يکشنبه 28 اسفند 1384-0:0
بهار بيمو ...
"مازندنومه" نوسال ره به همه ي هم ولايتي ها شادباش گنه.خارک سال دارين و سرخِش بويين.
زمستان را نمى شد ادامه داد، بهار كه دست پرورده اوست از راه رسيد
و رستاخيزى در زمين برپا كرد وچشم ها را به تماشاى صحنه هاى بعثت دوباره زمين برد.
عجب طعم شگفتى دارد بهار! گويى طبيعت در استقبالش كلاه از سر بر مى دارد
و راز هاى رنگارنگش را نثارش مى كند و به عدالت سهمى به همه سو مى پراكند
و دست ها و دشت ها را پر از برگ و سوسن و سنبل مى كند.
بهار همراه بوى خاك باران خورده هر سال ساده و نجيب
از سمت عاطفه و سخاوت مى وزد و اين يعنى آنكه بهار آغاز راه است
راهى كه انجامش جنت المأواست!
بهار تنها تصوير كوتاهى از بهشت است كه محدوده عشق را وسعت مى بخشد
و انسان را به معراج زيبايى ها مى برد. بهار هجى كلمه خداست
و مظهر عطوفت و اقتدار ذات لايتناهى. با بهار انسان دلش عجيب هواى بهشت مى كند.
بهار چقدر دوست داشتنى است با آوازهاى پرندگان و جلوه هاى سبز در سبزش.
در آستانه حلول بهار رو به طراوت باران مى ايستيم
و بر سادگى و پاكى بهار درود مى فرستيم
و با الهام از بهار بى دعوت به مهمانى دل هايمان مى رويم
و به تماشاى خودمان مى نشينيم و بالهجه صميمى بهار و در قنوت نياز مى خوانيم:
يا مقلب القلوب والابصار
يا مدبرالليل والنهار
يا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الى احسن الحال:
شكوه ها را بنه، خيز و بنگر
كه چگونه زمستان سر آمد
جنگل و كوه در رستخيز است
عالم از تيره رويي در آمد
چهره بگشاد و برق خنديد
عاشقا خيز كه آمد بهاران
چشمه كوچك از كوه جوشيد
گل به صحرا در آمد چو آتش
رود تيره چو طوفان خروشيد
دشت از گل شده هفت رنگ است
تو هم اي بينوا شاد بخرام
كه ز هر سو نشاط بهار است
كه به هر جا زمانه به رقص است
تا به كي ديدهات اشكبار است؟
بوسه اي زن كه دوران رونده است
( نيما يوشيج )