دوشنبه 22 اسفند 1384-0:0
فرشي بگستران!
شعري از:آتنا پشتیبان- قائم شهر
فرشي بگستران!
كه تار و پودش من باشم
نقشهاي در يادم
و ريشههايش... هوس هايم را به باد دهد
دار قالي ميبافد تنم را
رنگ رنگ ميشوم (بيصدا و سطر، سطر)
سفيد، سرخ، زرد، سياه
خاكستري...
ميان سرانگشتاني كه از تنم بالا ميرود و
خاكستري نگاهش را
ميان چارقد گلي پنهان ميكند
تا خانهاش كه ريخت
فقط همآغوش من باشد و هيچ
و ديگر هيچ
قاصدكها هم با باد فرياد نكنند:
كه «آي آدمها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد...»
پود ميبافم، تار ميشوم
شاخههاي تُردِ زيتون را مينوازم و بالا ميروم
پرنده مينشينم بيقفس
براي تمام سينهام گل نقش ميزنم
به سرخي سرانگشتاني كه ميبافم
قاليام! به وسعت تمام پامالها كه ميشوم...
و تا سقف فرو بريزد
پشت دار كمر خم ميكنم...
شمشير دو شاخه بر كمر
ستارهاي بر پيشاني
طليبي بر گُرده و
سيبي در دست... (ميآيي)
ميآيي
شهر به شهر
گيسيههاي زيتون نيزهها و زنجيرههاي سرخ را
بر مجسمههاي سنگي مشعل به دست
ميآرايي و ميروي
و بعد مشتهاي عريان معلق در آسمان
كه شب از خواب شاخههاي زيتون سرشار ميشوند
و نيزههاي كوچك سربي رنگ
كه بر پيشاني مجسمههاي استخواني
نقش يك ستاره تازه را مينشانند...!
كه تار و پودش من باشم
نقشهاي در يادم
و ريشههايش... هوس هايم را به باد دهد
دار قالي ميبافد تنم را
رنگ رنگ ميشوم (بيصدا و سطر، سطر)
سفيد، سرخ، زرد، سياه
خاكستري...
ميان سرانگشتاني كه از تنم بالا ميرود و
خاكستري نگاهش را
ميان چارقد گلي پنهان ميكند
تا خانهاش كه ريخت
فقط همآغوش من باشد و هيچ
و ديگر هيچ
قاصدكها هم با باد فرياد نكنند:
كه «آي آدمها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد...»
پود ميبافم، تار ميشوم
شاخههاي تُردِ زيتون را مينوازم و بالا ميروم
پرنده مينشينم بيقفس
براي تمام سينهام گل نقش ميزنم
به سرخي سرانگشتاني كه ميبافم
قاليام! به وسعت تمام پامالها كه ميشوم...
و تا سقف فرو بريزد
پشت دار كمر خم ميكنم...
شمشير دو شاخه بر كمر
ستارهاي بر پيشاني
طليبي بر گُرده و
سيبي در دست... (ميآيي)
ميآيي
شهر به شهر
گيسيههاي زيتون نيزهها و زنجيرههاي سرخ را
بر مجسمههاي سنگي مشعل به دست
ميآرايي و ميروي
و بعد مشتهاي عريان معلق در آسمان
كه شب از خواب شاخههاي زيتون سرشار ميشوند
و نيزههاي كوچك سربي رنگ
كه بر پيشاني مجسمههاي استخواني
نقش يك ستاره تازه را مينشانند...!