سه شنبه 19 اسفند 1393-23:43

نقد نهاد جامعه یا نهاد سیاست؛ اولویت با کدام است؟

مردم! ما مسؤولیم. ما نباید مجیزِ یکدیگر را بگوییم، ما نباید خودستایی کنیم و نیز نباید بی جهت دگرستایی کنیم.


مازندنومه؛ سرویس سیاسی، اسحاق کشاورز: نوشته ها و مقالات سیاسی و اجتماعی، معمولاً بیانگرِ مقولات و مفاهیم خاص اند. نظریات و یا دیدگاه  هایی از این طریق ابراز می شود و انتشار آن در فضاهای سنتی یا مجازی، واکنش هایی را برمی انگیزد. کمترین اثرِ این واکنش ها اعم از مخالف یا موافق، تقویتِ اندیشه ورزی و افزایشِ تفکرِ نقدی در جامعه است.

در این نوشته بر آنم که به واکنشِ دوستانی پاسخ دهم که گاه، موضع گیری ام را به صلاحِ جامعه نمی دانند. من از ابرازِ نظرِ همه خوانندگانی که رودررو یا تلفنی مرا مورد عنایت قرار داده و به نقدِ نوشته ام پرداختند، سپاسگزارم(نگاه کنید به: اصلاح طلبان چه چیز یا چه کسی را می خواهند اصلاح کنند؟) و صادقانه اظهار می دارم که از همگان می آموزم و در انبانِ کوچکِ تجاربم می اندوزم و در همان حال انتظار دارم، فرصتِ ارزشمندِ موجود در فضای مجازی را غنیمت شمرده و دیدگاه های موافق و مخالف را در پایِ نوشته ام و یا هر نوشته ای بگذارند تا تضارب آرا و بیان دیدگاه های مخالف و موافق باعث تقویتِ جریانِ اندیشه ورزی و تمرینِ تفکرِ نقدی در جامعه شود و بیش از همه، نویسنده از آن سود ببرد.

چه بسا مطلبی هر چند کوتاه در نظرگاه، مفهومی بسی ارزشمندتر از اصلِ مقاله را بیاراید و سرجمعِ مطالب، دیدگاهی را بپروراند که موجبِ ژرفای نگاه در میان مخاطبان و ایجاد گشایش در گره گاههای فکری و اجرایی شود.

من در اغلب نوشته هایم به نقدِ نهادِ جامعه پرداخته ام، جایی که خودم یکی از اعضای تشکیل دهنده ی آنم. اگر چه نهادِ سیاست را از نظر دور نداشته و آن نهاد را نیز از معرضِ انتقاداتم بی نصیب نگذاشته ام اما وزنِ غالبِ انتقاداتم، متوجه جامعه بوده است.

این زاویه نگاه، موجبِ تکدّرِ خاطرِ کسانی شده و یا واکنش هایی را برانگیخته که اصرار بر نقدِ جامعه، موجبِ غفلت از خطاها و خلاف هایی است که در سطحِ زمامداران جریان دارد و توجه مردم را به سمتی سوق می دهد که گویی زمامداران یکسره منزه از خطایند و هر چه عیب و خطا را باید نزدِ مردم جست.

در این مجال، می گویم که اثرِ روانیِ چنین نگاهی، هنوز آزموده نشده است و من نیز صلاحیتِ چنین آزمایشی را ندارم و منتقدان هم برای این مدعا، دلیل یا دلایلِ روشنی ارائه نمی دهند.

من در اغلبِ نوشته هایم، بر یک امر تأکید کرده ام که ما چاره ای نداریم که از میانِ نهادِ جامعه و نهادِ سیاست، یکی را درخت و دیگری را ثمر تلقی کنیم و بعد، درباره ی آن داوری کنیم.

به نظر می رسد دلیل یا دلایلِ موجهی برای تلقّیِ درخت بودنِ سیاست موجود نباشد. بهره ای ولو اندک از خِرَد، می نمایاند که جامعه و فرهنگی که در میانِ مردمِ جامعه جاری است، به مثابه درخت بوده و حکومت، یکی از ثمراتِ آن است.

در چنین وضعی، باید از خِرَد مَدَد جُست که کدامیک بیشتر سزاوارِ نقد و واکاوی اند؛ جامعه یا حکومت؟ البته این به معنی فراموشی نهادِ سیاست و وانهادن زمامداران به خود نیست.

در جهانِ متمدّن و توسعه یافته، جامعه ها، اهرم هایِ قدرت بسیاری در برابر حکومت ها دارند که آنان را از خودکامگی، ناراستی، نادرستی و ... برحذر می دارند. اما در آن موارد، این جامعه است که با کوشش و همتِ مردمانش، چنان قدرتی یافته اند که می توانند قدرت حاکمان را مهار کنند والّا هیچ قدرتمندی مایل نیست، قدرتش را دودستی تقدیمِ دیگران کند.

می گویند توسعه در دنیا یا برپایه ی نخبه محوری شکل گرفت و یا جامعه محوری. مواردِ توسعه یافتگی براساس جامعه محوری، فراوان اما مواردِ نخبگان محوری اندک بوده است. لکن در همین مواردِ اندک، نخبگان با همدلی و همراهی جامعه ی خود امکانِ بالندگی یافته اند وگرنه آنچه البته به جایی نرسد، فریادِ اندک در برابر انبوهه هایِ نامتقارن، ناسازگار، ناهمگون و آشفته است.

در توسعه ی مبتنی بر نخبگان محوری، نوعی قدرتِ اجماع سازی در میانِ نخبگان موجود است که انرژی عظیم و نهفته در دلِ جامعه را به سمتِ منافعِ ملی، متمایل و آن را هدفمند می سازد و تدریجاً امکانِ شکوفایی را فراهم می آورد. اما تاریخِ تحولاتِ سیاسی ایران نشان می دهد نخبگانِ سیاسیِ ایران از این توان برخوردار نبوده اند بلکه میانِ تشکیلاتِ خودشان هم، نتوانسته اند اجماع پدید آورند و اگر مقطعی چنین کرده اند، منشأ کاریزماتیک داشته و تحت تأثیرِ خویِ مُلوَّن، دیر نپایید.

بنابراین آزموده را آزمودن، خطاست. چاره ای جز پناه بردن به شیوه ی جامعه محوری نداریم. برای بالندگی و توسعه یافتگی از طریقِ جامعه، نمی توان به جامعه ای تکیه کرد که بارها از میدان هایِ آزمون و خطا، ناکام برآمد و هر بار، زردی یأس بر چهره اش نشست.

رازِ این ناکامی هایِ مکرر، همان ناراستی ها و نادرستی هایی است که در تمامی مقالاتِ گذشته ام برشمرده ام.

هر یک از ما شهروندان در تنهاییِ خود، کاملاً بر این عیوب و نواقص واقفیم و هر قدر، ژرف تر بنگریم برجستگی هایِ این خصوصیات را بیشتر می بینیم. لکن به رسمِ عادت، هر کس، خود را مبرا از آن عیوب می داند و دیگران را واجدِ آن و از قضا، در این دورِ باطل گرفتاریم.

از همین رو می گویم ما مسؤولیم و باز اصرار می ورزم، مردم! ما مسؤولیم. ما نباید مجیزِ یکدیگر را بگوییم، ما نباید خودستایی کنیم و نیز نباید بی جهت دگرستایی کنیم.

ما باید واقعیت ها را بپذیریم و در دنیای واقعی، خود را بسازیم. هر کس، خود را بسازد.

هر گامی که هر یک از ما در جهتِ خودسازی برمی داریم، کسانِ دیگر را با خود همراه می سازیم و از کنارِ هم قرار گرفتنِ افراد خودساخته، جامعه ی سالم تر و پاکیزه تر پدید می آید و جامعه ی پاکیزه به سانِ درختی است که میوه معیوب از آن نمی روید.

یکی از میوه های جامعه ی پاکیزه، زمامداری خوب است. تصور کنیم درختی برافرازیم ، پیراسته از عیوب و آراسته به انبوه زیبایی که آفتِ کم شمار در آن خللی پدید نیاورد و میوه هایش را نپوساند و نیالاید.

این آیا دلیلِ کوچکی است بر آن مدعایم که باید پیوسته درختِ جامعه را هرس کنیم، خوب آّبیاری کنیم، سمومِ دفعِ آفات بر آن بیفشانیم، غبارِ ناراستی از آن بزداییم، درونش را پاک سازیم و بیرونش را جلا دهیم؟