پنجشنبه 1 مرداد 1383-0:0
پتشخوارگر
علياصغر ناييجي
بدشخوارگر(پذشخوارگر،مذشخوارگر) نام كوهيست از درهي خوار ري تا سوادكوه و دماوند تا سلسله كوههاي البرز تا رودبار قزوين. ( لغتنامه دهخدا/ مدخل پ)
كوه مذكور در اصل همان رشته كوه البرز بودهكه دماوند يكي از قلههاي معروف آن است. (حماسهسرايي در ايران/ ذبيحاله… صفا/ 59)
برخي از مورخان باور دارند بخش جنوبي لاهيجان تا مرز گرگان كوهستاني و بيشه بوده است وآنرا بهنام (پاتشوارش) ميخواندند. نيز زمينهاي كوهستاني ميان دو شهر ساري و دامغان را بدين نام ميخواندند.( تاريخ تبرستان پيش از اسلام/ اردشير برزگر/ ج 1/ 28)
دربارهي وجه تسميه كلمهي مذكور، ابناسفنديار در باب دوم از تاريخش مينويسد كه فرشوادگر يعني باش خوار اي عش سالماً و صالحاً.( تاريخ طبرستان/ ابناسفنديار كاتب)
ميرظهيرالدين مرعشي مينويسد: فرشوادگر (عش سالما) است يعني «عيش كن و به سلامت باش» و به لغت طبري فرش همان هامون و صحرا باشد.( تاريخ رويان و طبرستان/ ميرظهيرالدين مرعشي/ به كوشش برنهارددارن/چاپ تهران 1363)
خودش تصريح ميكند اهالي تبرستان باور دارند كه فرش يعني هامون، واد يعني كوهستان و گر به معني درياست. يعني پادشاه كوه و دشت و دريا و اين معني جديدي است. اما متقدمان گفتهاند:«جر» در لغت قديم به معني كوهستاني باشد كه بر او كشت توان كرد و درختان و بيشه باشد و سوخراييان را در قديم بدين جهت لقب (جرشاه) ميدادند يعني ملكالجبال(تاريخ رويان و طبرستان/ ميرظهيرالدين مرعشي/ به كوشش برنهارددارن / ص 196)
عدهاي ديگر را باور برآن است كه (گر) واژه ايست اوستايي و بهزبان پهلوي و تبري كوهستاني را گويند كه در آن كشت و بذر توان كرد. (تاريخ تبرستان پيش از اسلام / برزگر/ ج 1 / ص 28)
دو حرف نخستين پتشخوارگر (يعني پت) در زمان ساساني بسيار استعمال ميشد. در دوره اسلامي دو حرف مذكور (پت) يا (پات) به معني پاس و پاييدن بهكار ميرفته است.اولين برخورد با اين نام و نشان در نبشتههاي سنگي و آثار باستاني بوده است. از جمله نقش رستم. (همان مأخذ / ج1 / ص 126)
توضيح اينكه نقش رستم كوهي است در 5 كيلومتري تختجمشيد واقع در كوه حاجيآباد.)
عموماً فرمانروايان اين منطقهي كوهستاني را بهنام همين كوه لقب ميدادهاند.
مؤلف سنيالملوك در كتابش اين نكته را ذكر ميكند كه قباد اول ساساني، پسرش -انوشيروان- را بياندازه دوست ميداشت، بنابراين در سالهاي جواني وي را به فرمانروايي بخشي از تبرستان جنوبي گماشت و او را به لقب« پاتشوارگرشاه» مفتخر نمود.( سنيالملوك/چاپ برلن/ …. /36 و مجملالتواريخ و القصص / حمزه اصفهاني / ص 36)
ابوريحان بيروني در آثار الباقبه در وصف شمسالمعالي مينويسد:
«خاندان وي دو اصل دارد؛ يكي وردانشاه و ديگري فرمانرواي جبال. كه به سپهبدي طبرستان و شاهي فرجوارجر ملقبند.
(آثارالباقيه عنالقرونالخاليه / بيروني / ترجمه اكبر داناسرشت/ فصل 4/ چاپ اميركبير/ 1363) در كتاب تاريخ طبرستان متن نامه نگاشته شده توسط جشنسف شاه (گشنسف) به تنسر، هربد هرابده، آمده است تحت عنوان از جشنسف شاه (شاهزاده طبرستان و فرشوادگر و جيلان و ديلمان و رويان و دنباوند) به تنسر هربد هرابده )تاريخ طبرستان/ ابناسفنديار كاتب/ صص 41 و 15)مورخاني چون ابناثير و كرستينسن تسلط خاندان گشنسف ( گشنسب) را از آخر عهد اشكانيان بر ولايتي بهنام پذشخوارگر ناحيه كوهستاني طبرستانذكر كردهاند.( كامل/تاريخ بزرگ اسلام و ايران/ج4/ ص 323 و ايران در زمان ساسانيان / كريستين سن / ص 377)در دوره ساسانيان يكي از مناصب عالي در دربار پذشخوارگر بود.(پذش) يعني پيش و (خوار) از خوردن است. او كسي بود كه در حضور شاه و پيش از وي خوراكش را ميخورد و يا ميچشد تا از زهرآلودبودن آن اطمينان حاصل كند.
اين منصب در دربار ساساني اهميت فراواني داشته ، مخصوص نجيبزادگان بود. هر ناحيه كه حكمراني آنرا به چنين كسي ميدادند،آن ناحيه نيز (پذشخوارگر) ناميده ميشد.(تاريخ تمدن ايران ساساني/ دكتر نفيسي/ ص 265)
در همين دوره ناحيهي جنوبي تبرستان كه ناحيه سوادكوه كنوني باشد( پذشخوارگر) نام داشت. سپس در دورههاي بعد ( پذشوارگر) و حكمران آنرا ( پذشوارگر شاه) ميگفتند.نام كوهستان اين ناحيه را ( پذشخواركوه) گذاشتهاند. اندك اندك ( فرشواركوه) و (بدشواركوه) شده،كلمهي (فر) از آغاز آن افتاد كه(شواتكوه) و سپس (سواتهكوه) و سرانجام به اسم كنوني (سوادكوه) معروف گشت.( مازندران جغرافياي تاريخي و اقتصادي / عباس شايان/ ج اول/ تهران1336)
سلسله كوههاي مذكور در اين دوره بهنامهاي برشخوارگر و فرشخوارگر آمده است كه تحريفي از كلمهي بدشخوارگر است.در كارنامه اردشير بابكان نيزبه همين نام آمده است. در كتابهاي متقدمان هم بارها به اين نام بر ميخوريم.
(از جمله ابن خرداذبه در كتاب معروف خود «المسالك و الممالك» در ضمن ملوكي كه اردشير آنان را شاه خواند.) ميرظهيرالدين مرعشي نيزدر كتاب معروف خود تاريخ طبرستان و رويان چندين بار اين كلمه را ذكر ميكند و مينويسد:
«طبرستان در داخل فرشوادگر است و فرشوادگر؛آذربايجان و گيلان و طبرستان و ري و قومس باشد.» در ضمن وي نام تبرستان قديم را «فرشوارجر» ذكر ميكند.( تاريخ طبرستان و رويان و مازندران / ميرظهيرالدين مرعشي/ به اهتمام برنهارد دارن/چاپ تهران )
نام اين كوه در اوستا با عنوان پتشوارش ذكر شده است كه شعبهاي از رشته كوه اپاروس(ارس قديم) محسوب ميشد. نيز نام كوه مذكور در كتيبه دارا ديده ميشود.( لغت نامه دهخدا / مدخل پ)كوه پتشخوارگر در كتب افسانهاي ما ايرانيان، كراراً آمده است؛ از جمله در كتاب «حماسهسرايي در ايران» اثر ذبيحاله صفا آمده است كه:
ويشتاسب با اخوان سپيد در« سپت رَزور» (جنگل سپيد) در ناحيهي پتشخوارگر جنگيد.( حماسه سرايي در ايران/ ذبيح الله صفا /534/چاپ تهران)
و باز در همين ماخذ در صفحهي 566 آمده:
«هر يك از پسران سام يكي از ولايات پسر را تحت تصرف خود داشتند و مركز آن ولايات در مشرق ايران واقع بود و ري و پتشخوارگر (طبرستان) نيز جزء آن ولايات محسوب ميشد.»
در حواشي نامهي تنسر، مرحوم مينوي چنين مينويسد:
«اصل كلمهي فرشوارجر پذشخوارگر بوده و آن نام سلسله جبال جنوبي طبرستان است.»
در بدل شدن «خو»به«واو»كلمهي«دشوار»مانند اين لفظ است كه آن نيزدر اصل« دشخوار» يعني راه دشوار بوده است.( نامه تنسر / مجتبي مينوي/ ص 51)
پتشخوارگر در جغرافياي استرابون- جغرافيدان يوناني-(پراخواتراس) آمده. وي در كتاب يازدهم، فصل هشتم پس از وصف كوههاي توروس « آغري طاغ» مينويسد:
«در نواحي شمال ،اين رشته كوه را اقوام گله ( Gelae ) و كادوسي(Kadosi ) و اماردي(Amardi ) و بعضي از قبايل گرگاني در تصرف دارند، از آنجا به بعد روي به طرف مشرق و جيحون اقوام پرثو (پارت) و مرگياني (مروي) و گرگاني زندگي ميكنند.
رشته كوهي كه از ارمنستان تا اين حدود امتداد دارد به پراخواتراس موسوم است.»( جغرافياي تاريخي ايران قديم/دكتر محمدجواد مشكور/324)
استرابون، اسم پتشخوارگر را سلسله جبال البرز اطلاق ميكند. پروكوپيوس مورخ بيزانسي نيز موقع سخن گفتن از كيوس- برادر مهتر خسرو انوشيروان- لقب وي را پتشخوارشاه مينويسد و ميگويد: «وي پسر قباد بود و مادرش همان «زمبيكه» دختر قباد بوده است.»ابن اسفنديار مازندران را قسمتي از ايالات قديمي فرشوادگر (فدشوادگر/ فتشوارجر /پرشوار) ميداند كه شامل: آذربايجان، طبرستان، گيلان، ديلم، ري، قومس، و دامغان ميشد.(همان مآخذ / 323)
صادق هدايت مينويسد:
« بيست شهرستان در پذشخوارگر ساخته شده چه ارمايل…
پس اوارمايل رابه فرمان فريدون براي كوهنشينانساخت. ايشان از آزيدهاك(ضحاك) شهرياري كوهستان را بهدست آورده بود.(شهرستانهاي ايران/ ترجمه اراقن پهلوي/ صادق هدايت/ ص 422و423)
در دورهي اسلامي بعد از اينكه اعراب دامنهي البرز را به عنوان تيول به شروين سرخاب بن مهر مروان بن سرخاب بن باو( 155 تا 181 )سپردند،وي لقب پتشخوارگرشاه را براي خويش اختيار كرد.
(تاريخ طبرستان/ابن اسفنديار /ج1/ص 207)
دكتر منوچهر ستوده مينويسد:
«ظاهراً نام پتشخوارگر/ پذشخوارگر بيشتر به منطقهي كوهستاني مازندران و گيلان اطلاق ميشده؛در صورتي كه وسعت اين ناحيه بيشتر بوده است.( از آستارا تا استارباد/ دكتر ستوده/ مجلد سوم/ چاپ تهران1355)
دكتر ستوده بر اين باور است كه لفظ صحيح اين منطقه همان پذشخوارگر است.بنابراين ايشان كاربرد لفظ فرشوادگر را روا نميداند.( همان مآخذ پاورقي/پاورقي/ ص15)
اما برخي از مورخان نام اين سرزمين را پذشخوار يا پتشخوار ميدانند. دليلي كه ذكر ميكنند آن است كه اين بخش در دورهاي، در دست خوانسالاري كه چشندهي خوراك شاهنشاهان باستاني بود واگذار شده بود.(تاريخ تبرستان/اردشير برزگر/128)
اختلاف در قلمرو و حدود پذشخوارگر ( پتشخوارگر) بيجهت نبود،چون معمولاً اين سرزمين نيز بسان ساير استانهاي امروزي كشور چون لاستيك كشيده يا كوتاه مي شده است. اين منطقه گاهي به دامغان، گاهي به ري و گاهي به دامنهي جنوبي استانهاي شمالي (تبرستان و گيلان) اطلاق ميشده است.
در دورههاي پيش از پيدايش دولت هخامنشي (550 . ق. م) و پس از آن نام يكي از مهمترين دروازههاي ري و سمنان و تبرستان بوده است.
نكته قابل ذكر در پايان اين است كه اين منطقه از كشورمان در دورههاي مختلف از نظر سياسي و نظامي بياندازه مورد توجه دولتهاي مركزي ايران بوده است.
فرمانرواياني كه به اين سرزمين فرستاده ميشدند بيشتر اسپاهبدان (اسپهبدان) نزديك و معتمد حاكم و فرمانرواي وقت محسوب شده، مقام آنها بسيار مهم بود. سپاهياني كه به اين منطقه اعزام ميشدند نيزبسيار جنگجو و زبده بودند