پنجشنبه 23 ارديبهشت 1395-7:58

یادداشت استاد کیوس گوران درباره انتقال آب خزر به سمنان

آهای آقایان! همین چند جامِ زلالِ محدود و معصومِ ما دارد از دست می رود

اینکه آب از احمد آباد به محمدآباد بردن، در ردیفِ اقداماتی است که همانندِ سایرِ امورِ این مملکت مصرفِ تبلیغاتی دارد و همین «کفه بی محاسبه و غلط» بر کفه منطق می چربد و دست مشغولی خوبی است برای جریان های سیاسی و حال آنکه «علم» سیاست را بر نمی تابد و مغبون افتاد.


مازندنومه، سرویس محیط زیست و گردشگری، کیوس گوران: گزارش نشست صاحب نظران را درباره انتقال آب خزر به کویر سمنان در مازندنومه خواندم. موضوعی این چنین که به دایره بحث استادان رفت، به هر وجه از وجوهش  سخن ها دارد که از قضا هر یک از اکابرِ میزگرد، به اشارتی از کنارش گذشت!

 من سرِ نقد به آنچه که از بزرگان بر آمد ندارم - اصلاً ندارم ! - زیرا گذشته از ژرفِ صحتِ فرموده ها ، با محضرِ آگاه عالمانی نظیرِ حضرتِ پرفسور قبادیان - همدیارِ گران سنگ و خویشِ فرهیخته خود-آشنائیِ از پیش دارم ، و نیز با دگر خویشم -جنابِ عبادی- و ایضاً دوستِ دل شیفته ام جنابِ نجاتی که اوقاتِ عزیزشان به هوهو زنیِ کوی و کوچه های این دیار می گذرد و دلواپسی شان را برای «زمینِ» در حالِ احتضار آواز می دهند تا گوشی به نخیلی ، جلب و جذبِ فریادشان شود که انعکاسی است از آه سوزناکِ ارضِ حضورِ ما...!

و از این سو  آگاه هستم و عمیق هم ، که آنچه هرگز محل اعتنا نداشت ، فریادِ دل سوختگانِ ذی صلاح است زیرا به گردشِ ابر و باد و مه و خورشید و فلک  - در این روزگار - و در این دیار - محلی از اعراب ندارد...!

سخنِ این بنده از نوع ( نقِّ ژورنالیستی) نیست که بخواهم سهمی در سرود و سخنِ میزهای گرد و دراز و چند گوشِ این چنینی داشته باشم- نه به وله و به شرفِ دیرسالِ حضورِ مسئولانه و دردمندانه ام در کنارِ رودخانه های سرزمین ام - از جنوب تا شمال - از (اروند) تا (اترک) ! این همه  آوازِ من از سرِ درد بود که آهای آقایان ! همین چند جامِ زلالِ محدود و معصومِ ما دارد از دست می رود...! اما گوشی نیافتم که همسازِ سرود و سخنم باشد...!

یک جهان آواز دارم ، همرهیِ ساز نیست
بربطی کاینجا شود با نای من همساز  نیست!

برای آسیب شناسیِ مصائبی که خود شاهدِ بروز و تداوم شان بودم، با تکیه بر ایمان و اعتقادم ، بدون اکتفا به انجامِ وظایفِ اداری و قانونی، آسیمه سر به هر دری می زدم که ره چاره ای بجویم  و اگرچه تذکار و هشدارِ مدامم بود که عرضِ خود می برم ولی بدین عذر هم خود را معاف از جستجو نمی دانستم! و حکایتی پیش آمد که تعبیرِ خوابِ یک شبه برای تلاشِ چند ساله ام بود !

روزی به احضاریه ای به یکی از شعبات قضائی رفتم و در جایگاه متهم با شاکی ام روبرو شدم که پیشتر، بنا بر وظیفه قانونی، همو را متجاوزِ اموال عمومی -انفال- و متصرف عدوانی بستر رودخانه معرفی و ایضاً به استناد قانون، در خواستِ خلع ید از بسترِ رود و تعقیبِ متعدی را کردم. و او امروز، جای خود را با من عوض کرد و من شدم ( مزاحمِ) فعالیتِ ایشان در( خانه آب ) !

کوتاه کنم این قصه را که نه قاضی محترم را در حفظ انفال با خود همساز دیدم و نه آن بنده خدا را که به هر حال چونان من و قاضی و دیگران ، او نیز باید نگرانِ (آب) و مجاری و منابع اش بود !

در تحقیق و بررسی پیرامون مباحث و مواردی چنین در آن سوی آب -در اسکاندیناوی- همتای من در سازمانِ حفاظت منابع آب سوئد، با نگاه عاقل اندر سفیه، به پرسشم که قوانینِ بازدارنده شان چیست برای حفاظت از آب و منابع و مجاری اش، به حظورِ مدافعانی چون (مردم) اشاره داشت که وقتی مواهبی ازین دست برای حیات مردم باشد، حافظ و نگهبانی جز همانان چه کسی می تواند باشد ؟

و می گفت: ما کارشناسانی هستیم برای تشخیص و تمیز و تعین حدود و به یک معنا گمارده همینان .

و حالا ما -در این خراب آباد- آب را به سازمان آب، درخت را به سازمان جنگل، محیط را به سازمان محیط زیست، بهداشت را به سازمان بهداشت و... سپردیم و «گارد» جنگل و آب و محیط زیست و...داریم و مسلح به مسلسل هم - و تجهیز به صدها ماده و تبصره قانونی و آئین نامه های مطنطن - که انگار نه با مردمِ بهره مندِ این منابع و مواهب، با دشمنانی از کراتِ دیگر بر سرِ جنگیم....!

این واقعیت تلخ را صدرنشینانِ دولتی هم می دانند و به صورتِ مصنوعی ، گردونه ای راه انداخته اند که جمعی را همراه ابر و باد و مه و.....کنند تا نانی به غفلت نوش جان شود!
بنابراین زحمتِ ارزشمندِ استادان ما در تبیین معضل ، مویه های مکرر است و چه بسا موجب نیشخندِ حضرات هم بشود - که می شود...!

مخلص کلام اینکه آب از احمد آباد به محمدآباد بردن ، در ردیفِ اقداماتی است که همانندِ سایرِ امورِ این مملکت مصرفِ تبلیغاتی دارد و همین «کفه بی محاسبه و غلط» بر کفه منطق می چربد و دست مشغولی خوبی است برای جریان های سیاسی و حال آنکه «علم» سیاست را بر نمی تابد و مغبون افتاد !

پس باید دایره دلواپسی و دردمندی را از تنگی خود در آورد و تعمیم به گستره دل های مردمِ این سرزمین داد؛ آنها باید آگاه شوند و بدانند و بخواهند. ما تابه کی باید به قائم مقامی مردم حنجره بدرانیم ؟ این چند درخت و چند شاخه گل و چند پیاله آب شیرین فقط به استاد معظم حضرت قبادیان سوادکوهی تعلق ندارد ؛ دیگرانِ عزیزی هم هستند که به حضورشان جمعیتی می شویم و ملت و مردمی. همه را انباز کنیم و تکلیف را به بحثِ بعضاً محافظه کارانه خلاصه نکنیم...!