چهارشنبه 14 دی 1384-0:0

به سوي راديکاليته شعر نيما

به بهانه پنجاه ويکمين سالگشت خاموشي نيما(محمد آزرم)


به نظر مى رسد نامگذارى جريانى كه طى سال هاى اخير آن را «گفتمان شعر رسمى» ناميده ام، از سوى شاعران و داعيه داران اين گفتمان ادبى نيز پذيرفته شده و به صريح ترين صورت ممكن و با افتخار نيز در مصاحبه ها و اظهارنظرها اعلام مى شود. پس نيازى به توضيح واضحات براى خواننده پيگير مسائل شعر و حواشى آن حتماً نيست، اما براى آن بسيارى كه احتمالاً از اين به بعد پيگير اتفاقات شعر و شاعرى خواهند بود، لازم است به طور خلاصه سرفصل هاى مورد تاييد و تاكيد «گفتمان شعر رسمى» بيان شود و خلاصه اى از انتقادهايى كه بر آن وارد است، عنوان گردد. به ويژه در شرايط كنونى كه نهادهاى شعرى مستقل از شعر رسمى، هنوز نهادينه نشده و تريبون هايى ويژه خود، در اختيار ندارند. گرچه با گسترش پايگاه هاى اينترنتى ادبى، ممكن است شاهد تغييرات عمده اى در فضاى يكنواخت فعلى شعر باشيم.

اين گفتمان قائل به پيروى از شعر و ديدگاه شعرى «نيما يوشيج» است، البته در سطح گفتار و پشت تريبون ها و نه رفتارها و حركت هاى شعرى. عكس گرفتن با اسم نيما و خميده ايستادن زير عكس نيما اما مشغول نوشتن كليشه هاى مناسبتى، كه مناسبتى با شعر و كار نيما در شعر ندارند. هر چند تك و توكى از بقاياى شاگردان نيمايوشيج نيز به عنوان قاضى و داور، شارح و تبيين كننده شعر نيمايى، سخنگو و فرستنده پيام هاى ادبى و جزء آن به همايش ها و جشنواره ها همچنان در اين گفتمان ادبى مشاهده مى شود.

اين گفتمان طبق آنچه تا به حال نشان داده، به يك «بوطيقاى شعر نيمايى» به طور كامل و دربست معتقد است و اين «بوطيقا» را به دليل موقعيت رسمى خود، به كل شعر و آنچه شعر ناميده مى شود نيز تسرى مى دهد. بيانگرى، موضوع محورى، تصويرسازى با رمزهاى گشوده شده و در موارد نادر استفاده از برخى نشانه هاى زبانى كمتر آشنا ولى با هدف ساختن يك تصور آشنا در ذهن مخاطب شعر، از مشخص ترين ويژگى هاى بوطيقايى اين گفتمان شعرى ست.«معنامحورى» كه يكى از افتخارات شعر رسمى و قاعده زيربنايى آن محسوب مى شود، هرگز حركتى به سمت جريان آزاد معناسازى و امكان ساختن معناهاى متكثر براى خواننده احتمالى شعر نيست، بيشتر استفاده از معناهاى قبلاً قرارداد شده در زبان شعر و جهت دادن به ذهنيت خواننده براى رسيدن به يك موقعيت از پيش تعيين شده است. از ياد نبريم كه كار شعر، نامگذارى زبان است. شعر، هرچه را كه قبلاً در زبان نامگذارى شده و تصور مى رود كه آشنا و معنا شده است، از ابتدا معنا مى كند و با اين كار معناى خودش و نام خودش را از ابتدا مى نامد، شعر نام و معناهاى خودش را هم با تغيير موقعيت و شعريت خودش تغيير مى دهد.

قواعد و ضوابطى كه گفتمان رسمى براى شعر بودن يك نوشته در نظر مى گيرد، در پاره اى از موارد توسط شعر «شاملو» و «رويايى» و حتى خود «نيما يوشيج» نقض شده است. در واقع شاعران بازنشسته اين گفتمان صرفاً محافظه كارى هاى ادبى خود را به حساب نيما يوشيج مى گذارند و از «راديكاليته» شعر نيما در دهه بيست و سى خورشيدى نسبت به شعر رايج و البته فرسوده و بى رمق آن روز برداشتى ندارند. به تعبيرى «اسم» نيمايوشيج را مصادره كرده اند اما «رسم» بنيادين شعر او را كاملاً به فراموشى سپرده اند. حتى اگر خواست مولفانه نيمايوشيج تثبيت شيوه و روشى در شعر به جاى روش كلاسيك شعر بوده باشد، كه مى پذيريم بوده، عمل و حركت ريشه اى او در شعر، هرگونه تثبيت شدن و قانون پذيرى و «رسميت» را ناديده مى گيرد.

به همين دليل تجربه فضاهاى جديد زبانى كه همواره براى شعر راديكال فارسى به ويژه « گفتمان شعر متفاوط» بسيار با اهميت بوده و هست، از سوى شعر رسمى و مسلط به نهادها و تريبون هاى ادبى، محل بى اعتنايى و حتى سرزنش بوده است. هر امر تجربى، بى سابقه، خودتوجيه كننده و قانون شكن، در زبان شعرهاى « متفاوط » معادل يك اتفاق خطرناك، تخريب كننده، گمراه شده و مغشوش، تلقى شده. هر شعرى كه زبان و موقعيت شعر بودن خود را از ابتدا ناميده، غيرقابل فهم تلقى گرديده و اين يعنى معيار بودن قوانين و قواعد شعر رسمى. يعنى ارزشگذارى بر امر نو و تجربى (ريشه و بنيان شعر نيما يوشيج) با قانونى كه در شعر منسوخ شده يا چنان فرسوده و كليشه شده كه اصلاً رعايت آن خلاف «شعر بودن» شعر است. «گفتمان شعر رسمى» اساساً به دنبال شباهت هاى صورى است. هنوز به « شاعرانه بودن» اهميت مى دهد و «شعر بودن» را در معناهاى بنيادين آن درك نمى كند. به همين علت در شعر به دنبال استفاده از يك زبان رمزگشايى شده است، يعنى موقعيتى در زبان كه قبلاً شعر بوده و تكرار و بازتوليد اين موقعيت. هنوز از معيارها و ارزش هايى مثل توصيف شاعرانه زندگى حرف مى زند و زنده بودن شعر را فراموش مى كند كه مولد زندگى هايى ست كه تنها و تنها در زبان امكان پذيرند.

مى توان گفت شعر رسمى، تفاوت حرف زدن از چيزى در زبان، با زبانى بودن و درونى شدن و «اجرا» در زبان را نمى داند و نمى داند كه وقتى چيزى زبانى باشد (زبان نوشتارى) چيزى جز وصف خودش نيست، خود نوشتارى اى كه فقط در شعر امكان حضور پيدا كرده، بدون اين كه الگو يا مابه ازاى بيرونى داشته باشد. در اجراى زبانى يك چيز، يك رفتار، يك واقعه يا يك حس، خوانش زبانى آن را ارائه مى دهيم. شعر گفتن براى زلزله و ژست گرفتن كنار آن، نفهميدن همين امر است؛ در حالى كه هيچ زلزله زبانى در اين شعرها اتفاق نيفتاد و نمى افتد و شعرى كه قرار بوده دست كم مولد حس فاجعه باشد، در يك وضعيت كميك ظاهر مى شود. چون شعر رسمى هنوز تصور مى كند كه « واقعيت بيرونى » در زبان شعر امكان بازنمايى دارد. هنوز از صفت «ساده» براى زبان استفاده مى كند و هواخواه «بيان گرايى» شعر و هوادار وسيله بودن زبان است. شعر رسمى از ياد برده آن چه را كه زبان ساده مى نامد همان زبان رمزگشايى شده است كه كار شعر از كار انداختن آن است و نه تبعيت از آن. شعر رسمى هنوز از هرگونه سيال بودن و نامتعين بودن «شكل شعر» رويگردان است و به دنبال چيزى تثبيت شده و تكرارشونده تحت عنوان «سبك» است، يعنى مكانيسمى كه به بازتوليد خود در زبان مى پردازد و به شاعران تثبيت شده شعر رسمى اين امكان را مى دهد كه ده ها شعر يا چندين كتاب مثل هم بنويسند بدون اين كه شكل جديدى در شعر ابداع كنند (يك اقدام كاملاً نيمايى لابد! ) تلاش شاعران شعر رسمى، همسان سازى موقعيت هاى متفاوت شعر بودن و مشابه سازى از روى الگوهاى قبلى ست.

همه آنچه به اشاره گفتيم هنگامى جالب تر مى شود كه اين ساده انگارى ها و نفهميدن «زبان» در مفهوم زبان شناختى آن، فراموش مى شود و در جايگاه نقادى و داورى منجر به ادعاى انكار امر مسبوق به سابقه در شعر مى شود. چطور ممكن است گفتمانى كه تمام افتخارش بازتوليد نسخه جنوبى نيماست و از بازتوليد شعر به بازتوليد شاعر رسيده ( اهميت جغرافيا و امر بازيافت در اين گفتمان؟ ) بتواند درباره يك امر تجربى و بى سابقه اظهارنظر كند. جايى كه « تجربى» بودن معادل «تخريبى» بودن معنا مى دهد و امر تجربى بيان تجربه هاى زندگى روزمره در شعر تلقى مى شود، نه تجربه كردن فضاهاى جديد زبانى، چطور مى شود يك ابداع يا امر بى سابقه را مشاهده كرد. براى شعر رسمى قانون شعر قبلاً نوشته شده و حالا بايد فقط به آن عمل كرد. وقتى گفته مى شود شاعران نسل امروز شعر نيما را خوب نخوانده اند، بد فهميده اند و ما داريم درستش را به آن ها ياد مى دهيم، فراموش مى كنند كه يك: شعرها و حرف هاى نيما هم تاويل پذير است و تاويل پذيرى فقط مخصوص بعضى از شعرهاى مورد تاييد شعر رسمى نيست و هر امر زبانى تاويل پذير است. پس تاويل آن ها از شعر يا حرف نيما، فقط و فقط، تاويل آن هاست، نه تاويل ديگران است و نه فهم دقيق و قطعى نوشته نيما. اگر شعر رسمى، نيما را خوب خوانده بود،درصدد ارائه ورژن بوشهرى و شيرازى و جالب تر از آن يك ورژن قالبى با عناوينى قلابى مثل نيماى غزل برنمى آمد، بلكه مى كوشيد كه موقعيت جديدى براى شعر بودن، پديد آورد.

دو: پيش از اين كه رسميت شعر نيمايى اتفاق بيفتد، بارها و بارها از آن فراروى صورت گرفته است. براى نمونه به شعر شاعران سرشناس پس از نيما كه حالا در قيد حيات نيستند مراجعه كنيد. چه آن ها كه امروز در ذيل همين گفتمان رسمى قرار مى گيرند و چه شاعرانى كه هيچ گاه خود و شعرشان به رسميت شناخته نشد، مثل هوشنگ ايرانى كه نيم قرن پس از نوشته شدن شعرهايش، توسط شاعران شعر «متفاوط» خوانده شد و يا بعضى از شاعران «شعر ديگر» در دهه چهل و پنجاه خورشيدى ازجمله پرويز اسلامپور، بهرام اردبيلى و بيژن الهى در بعضى از شعرهايشان.

سه: هيچ شعر و حرف و نگاهى از انتقاد مصون و در امان نيست كه اين سخن شامل شعر و ديدگاه شعرى نيما هم البته مى شود. آن ها نيز كه شعر خود را كامل كننده و ادامه دهنده راه نيما مى دانند، فقط و فقط دارند خود و كليشه هاى زبانى را تكرار و بازتوليد مى كنند و توان افزودن هيچ بعدى به ابعاد شعر نيما را ندارند، نه در نوشتن شعر خودشان و نه در خوانش شعر نيمايوشيج. گذشته از اين، شعر نيمايوشيج در جايگاه خودش شعرى كامل است و نيازى به نسخه هاى دست چندم ندارد. امر تجربى در زبان به امر ناقص يا كامل دسته بندى نمى شود، چرا كه آن چه در بوطيقاى شعر رسمى، تكامل نوآورى هاى شعرى نيما قلمداد مى شود، صرفاً متعين كردن و روش ساختن از برخى كنش هاى زبانى شعر نيماست. اين امر با خوانش شعرهايى از نيمايوشيج، در آينده نزديك به خوانندگان شعر نشان داده خواهد شد.

چهار: شعر رسمى كه اساساً در پى بازتوليد «شباهت» است و اين شباهت ها را تحت عنوان ويژگى براى رسيدن به موقعيت شعر لازم مى داند و شعر را نيز فقط در يك فضاى شفاهى و شنيدارى پذيرا مى شود، با هر امر «تجربى» و «متفاوط» در شعر كه مولد بازى هاى زبانى پايان ناپذير و متفاوت مى شود و شعر را به فضايى جديد و بى سابقه مى برد، مخالفت مى كند و با خلط مبحث مى كوشد براى يك امر بى سابقه در شعر يك سابقه ساختگى بتراشد، ولو اين سابقه مربوط به ژانرى ديگر و موقعيتى غير از موقعيت «شعر بودن» باشد. شعر رسمى با درك نكردن مفهوم ژانر و موقعيت شعر بودن، از اين نكته غافل است كه رفتن شعر به سمت ژانرهاى ديگر و گسترش فضاى شعر و به طور كلى قرار دادن بخشى از زبان كه قبلاً شعر نبوده در«موقعيت شعر بودن» به طور بنيادى يك عمل شاعرانه است. اين كه چه اتفاقى قبلاً در چه گوشه اى از زبان افتاده، البته براى هر شاعر «تجربى» مهم است ولى مهم ترين مسئله اين است كه چطور اين اتفاق به سابقه و آرشيو شعر افزوده شود، چطور شعر چنين اتفاقى را مال خود كند و به بيان دقيق تر چطور شعر، اين تجربه بيرون از ژانر شعر را در موقعيت شعر بودن قرار دهد. بديهى ا ست كه در چنين حركت هايى كه باعث گسترش ژانر شعر مى شوند،«اجرا» و مفهوم آن اهميت غيرقابل انكارى خواهد داشت. نفوذ شعر به فضاى يك متن رياضى، اگر با اجرا همراه نباشد، تبديل به حرف زدن شعر از اسامى رياضى مى شود؛ مثل نمونه هايى از شعر در دهه پنجاه خورشيدى.

پنج:«گفتمان شعرهاى متفاوط» در مواجهه با شعر «نيمايوشيج» بايد بيش از پيش به« راديكاليته» شعر او و حركت و اقدام نيما توجه كند و توجه كند كه كار بزرگ نيما در شعر، تغيير «موقعيت شعر بودن» بوده است. نيما با برخى از شعرهايش موفق شد، شعر فارسى را از ابتدا نام گذارى كند، به همين علت همه دست وپا زدن ها و درجا زدن هاى بيهوده در بوطيقاى شعر كلاسيك، امروز به هيچ جا نمى رسد و امرى كميك جلوه مى كند. همان طور كه نديده گرفتن امكانات شعر كلاسيك پيش از نيما، نشانه دانش شعرى نيست و بايد از همه امكانات زبان در موقعيت هاى جديد شعر بودن، اتفاق هاى تازه ترى ساخت.«گفتمان شعرهاى متفاوط» بايد با خوانش رسم نيما در شعر امكان سوء استفاده از اسم نيما را به حداقل برساند، چرا كه، نامى كه نماد نوآورى است نبايد توجيه كننده واپس گرايى ادبى باشد.(shrghnewspaper)