دوشنبه 1 تير 1394-8:23

قطعه ای ناتمام از سفری اتفاقی

بانویی که آن شوخی دوستانه را با همسایه و با هم رزم قدیمی همسرش می کرد، کسی نبود جز همسر سردار شهید همت و آن رعنا پسر هم فرزند شهید همت بزرگ بود.


 مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، رضا بازی برون: در نمای دور بانویی را در هاله ای از چادر دیدم که مهربان سخن می گفت.

 پسری ترکه ای، زیبا چهره و نیکوخصال را در نمایی نزدیک تر دیدم که فرزند آن بانو بود. خرید می کردند از سوپری همسایه ای دیرآشنا. من مهمان همین همسایه دیرآشنای آنان بودم.

سعی کردم ببینم چهره آن بانو را.(دیدم کم است!) پسر نزدیک تر بود و در دیدرس؛ رعنا جوانی دیدم ترکه ای با نرمک ریشی زیبا بر گونه ای باطراوت.

بانو و رعناپسر به خرید آمده بودند از سوپری همین میزبان من جناب "حری".

بانو با گویش نه چندان غلیظ اصفهانی گفت: «خوبه، بعضی ها دو تا زن دارند، پسرشونم داره بابا می شه و خودشون بابابزرگ، اون وقت به پسر من نصیحت می کنند که مبادا کلاه سرت بره!»

البته قصه دو همسر داشتن دوست من شنیدنی است و حیرت انگیز از بزرگ بانویی دیگر. برادر آقای حری که شهید می شود، فرزندی در رحم دارد همسرش. خانواده شوهر تصمیم می گیرند که همسر شهید به عقد برادرشوهرش درآید تا کودک در همین خانواده متولد و بزرگ شود و جالب این که همسر آقای حری، خود به خواستگاری جاری اش می رود تا هوویش شود! این دو بانو اکنون صمیمی ترین دوستان هم هستند و به خوبی و خوشی مراقب فرزندان شان.

نمی دانم چرا یاد گفته فیدل کاسترو افتادم که پس از ملاقات با مرحوم آیت الله طالقانی گفته بود: «اگر اسلام این است پس درود بر اسلام.»

اما بانویی که آن شوخی دوستانه را با همسایه و با هم رزم قدیمی همسرش می کرد، کسی نبود جز همسر سردار شهید همت و آن رعنا پسر هم فرزند شهید همت بزرگ بود.

من در پیدا کردن آدرس حتی شهری که در آن زندگی می کنم، دچار مشکل می شود، اما می دانم که با بزرگراه «همت» از کجای کلانشهرهایی چون تهران و اصفهان و شاید شهرهای دیگر می شود به کجای شهر رفت.

همت؛ نام بزرگ ترین بزرگراه ها و بزرگ تر از بزرگراه ها...به عظمت معنایش...و من وارثان همت را در سفری کوتاه دیدم و شناختم.

در واقعیت و نه رویا دیدم سادگی بانویی عاشق را که جوانی پاک پرورانده نشان پدرش.

با دید کم ام دیدم که پاکان پاک می زیند، حتی در منجلاب تظاهر و دروغ و خباثت برخی در این روزها.

بر این باورم که راه همت ها به با بزرگراه ها که با همان صداقت و رشادت و پاکی، بی راهه ها را باز می کند.

این گرامی بانو بسیار بسیار بی ادعا زندگی می کند. شاداب با همسری که همتایش بود و سالار بود و بزرگ و فرمانده لشکر که در 29 سالگی آسمانی شد.

اوهم چنان با عزت و حرمت و عشق زندگی می کند؛ شاداب و استوار با رعنا جوانش، بی اعتنا به بزرگی بزرگراه ها، که بزرگی در همت شان و در وجودشان هست.

همت ها شایسته احترام و تعظیم اند و اگرنبود این سنگ ها وزین رودخانه زندگی، چه می آمد بر سر رود روزگار.

تکمله:شهید محمد ابراهیم همت، دوازدهم فروردین سال 1344 در اصفهان به دنیا آمد. او پس از شروع جنگ تحمیلی، به صحنه جنگ وارد شد و در مدت حضورش در جبهه‌های نبرد، خدمات موثری ارایه کرد و در نهایت در هفدهم اسفند سال 1362 در جزیره مجنون به شهادت رسید. کتاب «شهید همت به روایت همسر» که به قلم حبیبه جعفریان نوشته شده است به بیان بخشی از زندگی شهید محمد ابراهیم همت از زاویه دید همسرش بانو ژیلا بدیهیان-می‌پردازد.