چهارشنبه 28 تير 1385-0:0

عنکبوت

داستاني از:شکرالله ذبيحي،شاعر و داستان نويس ساروي.


 بـه صادق هدایت؛

 روز نخست عنکبوت بود. خُرد و ریز، تازه دنیا آمده یی که هیچ جا را نمی شناخت، زندگی را ندیده است . زندگی ــ نکرده است .

خلاصه .... روزهایی که می گذرند بی تار و پودند . " عنکبوت نمی توانست تار بتند و همین که از جمع رانده شد " حس ما قاعدتا" همین است، اتفاقی افتاده، نقطه کوری یک جایی که نزدیکی ست و نمی دانیم کجاست گُم گور است .

 باید برود نه . " اما سوسک ها، شپش ها و حشراتی که تنها لیاقت طعمه شدن را دارند او را نتوانند پذیرفت . نخواهند که پذیرفت" آخر عنکبوتی که نتواند تار بتند به دردی نمی خورد . اشکال از خداست .

 این مخلوق معرکه است . حالا ــ می رود؟ جایـی شاید غـذایی باشد . می رود؟ راه ها نرفته اند پرنده پر نمی زند عنکبوت سیاه هیچش دامش ــ را ــ چیده .

* زندگی این است . آنکه دندان داد نان هم داده مگر نه! " اگر نتوانی تاری درست کنی ، غذایی به تورت نمی افتد و تنها راز بقا ، مردن است .

 * و روز اولین روزها بود . عنکبوت بود . مـُرده بـود .

شکراله ذبیحی - (zabihi_art@yahoo.com)