سه شنبه 16 دی 1393-12:8
بازتاب یادداشت های مازندنومه درباره آشورادهدر کشاکش دو دغدغه ی بومی و جهان زیستی
اهالی مناطق شمالی کشور حق دارند که اولین برخورداران و بهره مندان از منابع و ذخایر طبیعی آنجا باشند.
مازندنومه؛ سرویس محیط زیست و گردشگری، آمنه میرخوشخو: وقتی پدربزرگ و اجداد پر اراده و قوی پیکرم می خواستند به عنوان مردی گیلک یا مردی مازنی اراده خود را بر جهان تحقق بخشند، این اراده چیزی نبود جز تلاش بی پایان و تکاپویی سیری ناپذیر برای غلبه بر طبیعت و رام کردن خوی وحشی جنگل که در هر جا و هر مکان از آن جغرافیای انبوه جنگلان خطه شمال کشور گسترده و شاخه بالشان تنیده شده بود.
این میل لگام زدن بر طبیعت و قوای پیشبینی ناپذیرش اگر در کویر، با پاسداشت و نگهداشت و جستجوی آب بود و در کوهستانش ، فتح ستیغ کوه های سربرآسمان برافراشته، در گیلان و مازندران چیزی نبود جز راه باز کردن مسیری در میانه انبوه درختان و گیاهان تا شاید جایی و طریقی برای زندگی و بقای مردمانش فراهم می کرد.
عکس آنچه رمانتیسم های طبیعت خواه تصویر می کنند، کلبه ی جنگلی زیبا در میان رنگ رنگ درختان پاییز با دودکشی که از آن دود صلح و آرامش بلند است، جنگل هیچ غنایی برای زندگی مردمان ندارد و نداشت. جز دسترسی فراوان به چوب و هیزم و ساخت مصنوعات چوبی.
منبعی برای سد جوع انسان و احشامش نبود. نه زمین قابل زرعی که هزار خوشه گندم و غلات از آن برآید و نه مرتع و چراگاهی که احشامش را زنده نگه دارد. برای بقا، ناچار باید جنگل را به مبارزه طلبید و بر او فراز شد.
الغرض پدربزرگان ما با بازوانی سترگ و گردنی برافراشته و تعصبی ویژه برای بقای نوع خود و حمایت خانواده شان از گرسنگی و مرگ به کار مداوم غلبه بر جنگل و مهار طبیعت مشغول بودند. آن قسمت از جنگل که درختانش با تیغ تبر و تیشه ایشان تسلیم اراده بشر می شد، برای ساخت خانه به کار گرفته و زمینش از ریشه های سمج و کُنده های به گل نشسته اش پاک می شد و به زمین زراعی و شالیزار تبدیل می گشت.
زوزه ی گرگ و بوته ی تمشک و انار خودرو جزوی ذاتی این جنگل بود. باید بر آن غلبه کرد تا باقی ماند. البته قصد و نیت فقط تخریب و ویرانی نبود. انسان هم با کشت و کار خود طبیعت را تکریم می کرد و پاس می داشت.
انسان و طبیعت یک دیالکتیک دوسویه داشتند و مادامی که قدرت هردوشان در توازن با یکدیگر بود، هیچ یک از دیگری گله و شکایتی نداشت. این دیدگاه انسان شناسانه و شناخت روحیات مردمان هر سرزمین حائز اهمیت است.
بی هیچ گونه قضاوتی، در آن خطه سرسبز و دلپذیر، هنوز هم تعدادی قابل توجه از اعقاب آن پدران با همان روحیه و پنداشت وجود دارند که دیدگاه شان درباره طبیعت، غلبه و به سیطره کشیدن آن و رام کردنش جهت بقا و کسب منافع انسانی است: اشتغال، توسعه، رونق اقتصادی، درآمد زایی و ... چرا که ظاهرا امروزه حتی دیگر غلبه بر طبیعت هم کفاف زندگی کم توقع مردمان آنجا را نمی دهد.
در نبود حمایت های اساسی از محصولات کشاورزی و زراعی، معلوم است که اهالی حق بقای خود را با اشتغال زایی و کسب درآمد برای فرزندان شان بخواهند. و همه ی اینها مستلزم آوردن صنعت است و کارخانه، یا در بهترین حالتش در راستای عدم تضرر به طبیعت آنجا، توسعه صنعت گردشگری؛ که سایران بیایند در تعطیلات و اوقات فراغت شان در آنجا تفریح کنند و خوش بگذرانند و از قِبَل آن هم درآمدی و اشتغالی ولو اندک برای ساکنانش فراهم آید به غیر از تولید زباله و شلوغی و ترافیک و گرانی و هجوم مسافران به این مناطق.
سویه دیگر قضیه ، آنجایی است از زندگی دیگر ِ نسل ها و فرزندان این زادو بوم که تا چشم باز کرده اند، خودشان را در خانه های سیمانی و دود کارخانجات و شلوغی و ازدحام شهر و ازدیاد هیاهوی آن دیده اند. چه فرصت اندکی دارند ایشان برای دیدن و بودن ِساعاتی در میان طبیعت.
همه ی چیزهای برآمده از طبیعت از درخت وچمن و آهو و گرگ و گرازش برایشان هیجان انگیز است و قداست دارد. سویه ی منفی و هولناک آنچه که پدران شان از زندگی مدرن و صنعتی برایشان به جا گذاشته اند از نابودی طبیعت گرفته تا آلودن محیط زیست و انقراض گونه های جانوری، طبیعت را تبدیل به نوستالژی درونی ایشان کرده است.
همه ی تلاش شان برای نگهداشت اندک بقایای مانده از طبیعت در حکم گذاردن عبادتی و انجام تکلیفی است که پدران شان نادیده گرفتند. نظرشان بر این است که در دیالکتیک طبیعت و انسان، زمانی بسیار پیشتر از این، طبیعت مقهور انسان شده است و از آن جز یادی و خاطره ای و شاید عکس و فیلمی باقی نمانده است. باید سخنگویی برای زبان بسته و به فراموشی رفته ی اندک طبیعت برجای مانده بود که آخرین توان رو به ضعفش را یارای ایستادن در برابر اراده ی انسانی نیست.
الغرض حامیان حیات وحش و طبیعت بکر، نه فقط شکم سیران و خوشی به دل زدگانند، و نه لزوما هیجان طلبانی در جستجوی لذت صرف برای زندگی ملولانه ی مدرن شان. تکاپوی ایشان برای حمایت از مناطق حفاظت شده و بوم طبیعی، تلاشی برای بقای آثاری از حیات انسانی است که بدون طبیعت رو به فناست.
البته درک میان این دو طیف از علائق انسانی و منافع و مطالبات پس و پیش آن نه چندان سخت است و نه حرف و مطلبی جدید، اما سخن از مدیریت و تصمیم گیری به جایی است که هر دو طیف این سلائق انسانی را اگر نه کاملا راضی ، حدالمقدور قانع کند.
هیچ یک از این دوسوی ماجرا رجحان و برتری بر دیگری ندارد، یا خواست و توانی برای اعمال نظر خود علی رغم مخالفت دیگری. اگر گفتگویی میان این دو سر ماجرا باشد آن وقت می توان شاید از سیاست و حکمرانی مطلوب نامی برد.
اهالی مناطق شمالی کشور حق دارند که اولین برخورداران و بهره مندان از منابع و ذخایر طبیعی آنجا باشند و اگر سیاست های اتخاذی کمکی به بهتر شدن وضع زندگی ایشان نکند، هراندازه مواجه با تجمیع نارضایتی خواهیم بود.
از سوی دیگر، سایران نیز حق دارند که برای پاسداشت آخرین بقایای طبیعت به جای مانده در کره خاکی که همانا ارتباط نزدیکی با زندگی انسانی دارد به تکاپو افتند.
چاره جویی دراین باره به اندکی تامل و ظرافت بستگی دارد. به نظر نمی رسد انسان نتوانسته باشد به آن اندازه از تکامل هوشی و ذکاوت مدیریتی جهت چاره جویی در باره مسائلی از این نوع دست یابد.
این موضوع را شاید بتوان در ساده ترین شکلش با اتخاذ ترتیباتی جهت دادن مابه ازاء شغلی یا درآمدی، در برابر اجرای برنامه حمایتی از منطقه میانکاله حل نمود. مثلا برآورد شود چه اندازه اشتغال زایی در منطقه یا کسب درآمد از ساخت منطقه توریستی نصیب اهالی می شد در ازای آن، فرصت شغلی جدید در جایی دیگر و یا ایجاد تسهیلات کسب و کار و یا سرمایه گذاری جدید برای اهای منطقه فراهم آید. بدین ترتیب شاید نظاره طبیعت همراه با صلح و رضایت مردمان و اهالی ساکنش به کام شیرین تر و به نای گوارا تر باشد.
*مطالب مرتبط:
صدای شغال و زوزه ایدئولوژی توسعه
شمال كشور حياط خلوت بعضي ها نيست
آسیبشناسی سیستمی تصمیم دولت درباره جزیره آشوراده
جزیرهای اسیر نگاه جزیرهای
سايت پرنده نگري، پياده رو و پيست اسب در آشوراده اجرا می شود