يکشنبه 11 دی 1384-0:0

اف. ث. پولیکا

طنز انتقاديkoshti از تيم کشتي جويبارلوله مازندران.


ابتکارات خنده آور پولیکا فروشان برای تنزه طلبی همچنان استمرار دارد تا پنج شنبه روزی، آن "جام" بي هيبت و بي خاصيت را برفراز دست های آلوده بلند کنند و اسباب تمسخر مردماني شوند كه مي دانند ويراني از كجا آمده است.
مرض ریخت و پاش های هنگفت اربابان شمالی را همگان دريافته اند؛ این که مگس خان کاتب نمای اجیرشده، چگونه در ویلای لب ساحل ارباب، دوات زهرآلوده را به چشمان خوانندگان لوله نامه اش پاشید. لوله نامه ای که صفحه دومش سگ  گماشته ای است با چنگکی بر گردن.

 بیماری جدید "آویزان شدن" ، ویروس غالب میانمایگی است که اقسام مختلفی دارد:



1- آویزان شدن برای رهایی از سقوط


وقتی کسی در آستانه کله پا شدن قرار دارد "به خاطر رفتار نادرست، بی سوادی، سبیل های بی ریخت یا مواردی از این دست"، مذبوحانه تلاش می کند با آویزان شدن به شخص یا مجموعه مطرح اما غیر مرتبطی، زمان سقوط کامل را به تعویق بیاندازد.


2- آویزان شدن برای شهرت


وقتی کسی به خاطر رفتار نادرست، بی سوادی، سبیل های بی ریخت یا مواردی از این دست امکان پرواز به قلل افتخار را ندارد و احمقانه بر تپه های حقارت دست و پا می زند، سعی می کند با آویزان شدن به یک مجموعه مطرح اما غیرمرتبط، پر و بال مصنوعی بگیرد.


3- آویزان شدن برای پولیکا فروختن


رونق بازار بستگی به کیفیت کالای تولید شده دارد و نوع بسته بندی و بازاریابی. اما اگر پولیکایی که تولید کردی پفکی بود و مشتری از دکان تزویری که باز کرده ای گریزان، چون پلنگی که نه، گربه مفلوکی، چنگ بینداز به اسم عبدالله موحد و امامعلی حبیبی و عربده بزن: هیهات، واویلا، آهای فرمون، "ببخشید سلمون!" کجایی که کشتی را کشتن.


4- آویزان شدن برای آویزان شدن


هنگامی که یک نفر در آستانه هیچ اتفاقی قرار نداشته باشد اما باز هم آویزانی پیشه کند، به این معناست که آویزان ذاتی است و چاره اش نیست جز این که مثلا میل لنگ کامیونی را دم دستش بگیرند تا آویزان شود.
کاتب بدبخت! مفلوک دربه در آویزان!، پولیکا چه ربطی دارد به موحد و حبیبی؟


بنازم دست توانای حسن بابک را که آن سان موزون به اهتزاز در آمد و با انحنایی تحسین برانگیز، چه رستمانه نواخته شد تا در سطل زباله ورزشگاه ازمیر، خرده ریزهای عینکت را جستجو کنی.


و تو، که آوازه ای مضحک از سبیلت ساخته ای، اگر وظیفه خبرنویس را فقط خبرنویسی می دانی و تخطی از آن را نابخشودنی، چرا خود که گوسفند فروش بودی به همان وظیفه ات اکتفا نمی کنی و با فروختن خروارها پاچه بز، به صرافت افتاده ای که به یاد آبراموویچ اف. ث. چلسی، برای خودت یک پا احمقوویچ اف. ث. پولیکا باشی؟