جنگ نمود و عده لشگریانی که دور او جمع شدند به 30000 نفر بالغ شد.مسلمانان روانه جنگ شدند، ولی در مقابل روس ها کاری از پیش نبردند.مرزبان همواره به روس ها حمله می کرد، ولی هر بار مغلوب بر می گشت و این وضع مدت بسیاری طول کشید و روس هایی که بطرف مراغه رفته بودند چون میوه بسیار خورده بودند ناخوشی ودرمیان آنها افتاد و بسیاری از آنها ناخوش شده ومردند.

مرزبان که دید کاری از پیش نمی رود متوسل به خدعه وحیله گردید و دسته ای از قشون خود را در جایی پنهان در کمین گذاشت و قصد وی آن بود که به وسیله جنگ گریز روس ها را تا کمینگاه کشانده و آنجا از دو طرف روس ها را درمیان گرفته و کار آنها را بسازد، ولی در موقع جنگ وقتی که روس ها به کمینگاه رسیدند دیگر جلوی مسلمانان فراری را کسی نتوانست بگیرد. مرزبان حکایت کرده:من هرچه به کسان خود فریاد زدم که پا از گریز داشته و به طرف دشمن متوجه شوند بیم و هراس از روس ها چنان در دل آنها جاگیر شده بود که کسی اطاعت امر ننمود.من دیدم اگر مسلمان ها دست از گریز برندارند و روس ها قسمت بزرگی از آنها را کشته و بعد بسر قشونی که در کمین بود آمده و یک تن از آنها را خلاص نخواهد یافت، لهذا رو به طرف روس ها آوردم و برادرم و رفیقم هم تقلید مرا نمودند و من دیگر حاضر نوشیدن شربت شهادت بودم.

 اغلب دیلمی ها که چنین دیدند شرم نموده و برگشتند و مشغول زدو خورد شدیم و هم به قشونی که در کمین بود علامتی که در میان بود فهماندیم و آنان هم از پشت سر به دشمن حمله آورده و جنگ سخت در گرفت و ما خیلی از روس ها را به زمین افکندیم و فرمانده آنها هم در میانه مقتول گردید و بقیه السیف خود را به قلعه شهر بردعه موسوم به شهرستان کشاندند و در آنجا آذوقه بسیار تدارک دیده و غنایم و اسیران را نیز در آنجا جمع کرده بودند.مرزبان آنها را محاصره نمود وکار را به آنها سخت گرفت.در همان اثنا خبر رسید ابو عبدالله حسین بن سعید بن حمدان وارد آذربایجان شده و به سلماس رسیده است و او را پسر عم وی ناصر الدوله فرستاده که آذربایجان را استیلا نماید.

چون این خبر به مرزبان رسید روس ها را گذاشت و خود به مقابلت ابن حمدان روانه شد و زدو خورد در گرفت، ولی برف افتاد و لشگریان احمد بن حمدان که اغلب عرب بودند متفرق گشتند و در همان اثنا نیز از ناصر الدله نامه به ابن حمدان رسید که متضمن خبر مرگ توزون و حاکی قصد وی به حرکت بسمت بغداد بود و به او امر می نمود که برگردد نزد وی و او هم مراجعت نمود. ولی کسان مرزبان زد وخورد با روس ها را ادامه دادند و ناخوشی وبا، هم بین روس ها شدت پیدا نمود و هر وقت کسی را به خاک می سپردند اسلحه وی را نیز با او دفن می کردند ومسلمانان پس از آن که روس ها رفتند مقدار بسیاری اسلحه از زیر خاک در آوردند.

 عاقبت روس ها شبی از قلعه در آمده و هرچه توانستند از اموال بر پشت چهارپایان حمل کرده وبه رودخانه کر رفته و از آنجا سوار به کشتیهای خود شده و دور شدند واتباع مرزبان نتوانستند آنها را تعاقب نموده وغنایم آنها را بگیرند و آنها را گذاشتند بروند و خداوند آن سرزمین را را از وجود آنها پاک نمود."( ابن الاثیر،الکامل فی التاریخ،ج8،چاپ لیدن،1876.م ،ص308 )

ابن العبری درکتاب تاریخ خود می نویسد که در سالی که المستکفی بالله بخلافت رسید گروهی از آلان و صقالبه و لزگی(لگزی)بسوی آذربایجان روانه شده وبردعه را غارت نموده و قریب به 20000 نفر را کشته و برگشتند.( ابن العبری،ابوالفرج بن هارون الملطی،تاریخ سریانی العبری،1788.م،ترجمه لاتینی ص193 )
       حافظ ابرو هم در زبده التواریخ بطور مجمل می نویسد:"سنه اثنتین و ثلاثین وثلثمایه و در این سال ملک روس از دربند بگذشت و بلاد اران و موقان را غارت کرد وبردعه بگرفت و مرزبان بسر او رفت و براو ظفر یافت و او به روس گریخت."( حافظ ابرو،نورالدین بن لطف الله،زبده التواریخ،ص452 )

پنجمین هجوم روس ها به خاک ایران(570.ق )یا (571.ق)

پس از هجوم چهارم روس ها (332.ق)- (334.ق)، قریب دو قرن ونیم(236سال)دیگر روس ها اقدام به تاخت وتاز و خروجی در دریای خزر و سواحل جنوبی آن نمودند،ولی قوم مذکور در تابستان سال(354.ق) یعنی بیست سال پس از هجوم به بردعه در تحت فرماندهی سویا توسلف(353.ق-363.ق) چهارمین پادشاه روسیه با خاقان خزر که خاک وی در نواحی شمال و شمال غربی بحر خزر واقع بوده، جنگیده ووی را شکست داده و قلعه مشهور سرکیل را گرفتند و چندی بعد هم در سال(359.ق) پایتخت خزر را که موسوم به اتل که همان حاجی طرخان است گرفته وخراب کردند(ابن حوقل، ابوالقاسم ،المسالک والممالک، چاپ لیدن ،1873.م ،ص286) و از همان تاریخ یک باره در شمال دریای خزر پاگیر گردیده و در حقیقت اولین قدم را بسوی اجرای آرزو ومقصد ارثی وذاتی عنصر روس برداشتند که عبارت است از استیلا وتسخیر ممالکی که از طرف جنوب دور آنها را احاطه کرده و از رسیدن آنها به دریاهای پهناور خلیج فارس و عمان مانع است و در واقع محرک حقیقی سویاتوسلف در استیلا وفتح خاک خزر همان حسیات وخیالاتی بود که قریب هشتصد سال بعد پتر کبیر را از همین حاجی طرخان با 60000تن قشون به استیلای دربند و باکو وگیلان رهسپار نمود و قوم روس را هر روز به اسمی تازه و با شوری برون از اندازه از جلگه های زمهریر آسای شمال به طرف سرزمین جنوب پر مایه و مال روان می داشت.

      پنجمین هجوم روس ها که در سال(570.ق) یا (571.ق)،(1175.م) اتفاق افتاد در شیروان بود و در آن تاریخ حکمران شیروان شیروانشاه ابواسحق ابراهیم اخستان اول(پسر ابوالمظفر منوچهر اخستان بن کسران)بود که تولدش را در سال(500.ق) نوشته اند و وفاتش هم بعد از سال(583.ق) باشد.در موقع این هجوم پنجم اوضاع مملکت روسیه بسیار در هم وبرهم بود و در هر گوشه ای سرکشی به استقلال سلطنت می راند و دیگر هیچ نمی توان گفت که در آن تاریخ سلطنت روسیه با کدام پادشاه بود چنانکه در مدت سلطنت اخستان مذکور که تخمیناً باید از سال(530.ق) یا(583.ق) باشد پانزده نفر در روسیه سلطنت نموده اند و هم به همین جهت است که تاریخ روسیه در آن عهد بکلی مغشوش وتاریک است و تاکنون در خصوص هجوم پنجم که موضوع بحث ما می باشد دیده نشده که در نوشتجات تاریخی که از آن زمان ذکری رفته باشد و عجالتاً یکتا سند مستقیمی که در آن در دست است و صراحتا ذکر این مسئله را می نماید دو قصیده است از خاقانی که در مدح شیروانشاه و اخستان که در آنجا به هجوم مزبور اشاره ای رفته و مضمون قصاید خاقانی چنین می باشد:

عهد سلطنت شروانشاه اخستان بین(530.ق) و(583.ق) می باشد.روس ها با همراهی خزرها در سواحل جنوب غربی دریای خزر خروجی نموده و حتی چندگاهی نیز در شماخی اقامت داشته اند، ولی کشتی های آنها که عبارت از 72 فروند بوده و در نزدیکی جزیره رویناس لنگر انداخته بود به دست اخستان در فصل تموز منهزم گردید.خاقانی از عده روس ها سخنی نمی گوید، ولی از آنجایی که بنا به قصیده دوم او معلوم می شود که دست غارت آنها تا لنبران هم دراز شده بود این خود می رساند که عده آنها بسیار بوده است. همزمان با سلطنت اخستان ، در روسیه 15 نفر سلطنت نموده اند و این خود دلیل براغتشاشاتی است که در آن زمان در روسیه حکمروان بود و مانع شده که خروج مذکور در تواریخ آن مملکت مورد توجه گردیده و جایی ثبت شود.( خاقانی،افضل الدین ابراهیم بن علی شیروانی،قصیده خاقانی )


      علاوه بر قصاید فوق خاقانی یک فقره از تاریخ گرجستان هم تاریخ خروج مذکور روس ها را تا حدی معلوم می نماید و فقره مزبور از قرار ذیل است: "یک روز اندرونیک کومنن با زن خود بر وی (پادشاه گرجستان) وارد شد. گرگی (پادشاه گرجستان)خدای را شکر گفته و شاهزاده مزبور را چنانکه شایسته مقام بلند وی بود پذیرفت و هر قدر که شهر وحصار لازم داشت به او داد و مقر او را در مقابل مقر اغسرتان(اخستان)پادشاه موغان و شیروان و سواحل دریا از دربند تا خلخال معین نمود.

مشارالیه نسبت به گرگی مانند فرزند نسبت به پدر رفتار می نمود.یک روز که خزر ها در بند شیروانشاه مذکور را آزار رسانده بودند به پادشاه شکایت آورد و پادشاه هم قشون خود را در دو جانب کوه لیخ گرد آورده و آندرونیک برادر پادشاه روم را نیز با خود همراه گرفته و تا دربند رفته و نواحی مشکور وشربام را استیلا نموده وشهر شابوران(شابران) را گرفت. وقتی که پادشاه در جلوی شابوران بود آندرونیک مورد تحسین یک چنین ناظری و تمام قشون شد.گرگی شهر را داد به شیروانشاه که پسر عم او بود."( تاریخ گرجستان ،ترجمه بروسه ،1849.م،ص396)  این فقره هم ظاهراً اشاره بهمان خروج روس ها می باشد.روس ها به همراهی خزرها به شیروان آمده بودند واز طرفی آندرونیک پس از سال(566.ق) به گرجستان آمده و از آنجا هم پس از چندی قبل از آنکه خودش به سلطنت برسد، یعنی قبل از سال(579.ق) نزد عزالدین قلیج ارسلان از سلاجقه روم که از سال(551.ق) تا(588.ق) سلطنت نموده رفت.( ابوالفدا،تاریخ ابی الفدا،ج2،چاپ اسلامبول،1276.ش،ص107.)، پس تاریخ خروج روس ها را می توان بین سال(566.ق) و (579.ق) دانست وبرخی آن را در سال(1175.م) از 5جمادی الثانی سال(570.ق)تا 16 جمادی الثانی سال (571.ق) دانستند.