دوشنبه 28 شهريور 1384-0:0

صداي سوت مي آيد

گزارشي درباره يک نوازنده دوره گرد مازندراني(محمد باريكاني)


دستمال سپيد را از جيب سمت چپ شلوار پارچه اي اش بيرون مي آورد و پيشاني و صورتش را پاك مي كند. حالا نوبت جرعه اي از آب گرم است تا گلويش تازه شود. مي داند كه روز سخت و پركاري را پيش رو دارد. 18 ساله كه بود براي نخستين بار در يكي از تئاترهاي لاله زار مشغول به كار شد. با وجودي كه براي نظافت سالن تئاتر استخدام شده بود، ولي از همان دوران، علاقه عجيبي به بازيگري پيدا كرده بود. مدتي در سالن تئاتر ماند و پس از آن به سينما شهر فرنگ رفت تا همان نقش نظافتچي را بازي كند. كار سينما سنگين تر از سالن كوچك تئاتر بود. اگرچه آنها نسبت به نظافت سالن تئاتر، پول بيشتري به او مي دادند، ولي آن مبلغ تنها خرج خورد وخوراك روزانه اش مي شد. حالا تازه به نظافت سالن بزرگ سينما عادت كرده بود كه حادثه آتش سوزي سينما شهر فرنگ پيش آمد و به سينما آفريقا نقل مكان كرد.
اتفاقا آنجا هم نظافتچي بود. حالا علاقه او به سينما و بازي در فيلم هاي سينمايي بيشتر شده بود. نظافت سالن بزرگ سينما آفريقا آن طور كه خودش مي گويد با دستمزد روزانه يكهزار تومان، كار سخت تري بود، ولي با اين حال در فاصله ميان دو سانس نمايش فيلم و بخصوص پس از آخرين سانس نمايش فيلم و تعطيلي سينما، تنها سرگرمي اش هنگام نظافت، سوت زدن بود؛ يك سرگرمي كه بعدها به شغلي براي او تبديل شد؛ حرفه اي كه مي گويد تحت هيچ شرايطي حاضر به كنار گذاشتن آن نيست.
اميد ، كودكي سختي را پشت سر گذاشته و اين كاملا از جاي سوختگي هاي آتش سيگار و سيخ داغ بر قسمت سمت چپ بالاي كمرش پيداست. او هيچ رابطه خوبي با چهار برادري كه در يكي از شهرهاي شمالي كشور زندگي مي كنند، ندارد. حتي حالا كه 34 سال از عمرش گذشته، هنوز هم خاطرات تلخ آزار و شكنجه هاي برادر بزرگش، ذهنش را آرام نمي گذارد.
برادران ديگرش هم رابطه خوبي با او ندارند. يكي از برادرانش به قدري عصباني است كه تنها باخت تيم فوتبال موردعلاقه اش كافي است تا تمام شيشه هاي خانه را فرو بريزد.
اميد اگرچه سالهاست كه از زادگاهش در يكي از شهرهاي استان مازندران به تهران آمده، ولي هنوز براي ملاقات خواهر و مادرش روزشماري مي كند تا هرچند ماه يك بار به زادگاهش بازگردد و پولي را كه از راه اجراي آهنگ هاي درخواستي براي رهگذران خياباني پس انداز كرده است به دستشان برساند.
رهگذران هميشگي خيابان ولي عصر، مغازه دارهاي بازار بزرگ تهران و كسبه ميدان وليعصر(عج)، نزديك به چهار سال است كه با او آشنا شده اند. هشت صبح كه از مسافرخانه اي قديمي در ميدان راه آهن تهران خارج مي شود، تابلوي آهنگ هاي درخواستي را كه شامل 40 موزيك فيلم و ترانه است به گردن مي آويزد تا 2 ساعت بعد در بازار بزرگ تهران، مردم و مغازه دارها را سرگرم كند. آواي سوت او تا چهار و نيم بعدازظهر در بازار بزرگ، منبع درآمدي است تا يك ساعت بعد به ميدان ولي عصربازگردد و خيابان را بالا و پايين كند و... .
شايد اين اولين نمونه اي در پايتخت كشور است كه با شيوه اي مودبانه براي مردم نطق مي كند و گهگاه آوازي برايشان سر مي دهد و موزيك آن را با سوت و حركات آرام دست و بدن اجرا مي كند. اين كار تا 10شب ادامه دارد و پس از آن به مسافرخانه بازمي گردد.
شايد برايتان جالب باشد كه بدانيد اميد 34 ساله داستان ما، نزديك به چهار سال در خدمت سربازي مانده بود، چون مي گويد كه در صبحگاه هاي مشترك، سوت مي زده و حتي شيوه هاي احترام نظامي را اشتباه انجام مي داده است.
از زماني كه صداي سوت هايش در سالن سينما پيچيد و جذبه انعكاس صوت، او را به فكر ادامه اين كار انداخت تا به امروز، به طور متوسط، روزانه 8 ساعت به طور مداوم سوت مي زند و جالب اينجاست كه او نرخ اين هنرنمايي را هم براي مردم مشخص كرده است. يك اسكناس 50 توماني و يك اسكناس 100 توماني مبالغي هستند كه مردم بابت هر اجرا به وي مي پردازند.
جالب تر از همه براي مردم، نطق هايي است كه اميد 34 ساله براي مردم در مورد خودش و كارش دارد.
شيوه اجراي او اينگونه است كه هنگام نطق، چند قدم عقب مي رود و اين طور شروع مي كند: خانم ها و آقايان، لطفا توجه كنيد و همين طوري سرتان را پايين نيندازيد و رد نشويد. هر چه باشد، اينجا خيابان وليعصر(عج) است و من كه با اين لب هاي قشنگم با شما صحبت مي كنم، انسان هستم كه حرف مي زنم. بچه مازندرانم و از چند سالگي به تهران آمده ام تا با اين لب هاي قشنگم شما را خوشحال كنم و خستگي تان را بگيرم. حالا هر كسي كه دوست دارد، بدون اينكه خجالت بكشد، جلو بيايد و موزيك مورد علاقه خود را انتخاب كند تا برايش اجرا كنم .
شيوه او و جسارت گفت وگوي بلند در ميان مردم، براي رهگذران بسيار جالب است. مردان و زنان جوان دوره اش مي كنند و با دقت، فهرست آهنگ هاي درخواستي را مرور مي كنند تا ترانه مورد علاقه خود را بيابند. بعضي هايشان از ميان آن 40 موزيك و ترانه، موزيك فيلم هاي قديمي هندي را سفارش مي دهند. برخي ها كردي مي خواهند، برخي موزيك هاي سنتي و ديگران آذري درخواست مي كنند. دوره گرد جوان هم آنها را با شور و احساس اجرا مي كند و در عوض همان مبلغي را كه تعيين كرده است، دريافت مي كند. حتي آنها كه اسكناس هاي 500 توماني مي دهند، مي توانند بقيه آن را دريافت كنند.
با اين وجود، اميد از دو موضوع ناراحت مي شود. فرار دختران و زنان و ترس از اينكه مبادا او ديوانه باشد و ديگري ريشخند جواناني كه او را به استهزا مي گيرند. تصنيف خوان دوره گرد مي گويد: از اينكه در جمع مردم با لب هايم موزيك مي زنم، لذت مي برم و از اين كار خوشحال مي شوم .
او مي افزايد: وقتي سوت مي زنم احساس خيلي خوبي دارم، به شرط آن كه مرا اذيت نكنند، چون من هم به هيچ كس آزار نمي رسانم .
وقتي از او بپرسيد كه آيا از پياده روي مداوم و سوت زدن خسته نمي شود؟ به شما خواهد گفت: اين كار من است و تحت هيچ شرايطي حاضر به از دست دادن آن نيستم و بنابراين خستگي هايش هم شيرين است. در حال حاضر، علاقه زيادي به اين كار دارم و تازه از اين كار روزانه، 10 تا 15 هزار تومان به طور متوسط درآمد دارم .
اميد از تمايل مديران سينما آفريقا به استخدام مجدد وي و اصرار آنها به بازگشت او به كار خبر مي دهد، ولي مي گويد كه با ماهي يكصدهزار تومان، حاضر به بازگشت به سينما نيست.
او مي گويد: بيشتر سوت مي زنم، ولي گاهي ترانه هم اجرا مي كنم، چون از اين كار لذت مي برم و مردم را شاد مي كنم و فكر مي كنم كه شاد كردن مردم، خودش يك هنر است .
باور كردني نيست كه به شما بگويد هيچ خاطره خوب يا بدي در مدت چهار سال دوره گردي در خيابان ندارد و بيشتر ترجيح مي دهد در گفت وگويي در اين باره شركت نكند. شب ها كه به مسافرخانه قديمي در جنوب شهر تهران مي رود، پس از پرداخت اجاره روزانه به اتاق خود مي رود و نزديك به سه ساعت ترانه ها را تمرين مي كند تا فردا كه ترانه اي را در ميان رهگذران خيابان اجرا مي كند، كم نياورد و خراب نكند.
اميد البته زيرك تر از آن است كه بخواهد حرفي راجع به مشاغل گذشته اش بگويد و اين تنها كاسبان خيابان وليعصر(عج) هستند كه طي اين ساليان، او را با چهره اي متفاوت ديده اند.
حالا او كارش را به هر چيز ديگري ترجيح مي دهد. به آزارها و ريشخندها توجهي نمي كند و مي گويد كه كارش مهمتر است .
نخستين موزيكي كه آموخت، موزيك سريال سلطان و شبان بود و آخرين آن، موزيك ترانه اي از فرهاد كه از صداي زنگ موبايل برداشته است.
زندگي او البته به اينجا ختم نمي شود، چون با دوچرخه اي كه براي خودش تهيه كرده، هر سه ماه يك بار به ديدار خانواده در مازندران مي رود و پس از آن، سالي يك بار ركاب زنان به مشهد مي شود تا زيارتي كند و البته سوت زدن در ميان مردم شهرهاي ديگر را هم تجربه كند.
اميد، حالا در خيابان وليعصر(عج) مي ايستد و با نواختن موزيك فيلم هاي چارلي چاپلين و البته تقليد حركات او، كاسب هايي را كه دنبال دقايقي تفريح با آدم هاي ديگر هستند، شاد مي كند. به تك تك مغازه دارها سلام مي كند و نطق پاياني را براي مردم مي گويد: خانم ها و آقايان لازم نيست از من بترسيد، البته پياده رو خيابان وليعصر(عج) به اندازه كافي عريض هست و خانم هايي كه از من مي ترسند، مي توانند از گوشه ديگر پياده رو حركت كنند، بعضي از خانم ها از سوسك مي ترسند و از من هم فرار مي كنند، ولي من هم يك آدم معمولي هستم كه با اين لب هاي قشنگم براي شما آهنگ هاي درخواستي اجرا مي كنم. فقط كافي است تا آهنگ ها را انتخاب كنيد تا من برايتان اجرا كنم... لازم نيست خجالت بكشيد، چون من نسيه هم برايتان اجرا مي كنم و افراد محترمي كه پول خرد ندارند، مي توانند فردا يا پس فردا برايم بياورند .
اين آخرين نطق و آخرين اجراي با احساس اوست. حالا خيابان هم خالي مي شود و رهگذراني كه از كنارش مي گذرند تنها پلاكاردي را بر گردني مي بينند و نيشخندي و بعد عبور. حالا اميد بايد به مسافرخانه بازگردد تا در دلتنگي، براي مادر و خواهرش در سكوتي كه با سوت همراه است، بگريد و پس از آن، تمرين دوباره اي براي فردا.

هويت شهر ما
حكايت نوازندگان دوره گرد، حكايت جديدي نيست. ماجراي نوازندگاني كه تصنيف هاي عامه پسند را با نواي سازشان در فضاي كوچه ها منتشر مي كنند، حكايتي است كه مردم به  آن خو كرده اند. امروزه اما نكته جالب اينست كه نوازندگان دوره گرد جاي مخصوص به خود دارند؛ شما وقتي نزديك هاي ميدان تجريش مي رسيد، انتظار داريد خواننده اي را ببينيد كه با صدايي گرم برايتان آواز مي خواند. همين بخشي از هويت شهر ما را تعريف مي كند. امروز در تعريف هويت شهر ما نوازندگان خيابان نيز حضور دارند.

حافظه تاريخي
بزرگترها در حافظه تاريخي خود خاطره آدم هايي را ورق مي زنند كه در كوچه، پس كوچه هاي شهر تصنيف هاي خوانندگان را مي خواندند و نسخه هاي آنرا به مردمي كه از داشتن وسايل ارتباطي و راديو محروم بودند، مي فروختند. اگرچه تصنيف خواني منسوخ شده است ولي نوازندگان دوره گرد همچنان به كار خود ادامه مي دهند.
برخي هايشان حتي براي امرارمعاش شيوه جالب تري را اختيار كرده اند. شيوه اي كه طي اين چند سال، پايتخت تنها يكي از صاحبان آنرا به نظاره نشسته است. آنها در خيابان هاي شهر براي مراسم سوت مي زنند.(hamshahri)