شنبه 16 دی 1385-0:0
نوزاد وپابه راه
نگاهي به جشنواره سراسري نامه اي به امام رضا (ع) ساري ، پاييز 85(سيد جواد طباطبايي)
اولين جشنواره سراسري نامه اي به امام رضا (ع) صبح ششم آذر 85 در سالن سلمان هراتي مجتمع فرهنگي، هنري اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي ساري گشايش يافت.
اين جشنواره با كليپ زيباي محمد رسول ا... آغاز شد و با اجراي خوب و مسلط منصور علي اصغري ادامه يافت.
محمد اسماعيل امامزاده، مدير كل فرهنگ و ارشاد اسلامي مازندران و دبير جشنواره ضمن گزارش فعاليت دبيرخانه اين جشنواره به 850 اثر رسيده از 30 استان و 102 شهر كشور به اين جشنواره اشاره كرد و افزود: هيات داوران در 3 مقطع سني 7 تا 11، 12 تا 17 و 17 سال به بالا به بررسي آثار پرداختند و در هر مقطع 8 اثر را برگزيدند . وي همچنين پيام محمد حسين صفار هرندي وزير فرهنگ و ارشاد به اين جشنواره را قرائت كرد.
حضرت آيت ا... نورا... طبرسي نماينده ولي فقيه در مازندران و امام جمعه ساري نيز در خصوص ويژگي هاي شخصيتي امام هشتم شيعيان سخن گفت.
اجراي زيباي موسيقي توسط جاهد از نامداران موسيقي مازندران وگروه خوب او حال و هوايي خاص به اين جشنواره بخشيد.
از نكات جالب توجه اين جشنواره نامه هاي كودكانه و عاشقانه هنرمندان خردسالي بود كه از شهرهاي مختلف كشور حضور يافته بودند و بعضي از آنها بزرگترين آرزويشان قبولي در امتحانات، يا داشتن برادري زيبا و بعضي مثل سعيد شول از سيرجان كرمان شفاي دوست بيمارش بود.
در حاشيه:
طبق رسم ديرينه توسط دانش آموزان مدارس صندلي هاي سالن پر شده بود كه البته در يك مقطع مخاطب آثار ارائه شده نيز بودند.
ـ كم سال ترين شركت كننده فاطمه صمدي 7 ساله از لرستان و مسن ترين شركت كننده رخساره قدرتي با 68 سال از سمنان بود.
ـ در محل همايش نمايشگاه بزرگ كتاب استان نيز داير بود كه فرصتي مناسب براي ديدن و خريد كردن شركت كنندگان بود.
ـ محل اقامت شركت كنندگان در هتل زيبايي در حومه ساري به نام هتل سالار دره بود كه فضاي سبز و چشم اندازي تماشايي داشت.
- به هر يك از برگزيدگان معادل نيم سكه بهار آزادي وجه نقد اهدا گرديد.
برگزيدگان جشنواره در مقاطع سه گانه نيز بدين شرح بودند:
7 تا 11 سال: فاطمه صمدي (دليجان)، شقايق رادمهر (سيرجان) فرانك شافعيان (رامسر) زهرا باقري (سمنان) ارغوان عظيمي و بهارك گرايلي (هر دو قائمشهر) مهشيد جاني (اسفراين) و مهدي ذليكاني (از مازندران) و در مقطع 14 تا 17 سال فاطمه رافت پور (رامسر) سعيد شول (سيرجان) صفورا ملايي (تهران) طيبه سلماني نژاد (ابركوه يزد)هانيه قنوي (رامسر) فاطمه كاوياني (قائمشهر) سكينه خنكسار (اسفراين) و نسترن ساعي (از بهشهر) و در مقطع 17 سال به بالا سيد جواد طباطبايي (گنبد) سيد حسن رضوي (نيشابور) مريم شادلاقاني (گيلان) مريم منفرد (بابلسر) سميه قبادي (كرمانشاه) علي اصغر خطيب زاده (دامغان) فاطمه غلامي (تربت جام) و رخساره قدرتي ( سمنان)
اين جشنواره همزمان با جشنواره فرهنگي، هنري، سراسري امام رضا (ع) كه در 48 موضوع و در مركز 24 استان كشور در حال برگزاري بود، برگزار گرديد.
سه نمونه از آثار برگزيده اين جشنواره را مي خوانيد:
نوكر آقا
علي اصغر خطيب زاده –دامغان
بعد از شصت سال زندگي سگي پرو پيچ و خم ، با داشتن دو تا دوما دو يه عروس واست نامه نوشتم. ميخوام باهات روراست باشم. من اصغر صابري معروف به اصغر دست طلا ، سي و پنج سال خرج و مخارج زن و بچمو از بارگاه مقدست بدست آوردم، البته نه نون حلال ، چه طوري بگم دزدي از زوارت .چقدر مسافراتو سنگين و سبك كردم كه جيب كدومشونوبزنم . جيبهاي قلمبه. آدمهاي مظلوم، ساده و بي ريا. آخرين كيفي كه زدم پنج روز پيش بود.نمي دونستم كيف چه آدمي رو دارم ميزنم. اون مرد مثل همه عاشقات اشك ميريخت تو اين دنيا نبود. منم از فرصت استفاده كردم و كيفشو زدم . پر پيمانه، همش تراول، خوشحال داشتم ميرفتم ، نميدونم چي شد برگشتم. برا اولين بار ميخواستم قيافه آدمي رو ببينم كه پولشو زدم. به انتظار نشستم. مرد بيچاره رفت طرف سقاخانه مثل كفتري تشنه دولا شد آب بخوره. دستش رفت طرف جيب شلوارش . آب هنوز از گلوش پايين نرفته بود به سرعت برگشت عقب. همه جيباشو گشت . رو زمين و نگاه كرد . شتابان رفت كفشداري . بعد از مدتي در حاليكه حسابي رنگش پريده بود با قيافه اي نا اميد بيرون اومد. عرق رو پيشونيش نشسته بود . رفت طرف پنجره فولادي . دنبالش رفتم، از بين جمعيت خودشو رسوند جلوي پنجره و نشست . نزديكتر شدم . چيزي رو ديدم كه حسابي تكونم داد ، انگار برق سه فاز منو گرفته بود. اون زوار يه پسر بچه دوازده سيزده ساله فلجو به آغوش كشيده بود و داشت نوازش ميكرد . نزديكتر شدم. اشك رو صورتش غلتيد و گفت : يا امام رضا تو هم غريبي من و اين بچه غريب . با هزار اميد اومديم پيش تو دردمون درمون بشه . ولي يه درد ديگه به دردمون اضافه شد. ما از اردبيل اومديم پا بوست، پول زحمت كشيمو زدن . پول عرق ريختن و بيل زدن . تو اين شهر شلوغ به كي بگم كه حرفمو باور كنه . به اونايي كه منتظر مهر و تسبيح طواف داده حرمت هستن چي بگم. گفت و اشك ريخت بعد طناب سبز رنگي رو كه يه سرشو به پاي بچش و سر ديگشو به پنجره فولادي بسته بود باز كرد .حالش مثل كسي بود كه قهر كرده باشه .بچشو كول كرد ميخواست از صحن بزرگ خارج بشه . با چشمان غمبارش به گنبد و گلدسته ها نگاهي كرد . رفتم طرفش. دلم بد جوري واسش سوخته بود . از خودم بدم اومده بود . صداش كردم و برگشت عقب .گفتمش : كيفتون كنار ضريح افتاده بود . خيلي گشتم تا پيداتون كردم . باور نميكرد . خشكش زده بود ميخواست مژدگاني بده نگرفتم . چهره گرفتش مثل گل باز شد و گفت : شما ؟
زبونم تو دهنم نمي چرخيد. چي مي تونستم بگم . فقط گفتم نوكر آقا امام رضا (ع).
پنجره 2
دوباره مشهد آقا ، دوباره شهر كبوتر دوباره جاري گندم ، در اين بهشت شناور
غروب زرد طلايي ،طلوع سبز مسافر طنين هق هق باران ، صداي گريه دختر
نشسته غرق تماشا، ميان هاله اي از غم و امتداد نگاهش ، دريچههاي منور
گرفته مثل گذشته، دو دست پنجره ها را نگاه خيس تمنا ، به سوي پنجره ها پر
نوشته با دل غمگين ، هزار نامه برايت چقدر خسته ام آقا ، از اين كبوتر پر پر
دوباره آمده ام تا براي تو بنويسم من و اميد رهايي ، تو و ضريح مطهر
دوباره آمده ام تا ، به دست تو بسپارم گل شكفته ( مريم ) دل شكسته مرمر
گرفته شهر دلم را ، هواي مرده پاييز ببار معجزه ها را ، براين خزان زده، آخر
كنار پنجره واشد ، دخيل مرد مسافر طنين هلهله پيچيد، ميان هق هق مادر
دوباره آمد و اين بار ، كبوتر انه رها شد ميان صحن طلايي ، صداي خنده دختر
سيد جواد طباطبايي
دل آهو
از بس كه دشت يخ زده آهو نمانده است
بر چشم هاي حادثه جادو نمانده است
جامانده رد پاي غزالي به روي برف
جا مانده رد پاي گريزي بسوي حرف
جا مانده يك پرونده ي تنها كبوتري
از دسته هاي عاشق دنياي بهتري
اين سرزمين كه لايق بلبل نميشود
و بذرهاي برفي ما گل نميشود
اينجا براي دامن مريم قشنگ نيست
اصلا قشنگ نيست عزيزم قشنگ نيست
اين روزها به پاي خودم هي دويده ام
از زوزه هاي گرگ حريصي شنيده ام:
-آهوي تيزپا نه ، فقط مرده بهتر است
از آن جهنمي كه خدا گفته بدتر است
آقا فدايتان دل آهو شكسته از ..
از سرزمين برفي پارو شكسته از ...
از دربها كه هر چه زدم وا نمي شود
حالا غزال زخمي ام آقا نمي شود؟
اينجا نمي شود كه بماند ؟ فدايتان
قدر همين غزل كه بخوانم برايتان
حال و هواي گرم و عجيبي گرفته ام
تا پر كشد كبوتر من در هوايتان
در من هواي چشم تو باران زده ، ببين !
تا گل كند شكوفهي گلدسته هايتان
ما را به زير چتر نگاهي ببر و يا
ما را بكش به گوشهي گرم عبايتان
از بس كه كوفتم به ديوار انتظار
خون مي چكد دلي كه شكسته به پايتان
آقا دعا كنيد كه از سمت ناگهان
سيبي نصيب مان شود از ربنايتان
با اينكه بغض حلقهي دارم شده ، ولي
من راضيم به قدر و مقام رضايتان
اي نازنين ترين ،غزلم ته كشيده در
در هشتمين نقارهي اين مبتلايتان
در روبه روي من تن دشتي كه يخ زده
وپاره پاره پيرهن دشتي كه يخ زده
بوي گلاب ميدهد اين دستها بگير
يخ را خراب ميكند اين دستها بگير
بايد براي آمدنش خوب خوب شد
بايد شبيه شكوه زرد غروب شد
بايد كه آن كه خوب بيايد فقط همين
اين جمعه تا غروب بيايد فقط همين
فاطمه غلامي – تربت جام