پنجشنبه 20 فروردين 1394-12:18

توسعه در بیرون، برآیند توسعه ی درون

 نخبگانِ علمی باید حداکثر وسواس شان را در نشرِ دانش مصروف دارند و نخبگانِ ابزاری باید بهترین ها را برای مدیریتِ کشورشان برگزینند.


مازندنومه؛ سرویس سیاسی، اسحاق کشاورز: چهار قدرتِ دانش، تفکر، فهم و تجربه، درونِ انسان را توسعه می بخشد. توسعه ی بیرون، برآیندِ توسعه ی درونِ انسان است. تا درونِ انسان به چهار زینتِ مذکور مزیّن نشود، پیرامونِ زندگی اش جلوه ای نخواهد یافت.

توسعه، مسأله و یا دغدغه ی ذهنی بسیاری از اشخاصِ جامعه است. کیفیتِ مسأله هر شخص با ابعادِ معارف، عواطف و آرمان هایش پیوندِ گزیرناپذیر دارد. به میزانی که دانش، بینش، شخصیت و منشِ انسان ارتقا می یابد، مسأله اش نیز بزرگتر و مهمتر می شود.

آرمانِ بزرگِ ما ایرانیان، رشد، توسعه، شکوفایی و بالندگی کشورِ عزیزمان است و این البته مسأله ی نخستِ ایرانیانِ وطن دوست است. سوالِ جدی آنکه، این آرمان چگونه محقق خواهد شد؟

تاریخچه ی توسعه یافتگی در جهان، بیانگرِ تأثیرِ انکارناپذیرِ عقلانیت در این زمینه است. راسیونالیزم یا همان خِردگرایی در دنیا پیوندی گزیرناپذیر با آموزش داشته است.

آنچه در دنیای کنونی در نگاهِ نخست جلوه گر می شود، حضورِ حیرت انگیزِ دانش است به گونه ای که امروز تولیداتِ علمی چنان در زوایایِ تاریک و باریکِ زندگی مان پر رنگ است که حتی فقدانِ بینایی هم، مانع درکِ آن نمی تواند شد بلکه سایرِ حواسِ آدمی را به عتاب وامی دارد که چگونه می توان حقیقتی به این روشنی و برجستگی را انکار کرد. بنابراین باید گفت توسعه در بیرون، متوقف است بر توسعه در درون؛ تا انفس تعالی نیابد، آفاق نه نشوی خواهد داشت نه نمایی.

در این مجالِ مختصر بر آن نیستم که درباره ی انفس یا دورن بحثی ویژه بگشایم اما چون موضوعِ دانش را مطرح کردم و افزودم که نشرِ دانش از راهِ آموزش میسر است، باید شقوقِ توسعه یافتگیِ درون (انفس) را به اختصار برشمارم تا راهِ تجلّی آن را در بیرون بیابیم.

ما آدمیان برای به کارگیریِ دانش به چیزی به نامِ قدرتِ فکر یا همان تفکر (توانِ اندیشه ورزی) نیازمندیم. توانِ اندیشه ورزی یعنی فرایندِ اندیشیدن و داشتنِ قدرتِ محاسبات و ارزیابی، قدرتِ تبیین، قدرتِ تعلیل و قدرتِ تحلیلِ امور. به جملگی این موارد، ورزه یا تمرینِ اندیشیدن می گویند که در نهایت، مهارتی به دست می آید به نامِ قدرتِ فکر یا تفکر.

گامِ بعدی، قدرتِ فهم یا همان تفهّم است. ذهنِ انسان چونان ظرفی است که فضایی منعطف و لایتناهی دارد و مظروفِ آن محتویاتی است رنگارنگ، زشت و زیبا و خوب و بد. بر عهده ی صاحبِ آن ظرف است که آن را از گنجینه ها و گوهرهای گرانبها بیاراید و یا به سطلِ زباله بدل سازد.

کارکردِ قدرتِ فهمِ انسان همینجا نمایان می شود. ما آدمیان از دو عنصرِ قدرتِ پیشین یعنی قدرتِ دانش و قدرتِ فکر، زمانی می توانیم به نیکی بهره ببریم که از قدرتِ سوم یعنی قدرتِ فهم به نحوِ درست استفاده کنیم.

این از وجوهِ ممیزه ی انسان های شایسته از سایران است. به گمانم قدرتِ فهم تا حدود زیادی مرزِ شایستگی آدمیان از دیگران است و هر کس در این زمینه خود را بپرورد، در سوی فرادستِ شایستگان مستقر خواهد شد و البته جامعه ی شایسته گرا، لاجرم او را بر فراز خواهد نشاند.

حال سه گامِ اساسی از تحول و توسعه ی درون را برشمردم، نوبتِ گامِ نهایی یا قدرتِ چهارم است؛ «قدرتِ تجربه».

خوش بود گر محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد

قدرتِ چهارم در میانِ قدرت های چهارگانه از آن رو حایز اهمیت است که به دو بخشِ تجربه ی عملی و تجربه ی نظری قابل تقسیم است. بنابراین وقتی سخن از تجربه به میان می آید مراد صرفاً جنبه ی عملی آن نیست، بلکه انسان باید در سه زمینه ی قبلی یعنی دانش، تفکر و تفهّم نیز تجربه بیندوزد. سپس آن را در عرصه ی عمل مکرر بیازماید تا به قدرتی ارجمند به نامِ قدرتِ تجربه آراسته شود.

متأسفانه در نگاهِ اغلبِ ما تجربه صرفاً به بُعدِ عملی رفتارمان تنزل می یابد و همین برداشتِ نادرست، خساراتی را به ویژه در عرصه های مدیریتی برجای می گذارد.

از آنجایی که عواملِ اصلی توسعه یافتگی در هر کشوری، نخبگانِ ابزاری (اجرایی، قضایی و تقنینی) آن کشورند، برخورداری این نخبگان از آن چهار قدرت، میزانِ سوگیری مقامات ِآن کشور را به سمتِ توسعه یافتگی برملا می سازد.

نگاهی دقیق در میانِ نخبگانِ ابزاری نمایانگرِ جهت گیری غالبِ توزیع کنندگانِ قدرت در مصادرِ مدیریتی است. با این نگرش، اشخاص از آن رو که سابقه ی مدیریتی داشته اند باید پله های ترقی را بپیمایند و نه از آن رو که دارای چهار قدرتِ دانش، فکر، فهم و تجربه (نظری و عملی) اند.

مدیرانِ فرادستی باید مقتضیاتِ ادامه ی حیات در دنیای پر هیاهو، پر آشوب و رقابتی را دریابند. نمی توان در این دنیای سرشار از حرکت به آدم های ساکن و فاقد چهار قدرت، میدانِ عرضِ اندام داد و شایستگان را به حاشیه راند.

شوربختانه خوی عجولِ ایرانی از میانِ چهار قدرت، دانش را می خواهد اما نه در روند و روالِ طبیعی آن، بلکه می خواهد بسیار سریع و بی رنج و زحمت آن را کسب کند. لذا التهاب و هیجانِ مدرک به جای ارزشِ دانش نشسته است و مدارکِ دانشگاهی به سهولت در اختیارِ متقاضیان قرار می گیرد، بی آنکه چهار قدرت در آنان ایجاد شود.

دانشگاهیان و نخبگانِ علمی در این میان بسیار مسؤول اند. آنان حق ندارند متقاضیانِ سهل انگار را به حوایجشان برسانند زیرا به این ترتیب آنان نیز در خساراتِ ناشی از حضورِ عناصرِ ناتوان سهیم خواهند بود.

در این صورت در وضعیتی سیستماتیک، جَعل بر جای حقیقت خواهد نشست. تصمیم گیرانِ فاقدِ چهار قدرت علاوه بر ناتوانی در تحققِ توسعه، اشخاص شایسته را به عرصه های تصمیم سازی و تصمیم گیری راه نمی دهند و یا اگر هم مجبور به پذیرششان در این عرصه ها شوند آنان را به چشمِ رقیب دیده و به حاشیه می رانند، بدنام، تحقیر و سرکوبشان کرده عملاً زمینه ی هر گونه فعالیت و اثرگذاری را از آنان سلب می کنند.

در این وضعیت غصب به جای لیاقت خواهد نشست. جَعلِ حقیقت و غَصبِ لیاقت، خسارتی است جُبران ناپذیر و مانعی است بزرگ بر سر راهِ توسعه یافتگی. جَعلِ حقیقت، خطای نخبگانِ علمی است و غَصبِ لیاقت، خطای نخبگانِ ابزاری.

بنابراین مخاطبِ اصلی، دو گروهِ نخبگان اند: 1- نخبگانِ علمی 2- نخبگانِ ابزاری با این وصف، دو گروهِ نخبه ی یاد شده مسؤول اند و باید پاسخگوی وجدانِ جمعی باشند. باید پاسخگوی تاریخ باشند. اینان حق ندارند اکنون و آینده ی کشورشان را قربانی خوشایندهای شان کنند. وظیفه دارند مصالحِ مردمشان را در همه حال، ملحوظِ نظر قرار دهند.

پس نخبگانِ علمی باید حداکثر وسواس شان را در نشرِ دانش مصروف دارند و نخبگانِ ابزاری باید بهترین ها را برای مدیریتِ کشورشان برگزینند.

بهترین ها از این منظر، از قابِ عقایدِ سیاسی و سایر عقاید رُخ نمی کشند بلکه از آسمانِ چهار قدرتِ دانش، تفکر، فهم و تجربه نازل می شوند. عقلانیت و معنویت هم تابعِ عناصر ِمزبور است و اخلاق و دیانت هم چنانچه برآیندِ خِردورزی و در چارچوبِ عقلانیت باشد، پایدار خواهد بود.

مدیرانِ پرهیزگار باید پیشاپیش ردای عقل بر تن کنند تا جامه ی تقوایشان، مخدوش نشود. این بار، داوری را به مخاطبان وامی گذاریم که آیا قدرت های بیرونی مانند قدرتِ سیاسی، قدرتِ اقتصادی، قدرتِ فرهنگی، قدرتِ نظامی و ... اگر تابعی از قدرتِ اربعه ی درونی باشند بیشتر به کارِ توسعه و آبادانی می آیند یا بی آن؟